نیک فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

نیک فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

تحقیق در مورد رابطه انسان و خدا

اختصاصی از نیک فایل تحقیق در مورد رابطه انسان و خدا دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد رابطه انسان و خدا


تحقیق در مورد رابطه انسان و خدا

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)


تعداد صفحه:8

فهرست:

 

الف ـ فقدان معنویت در جهان کنونی

ب ـ سؤ استفاده از ادیان و تبلیغ نادرست

ج ـ پیشرفت علم

اثبات وجود خدا

  1. برهان انتظام هستی (The Cosmological Argument)

استدلال هدف دار بودن جهان  (The Teleological Argument)

 

رابطه انسان و خدا

 

 

 

نوشتهء معروف آزاد

 

مقدمه:

 

اولین و شاید مهمترین سوالی که درذهن شما خطور می کند، اینست که چرا ما نیاز به بحث و گفتگو و تحلیل  مسئله ( رابطه خدا و انسان) درقرن حاضر داریم؟! دلایل زیادی را می توان نام برد، اما ٣ دلیلی را که شاید پررنگ تر نسبت به دلایل دیگر به نظر می رسند در اینجا یادآور می شویم. لازم به ذکر است که دراین بحث تا حد ممکن سعی شده است مطالب بصورت ساده و خلاصه بیان شود 

 

الف ـ فقدان معنویت در جهان کنونی

ب ـ سو استفاده از ادیان

ج ـ پیشرفت علم

 

پس از شرح و توضیح مختصری درباره سه دلیلی که در بالا نام برده شده است، به مسئله اثبات خدا و برهان ها و دلایل وجود خدا می پردازیم. سپس به مسئله جبر و اختیار انسان در ادیان پرداخته و تا حد مختصری آن را تحلیل می کنیم. امید انکه این مقاله برای شما مفید واقع شود.   

 

 

 

الف ـ فقدان معنویت در جهان کنونی

 

همانطور که می دانیم قرن 21 ، قرن فضا ، قرن علم و قرن مشینیزم می باشد ، که در آن احساسات  ، عواطف ومعنویات جای خود را به سیستم های کامپیوتری و انسان های آهنی داده اند و هـرروز این مسئله پررنگ تر می شود.   

مکتبهای فلسفی نو با طرح ریزی  ایدیالوژی و راه و رسم زندگی بشر سعی کرده اند تا مسیر زنده گی انسان را به سوی ایده آلها سمت و سو بدهند. سوال اینست که آیا براستی نوع بشر می تواند برای موجودی همسان خود راه و روش زنده گی را طرح ریزی کند و او را به کمال برساند یا نه؟ آیا انسان می تواند به جای ‹ من › کل تصمیم بگیرد و هنجارها و ناهنجارها را معین ساخته و تمام خواسته های بشر را کشف کرده و آن را درسیستمی قانون مند ارائه کند؟!    

 

در واقیعت هیچ علمی نتوانسته است ثابت کند که امکان حدس زدن لحظه بعدی انسان وجود دارد یا چه عملی از بشرسر خواهد زد و چه تصمیمی دارد. درعصر امروز همچنان که می بینیم به علت فقدان معنویت ، روابط انسانی و عاطفی روز به روز سرد تر شده و رو به زوا ل می باشد. این زوا ل و کاستی نتیجه توجه بیش از حد مکتب های فلسفی به مادی گرایی و یا بهتر بگوییم مکتب متریالزیم است.           

 

اغلب این مکتبها با کشیدن خط بطلانی برمسائل الهی و وجود ادیان و یا ایجاد سفسطه و نقد نادرست ادیان، بشر را به ترک معنویات دعوت کرده و او را به زرق و برق دنیوی و ماده گرایی علاقه مند می کنند. گاهی بشرچنان غرق دراین مسائل می شود که حتی فرصت فکر کردن درباره  زنده گی خویش را نیزپیدا نمی کند و پیوسته در این تلاش است که مبادا چیزی ازاین دنیا را از دست بدهد و به همین علت است که گاهی حاضر می شود هر عملی را برای رسیدن به اهداف  دنیای خود انجام دهد و ذهن مشوش خود را تسکین بخشد. بنابراین برای بشر امروزی ، معنویت و اعتقاد به وجود نیروئی ماورای ذهن بشری، فکتوری مهم و ضروری به شمارمی رود.  

 

ب ـ سؤ استفاده از ادیان و تبلیغ نادرست

 

موضوع دیگری که امروزه متأسفانه باعث پیدایش نگرشی منفی به ادیان شده است مسئله سوءاستفاده از ادیان است. در زمانی که اروپا به نام اروپای سیاه (دوران پیش از رنسانس) یاد می شد، کشیشان مسیحی به مردم قطعه های بهشت را می فروختند. در آن دوران کسی حق اکتشاف و اختراع نداشت و پیشرفت علم را مبارزه با نیروی خداوندی تبلیغ می کردند.

امروزه نیز بهره برداری های سیاسی – شخصی و اجتماعی از ادیان می شود و چهره ای نا خوشایند را از معنویات و الهیات ترسیم می کند که باعث بد بینی و به کناری گزاردن ادیان می شود. 

