دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
چکیده
واژه ی بیگانگی که ریموند ویلیامز آن را از دشوارترین واژگان فرهنگ لغت می داند و به عنوان یکی از مفاهیم اصلی و عمده ی جامعه شناسی، روان شناسی و روان شناسی اجتماعی مطرح گردیده، به طور گسترده ای در علوم انسانی برای تبیینی از اشکال و انواع کنشها و واکنشها نسبت به جریانات، واقعیتهای پیرامونی، فشارهای روانی و تحمیلات اجتماعی به کار می رود و با زندگی اجتماعی امروز سخت عجین است.
با توجه به اهمیت موضوع در این پژوهش با استفاده از روش میدانی،تکنیک پیمایش و ابزار تحقیق پرسشنامه به دنبال پاسخ به این سؤال اصلی هستیم که عوامل اجتماعی مؤثر بر ازخودبیگانگی دانشجویان کدامند؟جامعه آماری پژوهش حاضر دانشجویان دانشگاه پیام نور واحد گیلانغرب می باشد که تعداد 382 نفر آنان به عنوان حجم نمونه مورد بررسی قرار گرفته است.
در جهت پاسخگویی به سؤال اصلی این پژوهش به بررسی و تحلیل رابطه متغیرهایی چون اعتماد اجتماعی، مشارکت اجتماعی، انسجام اجتماعی، دینداری و پایگاه اقتصادی - اجتماعی به عنوان متغیرهای مستقل و رابطه آن با میزان ازخودبیگانگی دانشجویان به عنوان متغیر وابسته پرداخته شد. نتایج تحقیق حاکی از ان است که بین تمامی متغیرهای مستقل با متغیر وابسته رابطه ی مستقیم و معناداری وجود دارد. شدت رابطه در تمامی این متغیرها متوسط می باشد.
کلیدواژگان: ازخودبیگانگی، اعتماد اجتماعی، مشارکت اجتماعی، انسجام اجتماعی، دینداری، پایگاه اقتصادی – اجتماعی، دانشجویان.
مقدمه و بیان مسئله
واژه ی بیگانگی که ریموند ویلیامز آن را از دشوارترین واژگان فرهنگ لغت می داند و به عنوان یکی از مفاهیم اصلی و عمده ی جامعه شناسی، روان شناسی و روان شناسی اجتماعی مطرح گردیده (محسنی تبریزی، 1370: 25)، به طور گسترده ای در علوم انسانی برای تبیینی از اشکال و انواع کنشها و واکنشها نسبت به جریانات، واقعیتهای پیرامونی، فشارهای روانی و تحمیلات اجتماعی به کار می رود (ستوده، 1389: 244) و با زندگی اجتماعی امروز سخت عجین است.
پدیده از خودبیگانگی برخلاف معنی محدودی که مارکس به آن داده، تنها ناشی از ساختار اقتصادی نیست، بلکه جهت گیری ذهنی و عینی گسترده ای است که در کمین انسان بوده و ساختار اقتصادی تنها جزئی از آن محسوب می شود. بررسی بیگانگی در جامعه ی ایران به عنوان جامعه ای در حال گذار، مسأله ای جامعه شناختی است. در چند دهه ی گذشته به ویژه دهه چهل که دگرگونی های سریع اجتماعی باعث تضعیف نظام ارزشی و هنجارهای سنتی شد، نوگرایی در برخورد با سنت گرایی بدون اینکه قادر به ایجاد مفاهیم و هویّت فرهنگی جدیدی باشد، وضعیت دوگانه ای را در جامعه ایجاد کرد که نتیجه ی آن را می توان بیگانگی اجتماعی دانست (ایمان و قائدی، 1383: 80).
به طور کلی مفهوم و نظریه های بیگانگی به اقتضای نیازهای فکری متناسب با شرایط زندگی اجتماعی مطرح شده اند، لیکن عنصر محوری و مشترک همة نظریه ها توضیح وضع و حالت نامطلوب و بیمارگونه در انسان است؛ تا جائی که به نظریه های جامعه شناختی بیگانگی مربوط می شود، ویژگیهایی که بیگانگی به واسطة آنها تعریف می شود به انسان و نظام اجتماعی مربوط است.
بنابراین با توجه به این موضوع باید بخشی ازتلاش جامعه شناسان مصروف بررسی و تبیین ناسازگاری های حاکم بر روابط فرد و جامعه، کارکردهای گسل نهادها و سازمان های اجتماعی و درونی نشدن قواعد اخلاقی است تا بتوانند یکی از آثار و نتایج مهم و بارز جامعه پذیری ناموفق درسطح افراد و اجتماعی کردن نامطلوب و غیرکارآمد درسطح نهادهای اجتماعی کننده، یعنی بیگانگی اجتماعی و فرهنگی را- که مترادف با بی هنجاری به کاررفته و مبین انفصال فرد از نظام باورها، ارزشها، هنجارها و الگوهای عمل، اهداف فرهنگی و انتظارات جمعی است- شناسایی کنند(زکی، 1388: 26).