 

در اسلام، اغلب ملّا ها، چهره ای عبوس از اسلام طرح می کنند، گویی که اسلام فقط دین نفی کردن است. در حالیکه اگر منافع شخصی و سیاسی را از میان برداریم و با نگاهی دقیق تر و بازتر به تحلیل اسلام بپردازیم می بینیم که خداوند در همه جای کتاب آسمانی اش «قرآن» از عطوفت و مهربانی گفته است و هر جایی که چیزی را نفی کرده است، به جای آن راهی را که در لیاقت و شأن انسان است پیش پای او گزارده است. برای نمونه عمل زنا در اسلام نفی شده است و از منفورترین عمل ها به حساب می آید که اکثر عالمان دینی آن را مکررآ اعلام می کنند. اما سوال اینست که آیا به همان مقدار که این عمل زشت را نفی می کند، عمل ازدواج و عروسی را نیز تبلیغ می کنند یا نه؟ 

 

خداوند در سورۀ بقره، آیه 187 در مورد زن و شوهر فرموده است:

 

هُنَّ لِبَاسٌ لَکُم و اَنتُم لباس لَهُن

                                            «آنها لباس شما هستند و شما لباس آنها»

به این معنی که هر دو زینت و سبب حفظ یکدیگرند.

 

امروزه، بخصوص طبقه جوان نوعی بدبینی به مبلغان دین (شاید بهتر باشد که بگوییم با روش تبلیغ آنها) پیدا کرده اند که فاجعه بزرگی است! بنا بر این طبقه روشنفکر (البته باید یادآور شویم که مسئله روشنفکری خود بحث بزرگی است که از بحث این مقاله خارج است، چون امروزه بسیاری از مردم روشنفکر مأب ها را با روشنفکران به اشتباه می گیرند) وظیفه دارند که با تبلیغی علمی و روشی روشن تر به تحلیل مسائل معنوی و فلسفی ادیان بپردازند.    

 

ج ـ پیشرفت علم

 

چندین صد سال پیش چه کسی می توانست قبول کند روزی فراخواهد رسید که چند تن فلز بتواند در هوا معلق بماند؟ اما امروز برای ما انسانهای امروزی قبول کردن این موضوع امری بدیهی به شمار می رود. واضح است که بشر امروزی چه در زمینه علم و چه در زمینه های دیگر پیشرفت های عظیمی کرده است. فرزندی که در دنیای امروزی متولد می شود برای سوالهای خود، پاسخی منطقی با دلیل و مدرک و شواهد می خواهد.

 

امروزه دیگر نمی توانیم بزور چیزی را به کسی بقبولانیم یا بگوئیم چون پدرت فلان کار را کرده است تو هم آن را باید انجام بدهی. بنا بر دلایلی که ذکر شد، امروزه برای ترویج مسائل الهی، احتیاج به بیانی روشن و دلایلی عقلانی داریم که بتوانیم نسل امروزه را به ضرورت و اهمیت این مسئله آگاه کنیم و آنها نیز بتوانند مروج نسل های آینده بشوند. 

 

اثبات وجود خدا

 

همانطور که در مقدمه یادآور شدیم، با پیشرفت روزافزون علم بشری، برای توضیح و تحلیل ادیان احتیاج به اثبات وجود خدا از طریق علمی داریم تا بتوانیم برای آنان که دست به ا نکار قادر مطلق می زنند دلیل و شواهد متعدد بیاوریم.  ما در این قسمت شماری از استدلالها و براهین اثبات خدا را نام برده و مختصری درباره آنها توضیح می دهیم.   

 

  1. برهان انتظام هستی (The Cosmological Argument)

 

اگر بخواهیم با بیانی ساده به تعریف این استدلال بپردازیم شاید بتوان گفت: «که وجود جهان هستی بهترین و محکمترین گواه برای وجود داشتن خداوند است.»

 

دو روش مختلف از برهان انتظام هستی عبارتند از:

  1. استدلال علت اولیه
  2. استدلال از احتمال وقوع

 

برای اینکه بدانیم تفاوت این دو روش چیست، پس از تعریف کلی برهان انتظام هستی خواهیم دید که این دو روش چگونه توانسته اند با نقد و اعتراض به استدلال انتظام هستی روبرو شوند و در واقع اعتراضهای‌ وارده را رد بنمایند.   

 

تعریف کلی برهان انتظام هستی بصورت استدلالی عبارتست از:

1. هر چیزی برای وجود داشتن نیاز به علتی دارد.

2. دنیا وجود دارد.

بنابراین:

3. دنیا نیاز به علتی برای وجود داشتن دارد.

4. اگر دنیا علتی برای وجود داشتن دارد، پس آن علت خدا می باشد.

5. خدا وجود دارد.

 

کسانی که به این استدلال اعتراض کرده اند و آن را رد نمودند، اعتراض خود را با سـؤالی اینگونه بیان می کنند:        

«آیا خدا هم علتی برای وجود داشتن دارد؟»

اگر با نگاهی سطحی به این سؤال بنگریم، مطمئنآ فکر خواهیم کرد که این اعتراض ساده سبب از بین بردن کل استدلال ما خواهد شد. همانطور که در چند سطر بالاتر عنوان شد استدلال اولیه و استدلال از احتمال وقوع با روشی منطقی به بحث با سوال اعتراض کنندگان مبنی بر علت به وجود آمدن خدا پرداخته اند.         

 

نخست استدلال بر پایه علت اولیه:

 

تفاوت بزرگی که بین دنیا و خدا وجود دارد اینست که دنیا در زمانی خاص به معنای فیزیکی آن به وجود آمده است. طبق استدلال بر پایه علت اولیه، می توان گفت هر چیزی که شروع و آغازی در بعد زمان دارد، نیاز به علتی برای بوجود آمدن دارد.                         

برای اینکه بتوان این مسئله را ساده تر بیان کرد در اینجا مثالی می آوریم.

یک میز چوبی را نجار در زمانی مشخص درست می کند که خود آن نجار هم در زمانی مشخص (که همان تاریخ تولد اوست) متولد شده است.   

بنابراین باعث بوجود آمدن آن میز چوبی، نجار بوده است و خود نجار هم بوسیله والدین خود متولد شده است. چه میز چوبی و چه نجار هر دو آغازی در زمان داشته اند. بنابراین باید باعث و علتی برای بوجود آمدن داشته باشند. بنا بر گفته های بالا، خداوند چون آغازی در بعد زمان ندارد، احتیاجی نیز به علتی برای پیدایش ندارد. در قالبی ساده تر و کامل تر «لم یلد و لم یولد»، نه زاده شده است و نه می زاید.                              

 

دوم استدلال از احتمال وقوع:

 

این استدلال را اینطور بیان می کنیم که تفاوت بین وجود داشتن دنیا و خدا اینست که ما به راحتی می توانیم بگوئیم چنین احتمالی می توانست وجود داشته باشد که اصلا دنیا به وجود نمی آمد. طبق «استدلال از احتمال وقوع»، هر چیزی که بتوان احتمال وقوعش را پیش بینی یا نفی کرد، علتی برای پیدایش و به وجود آمدن دارد. بنابراین در بحث موجودیت خدا یا وجود داشتن او بصورت احتمالی یک واقعه نبوده بلکه لازم بوده است، پس می توان گفت که خداوند بدون هیچ علتی و باعثی موجودیت دارد. چنانچه به مثال میز و نجار دوباره توجه کنیم، در نظر داشتن به استدلال احتمال وقوع می توان آنرا به صورت زیر بیان کرد:              

 

ما می توانیم بگویم که امکان به وجود نیامدن و ساخته نشدن میز چوبی به دست نجار وجود داشت، شاید نجار به جای آن میز چوبی وسیله ای دیگر می ساخت، همین تئوری برای خود نجار نیز صدق می کند. والدین او می توانند اصلا چنین فرزندی را نداشته باشند و یا فرزند آنها شخص نجار مذکور نباشد.  

 

 

استدلال هدف دار بودن جهان  (The Teleological Argument)

 

در جهانی که ما در آن زندگی می کنیم همه چیز به سوی هدفی در حرکت است، همچون تیری که از کمان رها شده و به سوی نشان خود در حال حرکت است. در حقیقت هدف دار بودن جهان از برهان نظم جهان استدلال می شود. در مثال تیر و کمان که بالاتر در جمله ای ذکر کردیم، ما نیاز به کسی داریم که تیر را به سوی هدف یا نشان هدایت کند. اگر همین مثال بسیار کوچک را در دامنه ای بزرگتر بخواهیم بررسی کنیم، خواهیم دید که این جهان بزرگ هم نیاز به نیرویی مافوق طبیعت دارد تا بتواند همه چیز را به سوی هدف و نشان خود هدایت کند.

 

بنابراین این موجود کامل و مطلق کسی جز خدا نمی تواند باشد. ویلیام پَلی، یکی از اساتید الهیات انگلیس دنیا را به ساعتی تشبیه کرده است که همه قسمتهای آن با نظم و ترتیب در کنار هم کار می کنند تا به آن هدف نهایی که نشان دادن زمان است برسند. پس با توجه به مثال ساعت، می توانیم دنیا را نیز به همین طریق در بعد وسیعتری مشاهده کنیم. تمام جانداران و غیرجانداران در نظمی شگفت انگیز به سوی هدفی در حال حرکت هستند.

 

 

برهان اخلاق  (The Moral Argument)

 

اینکه اخلاق چیست و شامل چه چیزهایی می شود، خود بحثی بزرگ است. اندیشمندان بزرگی در این باره مطلب نوشته اند، اما تعاریف و بیانها اغلب با هم فرق دارند. در برهان اخلاق اینگونه استدلال می شود که با توجه به اینکه اخلاق وجود دارد، بنابراین خدا هم وجود دارد.

شاید بتوان گفت که اخلاق متشکل از مجموعه ای از احکام و فرامین است. این احکام توضیحی درباره دنیا به قسمی که وجود دارد نمی دهند بلکه آنها چگونه باید بودن دنیا را توضیح می دهند. اینکه ما چگونه باید عمل کنیم و به چه صورتی به سوی کمال حرکت کنیم.

این امریست بدیهی که برای هر حکم فرمانی ما نیاز به حاکم (کسی که آن احکام را صادر می کند) داریم. قلمرو هر حکمی آنقدر می باشد که قلمرو حاکم آن حکم است. اما قلمرو اخلاق مطمئنآ از قلمرو نوع بشر بسیار اضافه تر است. بنابراین انسان نمی تواند حاکم اینگونه احکام باشد زیرا برای اخلاق ما احتیاج به کسی داریم که قلمرو او بی نهایت و نا محدود باشد، بنابراین چنین کسی فقط خدا می تواند باشد.

 

اگر با زبانی منطقی تر و با تعریفی کلاسیک تر بخواهیم این برهان را بیان کنیم، باید آنرا بصورت زیر ارائه کنیم.

 

1. اخلاق شامل مجموعه ای از احکام و فرامین است.