بنابراین توجه به بیگانگی و ابعاد آن نظیر بی قدرتی[1]، بی معنایی[2]، بی هنجاری[3]، انزوا[4]، تنفر فرهنگی[5] و تنفر از خود[6] به عنوان یکی از پدیده های اجتماعی که در اکثر فرهنگ ها به عنوان یک معضل و مسأله ی اجتماعی شناخته شده ، امری مهم و اجتناب ناپذیر است.
مبانی نظری
مفهوم ازخودبیگانگی از فلسفه آرمان گرایانه آلمانی به ویژه ازطریق هگل[7] و هگلیان جوان وارد جامعه شناسی شد. شاید مهم ترین نظریه ای که تاکنون در باب از خودبیگانگی مطرح شده، نظریة مارکس باشد. مارکس بر این اعتقاد است که کارگران در فراگرد تولید از محصول خودبیگانه می شوند و آن را دارای موجودیتی مستقل و عینی می دانند. در واقع وی معتقد است که در خلال فراگرد تولید، کارگران خود را به عنوان عامل پیدایش محصول از یاد می برند و برای محصولی که خودشان تولید کرده اند موجودیتی مستقل قائل می شوند. منظور مارکس در خصوص ازخودبیگانگی این است که انسان خود را مانند کارگزاری نمی بیند که بر پایه ی درک خویش از جهان عمل کند، بلکه جهان طبیعت، دیگران و خود او برایش بیگانه اند و این عوامل را برتر و رو در روی خود می داند؛ در حالی که اینها می توانند وسیله ای برای خلاقیت او باشند (کوزر و روزنبرگ، 1378: 401؛ برگرفته از فتحی و محمدی، 1390: 161 - 160).
لوکاچ[8] از نظریه پردازان مکتب فرانکفورت[9] با مشاهده همگرایی ایده های مارکس در مورد کالایی شدن روابط انسانی از طریق پول و بازار و نظریات وبر درباره ی نفوذ عقلانیت به ترکیب آنها پرداخت. وی با وام گرفتن از تحلیل مارکس درباره «بت وارگی کالاها»، مفهوم شیء وارگی را به جای از خود بیگانگی به کار برد (ترنر، 1998: 548). لوکاچ نتایج فرایند شیء وارگی را از دو جهت ذهنی و عینی دنبال می کند. از جهت عینی، کالایی شدن یعنی در افتادن به شیء وارگی یا طبیعت ثانوی که نمود و ظاهر جامعه ی سرمایه داری را تشکیل می دهد و روابط واقعی را پنهان می سازد. از جهت ذهنی نیز شیء وارگی به معنای بیگانه شدن انسان ها از کار خود و منفعل شدن و محبوس شدن در همان طبیعت ثانوی است (اباذری، 1374: 15).
آدرنو[10] و هورکهایمر[11] نسبت به راه حل هگلی لوکاچ در مورد معنای شیء وارگی و عقلانیت بسیار بدگمان بودند. آنها تأکید می کردند که «جهت ذهن گرایانه» انسان به وسیله ی گسترش عقلانی شدن محدود می شود. در این فرآیند یک نوع دوگانه گرایی بین دنیای ذهنی و واقعیت پدیده های مادی ایجاد می شود که از دید آنها تئوری انتقادی باید این دوگانه گرایی را نشان دهد و تحلیل کند که چگونه این عقل ابزاری روح انسانی را مورد تجاوز قرار داده و موجب بیگانگی او می شود (ترنر، 1998: 555- 554).
مارکوزه[12] معتقد است که جوامع متمدن امروز موجب آسایش عموم افراد خود شده اند. گاهی ممکن است نیاز واقعی فرد توسط رسانه ها غیرضروری جلوه داده شود و انسان ها را به چیزی عادی و بی ارزش مبدل سازد که نتیجه ی این عمل از خودبیگانگی انسانهاست (مارکوزه، 1362: 45 برگرفته از ایمان و قائدی، 1383: 84).هابرماس[13] از دیگر نظریه پردازان حلقه ی انتقادی، در نظریه ی خود تحت عنوان کنش ارتباطی، دو مفهوم جهان زیست و سیستم را در برابر یکدیگر قرار می دهد (پیوزی، 1379: 147 – 142). به نظر او در دوران جدید حوزه های وسیعی از جهان زیست بر حسب علائق سیستم سیاسی و اقتصادی مسلط شده اند. به نظر او، دو فرآیند عقلانیت (عقلانیت ابزاری و عقلانیت بوروکراتیک)، فرآیند تکنیکی بسیار نیرومند تر بوده و حتی فرآیند ارتباطی را در خود جذب و نابود کرده است که نتیجه ی آن پیدایش آگاهی و فرهنگ ابزاری بوده است. این حالت تفاهم و ارتباط عقلانی و بین الاذهانی را تضعیف می کند و در نتیجه ی عرصه عمومی رو به زوال می رود و عقلانیت ارتباطی تحت سلطه سیستم قرار می گیرد. نتیجه این سلطه بر جهان زیست تفوق عقلانیت علمی و فنی بر دیگر جنبه ها و کاهش عقل عینی بر عقل ابزاری به از دست رفتن معنا، تزلزل در هویت جمعی و نهایتاً تشدید بیگانگی در جامعه منجر شده است (هولاب، 1378: 6 – 5).
[5] . Cultural estrangement