2. برای هر حکم و فرمانی ما نیاز به حاکم و فرمانده داریم.

بنابراین

3. حاکمی وجود دارد که اخلاق را حکم کرده است.

4. قلمرو احکام بستگی به قلمرو حاکم آن احکام دارد، یعنی این دو مقدار با هم برابر است.

5. قلمرو اخلاق نا محدود است.

بنابراین:

6. حاکمی که احکام اخلاقی را صادر می کند دارای قلمرویی نامحدود است.

7. تنها خداوند می تواند چنین قلمرو نا محدودی را داشته باشد.

بنابراین:

8. حاکمی که احکام و اخلاق را صادر می کند خداوند است.

بنابراین:

9. خداوند وجود دارد.

 

استدلال از معجزه (The Argument from Miracles)

 

با بیانی ساده می توان گفت معجزه، حادثه یا رخدادی است که مافوق طبیعت است و جریانی خارج از دنیای فیزیکی دارد. در مباحث دینی و مذهبی، معجزه یکی از قوانین و دلایل اثبات وجود خداست. در انجیل بحث زنده کردن مردگان به دست حضرت عیسی (ع) کلی از همین معجزات است. اگرچه این مسئله در قرآن نیز آمده است. در قرآن فهرستی از معجزات متعدد که توسط پیامبران خدا به مردم نشان داده شده است، آمده است. خداوند در قرآن بارها می گوید که ما برای آنها معجزه نشان دادیم تا ایمان بیاورند و عده ای ایمان آوردند و عده ای دیگر هرگز ایمان نیاوردند. دل کوه شکافتن و شتر از آن بیرون آمدن، تبدیل شدن عصای حضرت موسی (ع) به اژدها، زنده کردن مردگان به دست عیسی(ع) و نزول قرآن گوشه ای از معجزات مکرّر خداوند است.

 

در مسئله قرآن که عده ای از اعراب، حضرت محمد (ص) را ساحر و شاعر نامیدند، وحی بر آن حضرت نازل شد که اگر شما نیز می توانید سوره ای و حتی آیه ای مثل آیه های قرآن بگویید. با اینکه اعراب در شعر و رجزخوانی بسیار چیره دست بودند، اما قادر به انجام چنین عملی نبودند و نتوانستند که حتی آیه ای را نیز همچون آن کتاب آسمانی بیاورند.

بنابراین برای اینکه معجزات را بتوانیم قبول کنیم، شرط لازم آن اینست که ابتدا باید به نیروی ما فوق طبیعت اعتقاد داشته باشیم، تا بتوانیم حوادث متافیزیکی را قبول کینم. بنابراین ان نیروی ماورای طبیعت بجز خداوند به چه کسی می تواند تعلق داشته باشد.

 

جبر و اختیار

 

جبر و اختیار یکی از مهمترین مقوله هایی است که چه برای آنان که خدا را قبول دارند و چه برای آنها که قبول ندارند مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است.

عده ای از جبریون که خدا را قبول دارند، دیدگاه خود را اینطور بیان می کنند که چنانچه خداوند، قادر مطلق است و در تمامی کار ها اوست که تصمیم می گیرد پس انسان اختیاری ندارد و همه چیز جبری می باشد.

 

برای پاسخ گویی به رد این مسئله مثالی را که مرحوم ابوالقاسم خوئی بیان کرده است را در اینجا می آوریم:

 « فرض کنیم یک فرد از انسان مبتلا به فلج است، به طوری که توانایی حرکت ندارد و ما می توانیم با وصل کردن سیم برق او را به حرکت وادار کینم. در هنگام این حرکت کلید (کلید برق در فارسی ایرانی به معنی سویچ برق در فارسی دری می باشد) برق در دست ما باشد، به طوری که هر لحظه بتوانیم آن شخص را از حرکت باز داریم. حال اگر چنین شخصی حرکت کند و کارهایی انجام دهد، این کارها با اختیار او انجام خواهد گرفت، خواه کار بد یا کار خوب، آن چه که از این کار به ما مستند است نیرو و قدرتی است که ما به توسط برق در او ایجاد کرده ایم و در هر لحظه می توانیم آن قدرت را از او سلب نماییم. اما این کار را نمی کنیم و به حال خود می گذاریم. طرز بهره برداری از این نیرو که ما به او داده ایم مربوط به اختیار اوست و به ما تعلقی ندارد.»

 

به زبانی ساده تر می توان گفت که در حقیقت ما سبب حرکت کردن دست و پای آن شخص شده ایم، اما ما به او نگفتیم که حتمآ باید دست خود را به طرف راست بچرخاند یا به طرف چپ بچرخاند. تصمیم اینکه آن شخص دست خود را به کدام طرف بچرخاند با خود اوست و او اختیار دارد که خودش انتخاب کند. ما می توانیم همین مسئله را به مسئله انسان و خداوند گسترش بدهیم.

 

خداوند انسان را خلق کرده و به او نیروی تفکر و تعقل داده است و همچنان به او قدرت مقایسه کردن و تمیز دادن اعطا کرده است. حال این انسان است که باید تصمیم بگیرد که کدامین راه را انتخاب کند.

همچنان که خداوند در سوره انسان، آیه سه می فرماید:

«اِنّا هُدَیناهُ السَّبیلُ اِمّا شاکِرآ و اِمّا کَفورآ»

 

« ما راه را به آنان نشان داده ایم، یا راه راست را انتخاب خواهند کرد و یا کفران خواهند ورزید.»

 

با توجه به این آیه می بینیم که خداوند به انسان اختیار داده است که بین راه درست و راه کفر یکی را اختیار کند. در اینجا با بیان دو موضوع از جنبه طبیعی به اثبات اختیار آدمی می پردازیم. گرچه دلایل پیش از این هستند و بحث بسیار بزرگ می باشد اما به این دلیل که در این مقاله سعی شده است مطالب بصورت بسیار خلاصه بیان شود، ما فقط دو دلیل را برای اثبات اختیار آدمی از جنبه طبیعی انتخاب کرده و خلاصه ای از آنها را بیان می کنیم.

 

1. مسئله پشیمانی و ندامت

2. مسئله احساس مسئولیت

 

پشیمانی و ندامت

 

به جملات زیر دقت کنید:

«حیف شد ای کاش که درس می خواندم.»

«اگر او مشروب نخورده بود، تکر (تصادف) نمی کرد.»

«حیف که تنبلی کردم، اگرنه، شاید به سرویس می رسیدم.»

«اگر کمی آرامتر گپ می زدم، او از پیش من آزرده نمی شد.»

 

تمامی جملات بالا نشان دهنده اینست که شخص فاعل یا کننده کار می توانسته است کارهای ذکر شده را انجام دهد (و انجام ندهد) که چنان حس شرم و پشیمانی می کند.

این شرمندگی خود دلیلی بر اختیار داشتن آدمی است. بدین معنی که او می توانسته است راه بهتر را انتخاب کند، اما اینکار را نکرده است و حال به این صورت شرمنده و خجالت زده است.

آیا تاکنون شده است که شما کسی را ببینید که بر فرض مثال به علت یک مرض (بیماری) از انجام دادن کاری معذور باشد و پس از آن احساس پشیمانی کند که چرا چنان کاری را کرده است؟

جواب مطمئنآ نه است. حتی اگر چنین کسی اظهار ندامت و پشیمانی کند، همانطور که همه می دانیم این ندامت و پشیمانی عملی نا معقول می باشد و کسی نمی تواند برای چنین حالتی فردی را که توانایی انجام عملی را نداشته است متهم و محکوم کند.

حتی در مسائل اسلامی نیز ما برای فردی که دیوانه است، تکلیفی نداریم چون فرد مذکور آن کارها و افعال عجیب را در حالتی اختیاری انجام نداده است.

همین مسئله در باره کسی گفته می شود که در حالت تب و لرز به هذیان گویی می پردازد. اگر چنین فردی در این حالت گپی نا مربوط بزند، شما مطمئنآ او را متهم نمی کنید چون می دانید که عملی اختیاری نبوده است.

مولانا جلال الدین بلخی در مثنوی خود این مسئله را بسیار زیبا بیان می کند و در حقیقت در چند بیت شعر بصورت ساده و سلیس و روان این بحث فلسفی را با ذکر مثالی توضیح می دهد.

 

این که گویـی این کنـم یـا آن کنم                    این دلیل اخـتیـار اســت ای صنــم

یـک مثـال ای دل پـی فرقـی بیـار                  تـا بــدانــی جـبــر  را  از  اخـتـیــار

دسـت کــان لـرزان بود از ارتعـاش                  وان که دستی را تو لرزانی ز جاش

هر دو جنبش آفریده حق شنـاس                   لیـک نـتـوان کـرد ایـن بـا آن قیـاس

زان پـشـیـمانـی کـه لرزانـیـدیـش                چون پشیمانی نیست خود مرد مرتعش

مرتعش را کی پشیمان دیده ای؟                   بر چنـیـن جبری تو بر چسبـیده ای

زاری  مـــا بـشـد دلیـــل اخـتـیــار                   خـجـلـت مــا شــد دلیـل اختــیــار

گر نبودی اختیار این شرم چیست؟                 وین دریغ و خجلت و آزرم چیست؟

 

در بیت نخستین مولانا دلیل اینکه انسانها بین کارها تصمیم می گیرند و فکر می کنند که کدامین کار را انجام دهند، اختیار می داند. در بیت بعدی برای تفاوت و فرق جبر و اختیار مثالی می آورد تا بدین گونه این مبحث را روشن تر کند. در اینکه انسان خود دستش را تکان بدهد و یا اینکه دچار مرض رعشه (پارکینسون) باشد، بسیار فرق است.

 

فرض مثال براثر تکان دادن دست خود اگر دستمال به یک شیشه شربت بخورد، مطمئنآ اظهار پشیمانی می کنیم که چرا هوش و حواس خود را نگرفته بودیم که چنین اتفاقی نیفتد. اما هیچ وقت فردی که دچار مرض رعشه است چنین پشیمانی را ندارد چون به دست و اختیار خودش نبوده است. در ابیات آخر، مولانا زاری کردن ما را نیز دلیل اختیار می داند، چون شما این احساس را دارید که با زاری کردن می توانید عمل فردی را تغییر بدهید و این خود اثبات اختیار داشتن است.

هنچنان مولانا در پایان سوال می کند که اگر شما اختیاری در انجام دادن اعمال خود ندارید پس چرا بعد از عمل اینگونه دچار شرم و دریغ و افسوس شده اید؟! در حقیقت مولانا با پرسیدن این سوال، شرم و دریغ را دلیلی بر اختیار می داند.

 

احساس مسئولیت

 

موضوع مسئولیت را شاید بتوان در دو موضوع زیرتحلیل کرد:

 

  1. مورد بازخواست قراردادن انسان خطاکار
  2. ثشخیص استحقاق برای کیفر

 

درزنده گی روزمره خود ما بارها دیده ایم که فردی ، فرد دیگری را به سبب خطایی مورد بازخواست قرار می دهد که امری ست پذیرفته شده. دراینجا این مسئله را باید متذکرشد که چگونه می توان انسان خطاکار را مورد بازخواست قرار داد، در صورتیکه او بصورت اجباری ملزم به انجام کاری بوده است. با توجه به طرح بیان شده، فرد خطاکار حتما این اختیار را در لحظه انجام دادن خظا داشته است که اکنون به خاطر انتخاب غلطش مجبور است باز خواست شود. پدری که فرزند خود را به خاطر عملی زشت مورد بازخواست قرار می دهد، به این علت است که او می داند فرزندش این اختیار را داشته که آن عمل زشت را انجام ندهد و اکنون که انجام داده است، مورد باز خواست قرار می گیرد.  

 

همه این حرکات به صورت معقولی برای ما پذیرفته شده است و ما با آنها ارتباط مستقیم داریم. با مثال های بالا به این مسئله پی می بریم که انسان ها باید صاحب اختیار باشند که کار درست را از نا درست، هنجار را از نا هنجار، خوبی را از بدی تشخیص بدهند، تصمیم گرفته، عملی را انجام بدهند. 

بحث دیگر مربوط به این مسئله، تشخیص استحقاح برای کیفراست. بهترین و شاید ساده ترین مسئله ای را که می توان مثال زد، مسئله حس انتقام فردی یا اجتماعی است. (١) « کیفر از این نظر تنها در کار های اختیاری مورد تفسیر قرار نمی گیرد، زیرا در کارهای اجباری هرگز حس انتقام تولید نمی گردد، و اگر در کسی نیز این حس در غیر صورت اختیار بیدار شود، منطقی نیست و در نزد عقلا مسموع  نمی باشد و بیجا تلق  می گردد.»   

 

و درود برآزاد مردان..

معروف آزاد – جوزای   ١٣٨۳

دابلین- آیرلند – جون 2004      

 

پانوشت:

(١). ‹ جبر و اختیار› - ص ١٧٨ – محمد تقی جعفری – چاپ تهران

 

 

منابع:

قران مجید

اخلاق – اسپینوزا

جبرو اختیار – محمد تقی جعفری

مثنوی معنوی – مولانا جلاالدین بلخی

http://www.philosophyofreligion.info

http://www.cftech.com/BrainBank/OTHERREFERNC
E/PHILOSOPHY/ArguAbtGod.html

 

 

 

 

 

 

 

صفحهء اول

 

 

 

 

 

 

 


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد رابطه انسان و خدا

تحقیق در مورد خلافت انسان در قرآن

اختصاصی از نیک فایل تحقیق در مورد خلافت انسان در قرآن دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد خلافت انسان در قرآن


تحقیق در مورد خلافت انسان در قرآن

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه8

 

فهرست مطالب ندارد 

خلافت انسان در قرآن

 

اگر آدمی بخواهد دقیقاً بفهمد که انسان چگونه موجودی است واز کجا آمده و برای چه در این دنیا و در این زمین قرار داده شده و به سوی چه هدفی باید حرکت کند لازم و ضروری است که داستان حضرت آدم(ع)را از منظر قرآن و عترت علیهم السلام بررسی نماید چرا که آدم(ع)اولین نماینده از نسل بزرگ بشریت است و نظام رفتاری خداوند با او که از برنامه خداوندی نشأت می گیرد به نوعی بیانگر نظام رفتاری خداوند با همه بشریت است و در خلال این برنامه و رفتارها می توان دریافت که انسان چگونه موجودی است و از کجا آمده؟ و برای چه دراین دنیا و در این زمین قرار داده شده؟ و به سوی چه هدفی باید در حرکت باشد؟

در بین همه مقوله ها و موضوعات مرتبط با حضرت آدم(ع)یکی از موضوعاتی که شاید نسبت به بقیه از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است و با فهم صحیح آن می توان به بسیاری از سوالات کلیدی انسانها پاسخ داد موضوع خلیفه است.که در داستان آدم (ع)بسیار پررنگ است و بسیار جلب توجه می کند.اینکه خداوند آدم(ع)را به عنوان خلیفه خود معرفی می کند این خلیفه به چه معنا است؟و این خلیفه چه وظایفی را دارد؟

قبل از پرداختن به تعریف لغوی خلیفه ابتدا باید ببینیم که خداوند این موضوع را برای اولین بار در چه سوره و چه آیه ای طرح نموده سپس با توجه به آیه مورد نظر و نیز آیات مرتبط در قبل و بعد آن مفهوم خلیفه را استخراج نموده و بر اساس این مفهوم ترجمه لغوی مناسبی برای خلیفه ارائه دهیم.

اولین باری که خداوند واژه خلیفه را برای آدم مطرح می نماید در سوره بقره آیه 30 می باشد با کمی بررسی و دقت در می یابیم که آیات 29 الی 38 سوره بقره درباره مفهوم خلیفه سخن بسیار دارد و با توجه و تدبر در این آیات می توانیم  مفهوم خلیفه را بهتر بدست آوریم لذا مفهوم خلیفه را با توجه به آیات 29 الی 38 سوره بقره تحت عناوین زیر مطرح می نماییم.

1- جمیع آنچه را که خداوند در زمین خلق نموده برای خلیفه و خلیفه شدن آفریده است.

خداوند در آیات 29 سوره بقره می فرماید:هوَ الّذی خَلَقََ لَکُم ما فِی الاَرضِ جَمیعا:او کسی است که آفریده برای شما آنچه را که در زمین است - سوالی می کنیم منظور خداوند از شما (کُم)که همه چیز در زمین برای آنها آفریده شده چه کسانی هستند؟خداوند پس از این بیان بلافاصله در آیه بعدی موضوع خلیفه را مطرح می نماید.

وَاِذ قالَ رَبُّکَ لِلملائِکَه اِنّی جاعِلٌ فی الاَرض خلیفه: و زمانی که پروردگارت به ملائک گفت همانا من می خواهم در زمین خلیفه قرار دهم و نیز با توجه به واو عطف در ابتدای آیه 30 که ارتباط مفهومی با آیه 29 رابیان می کند همچنین واژه مشترک فِی اَلاَرض در دو آیه می توان دریافت منظور خداوند از (کُم)در آیه 29 همان خلیفه در آیه 30 است و چون ضمیر جمع(کُم)آمده این مفهوم نیز برداشت می‌شود که خداوند هر آنچه را که در زمین آفریده برای کسانی است که در جهت خلیفه شدن گام بر می دارند.سپس خداوند آنها را بعنوان خلیفه خود در زمین قرار می دهد.

2- خداوند،خلیفه را بر می گزیند و به خلافت منصوب می نماید.

بر اساس آیه 30 سوره بقره این خداوند است که موضوع خلیفه را مطرح و او را برمی گزیند آنجا که به ملائک می فرماید: وَاِذ قالَ رَبُّکَ لِلملائِکَه اِنّی جاعِلٌ فی الاَرض خلیفه:و زمانی که پروردگارت به ملائک گفت همانا من در زمین خلیفه قرار می دهم.

3- خلیفه باید ربوبیّت خدا را خلافت کند یعنی خلیفه ربّ باشد و چون محصول ربوبیت تربیت است پس وظیفه خلیفه تربیت است.

خداوند از اسماء و صفات بسیاری بر خوردار است و هر زمان که بخواهد کاری انجام دهد از طریق یکی از اسماء یا صفاتش آنرا انجام می دهد.باتوجه به آیه 30 سوره بقره درمی یابیم که خداوند با ربوبیتش می خواهد خلافت را ایجاد کند چرا که می فرماید: وَاِذ قالَ رَبُّکَ و زمانی که گفت ربِّ تو  وچون خداوند از باب ربوبیت خود سخن گفته و بعد موضوع خلیفه را مطرح می نماید و می توان فهمید که ارتباطی بین واژه رب و خلیفه وجود دارد و این خلیفه باید خلیفه ربوبیت خداوند باشد.و چون محصول ربوبیت،تربیت است پس اسن خلیفه باید مربی باشدو به تربیت بپردازد.

4- خلیفه از جنس انسان است و انسان ظرف مناسبی برای خلافت است.

پر واضح است که موضوع خلیفه در این آیات درباره آدم(ع)است و چون آدم(ع)از جنس انسان است پس خلیفه باید از جنس انسان باشد همچنین این موضوع با خطاب به ملائکه مطرح می شود و آنان عکس العمل نشان می دهند و خود را سزاوار خلافت می دانند که می گویند:وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِک وَ نُقَدِسُ لَک :و ما تو را تسبیح و تقدیس و تحمید می کنیم و خداوند در پاسخ به آنها می فرماید:اِنّی اَعلَمُ ما لا تَعلَموُن یعنی من چیزی را می دانم که شما نمی دانید سپس وَعَلََّمَ آدَمَ الاَسماءَ کُلَّها مطرح می شود در نتیجه این انسان است که می تواند ظرف مناسبی برای خلافت ربوبیت باشد.

5- شأن انسانی که خلیفه است از شأن همه ملائک نزد خدا برتر و بالاتر است.

چون خداوند موضوع خلیفه را با خطاب به ملائک مطرح می کند و به آنها می فرماید که شما خلیفه من نیستید  و خلیفه من از جنس انسان است و این خلیفه ویژگی هایی دارد که شما ندارید و نیز ظرف مناسبی برای خلافت من است که شمای ملائک اینگونه نیستید و در آیات بعدی با طرح موضوع انباء آدم(ع)به ملائک و در نهایت سجده ملائک به آدم(ع)در می یابیم که این انسانی که قرار است خلیفه رب باشد و شأن و جایگاهش نزد خدا از همه ملائک برتر و بالاتر است.

6- خلیفه در زمین خلافت می کند و به بیانی دقیق تر مرکز فرماندهی خلیفه در زمین است.

خداوند اصرار دارد که با کلمات جاعِلٌ فی الاَرض در آیه 30 بفهماند که خلیفه در زمین خلافت می کند چرا  که قیدجعل به زمین(فِی اَلارض) برمیگردد نه به خلیفه وجالب است که با طرح موضوع خلیفه در بین ملائک و انباءآدم(ع)به ملائک و سجده ملائک به آدم(ع)به این مفهوم جلب توجه‌ می‌کندکه محدوده خلافت خلیفه فقط زمین نیست و این خلافت در عوالم دیگر نیز جاری است چون ملائکه از جنس عالم برزخ هستند پس حداقل این خلافت محدوده عالم برزخ به پایین است درنتیجه زمین می شود مرکز خلافت خلیفه و مرکز فرماندهی خلیفه.

7- خلیفه اهل فساد و خونریزی نیست.

ملائکه پس از بیان خداوند دربارۀ خلیفه قرار دادن انسان در زمین عکس العمل نشان داده  و بعنوان اولین بیان می گویند:­­اَتَجعَلُ فیها مَن یُفسِدُ فیها وَ یَسفِکُ الدِِّماء:آیا در زمین کسی را قرار می دهی  که فساد می کند و خونریزی می نماید.چون خداوند این بیان ملائکه را رد نمی نماید می فهمیم که بعضی از انسانها در زمین فساد و خونریزی بپا می کنند ولی خلیفه رب که از جانب خداوند انتخاب شده اهل فساد و خونریزی نسیت و در انتهای آیه خداوند نیز به آنها گوشزد می کند کهاِنّی اَعلَمُ ما لا تَعلَمون همانا من چیزی را می دانم که شما نمی دانید همچنین از این آیه می توان فهمید که همه انسانها در مسیر خلیفه شدن گام بر نمی دارند و بعضی اهل فساد و بعضی به جنگ و خونریزی می پردازند.

8- خلیفه کاری فراتر از تسبیح و تحمید و تقدیس خداوند را انجام می دهد.

ملائک به خدا عرضه می دارند که وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِک وَ نُقَدِسُ لَک:خدایا خلیفه می خواهی چه کار ما که تو را تسبیح و تحمید و تقدیس می کنیم از این بیان ملائکه فهمیده می شود که خلیفه علاوه بر تسبیح و تحمید و تقدیس خداوند بر اموری بالاتر از این امور باید بپردازدچرا که ملائکه نیز می‌توانند خدا را تسبیح و تحمید و تقدیس نمایند.اوج کار ملائک این است در صورتی که خلیفه رب به اموری فراتر نیز می پردازد. 

9- معلم خلیفه خود خدا ست.خداوندمعلّم خلیفه است.

بر اساس آیه وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَسماءَ کُلََّها  برداشت می شود که معلم آدم(ع) که بعنوان خلیفه قرار است در زمین قرار گیرد خداوند است.

10- خلیفه علم همه اسماءرا از خداوند می آموزد و علم همه اسماءرامی داند.

وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَسماءَ کُلََّها:و آموخت به آدم همه اسماء را.

11- خلیفه توان فراگیری و انباء(خبر دادن)همه اسماء را دارد.

خداوند علم همه اسماء را به آدم(ع)تعلیم می دهد(وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَسماءَ کُلََّها)در صورتی که ملائکه نتوانستند از آن اسماءخبر دهند و انباء کنند (ثُمَّ عَرَضَهُم عَلَی المَلائِکَه فَقالَ اَنبِئونی بِاَسماءِهؤُلاءِ اِن کُنتُم صادِقین- قالوُ سُبحانَک لا عِلمَ لَنا  اِلاّ عَلَّمتَنا اِنَّکَ اَنتَ العَلیمُ الحَکیم)سپس آدم(ع) به دستور خداوند بعد از فراگیری همه اسماءشروع به انباء آن به ملائک می کند.و نبوت آدم(ع)با انباء به ملائک آغاز می شود.ولی ملائکه نه توان فراگیری انباء اسماء راداشتند و نه توان انباء اسماء را.چرا که اگر ظرفیت آن را می داشتند خداوند حتماً آنها را آگاه می ساخت.

12- خلیفه به اذن الهی انباء می کند.

قالَ یا آدَمُ اَنِبهُم بِاَسمائِهِم:گفت ای آدم به اسماء آنها ملائکه را خبر کن.

13-خلیفه عالم به غیب و شهود است.

موضوع اسماء موضوعی است که به عالم غیب ارتباط دارد و ملائکه به عالم شهود احاطه داشتند و آدم(ع)به موضوعی انباء می کند که مربوط به فراتر از عالم شهود یعنی عالم غیب است زیرا خداوند پس از انباء آدم(ع)به ملائکه می فرماید:اَلَم اَقُل لَکُم اِنّی اَعلَمُ غَیبَ السَّمَواتِ وَ الاَرض:آیا به شما نگفتم که من دانای به غیب آسمانها و زمین هستم و خلیفه باید عالم به غیب باشد تا عالم به اسماءباشد.

14- خلیفه کسی است که باوجه اسمائی اهل بیت(ع)آشناست و آن وجوه رانبوّت می کند.

خداوند در آیه 31 پس از تعلیم همه اسماء به آدم(ع)آن اسماء را به ملائک عرضه می کندو از آنها می خواهد که به اسماء اینان(هؤُلاءِ)او را خبر دهند اگر در کلام خود صادقند- (وَعَلََّمَ آدَمَ الاَسماءَ کُلَّهاثُمَّ عَرَضَهُم عَلَی المَلائِکَه فَقالَ اَنبِئونی بِاَسماءِهؤُلاءِ اِن کُنتُم صادِقین)خداوند در ابتدا جهت تعلیم آدم(ع)واژه اسماء را بکار می برد ولی در ادامه موضوع اسماء را با واژه هؤلاءِ (اینان)تکمیل می کند و منظور خدا را از اسماء بیان می نماید.واز ملائکه می خواهد اسماء هؤلاءِ(اینان) را بیان کنند ودر آیه 33 بعد از اقرار ملائکه به عدم توانایی در انباءِ اسماء به آدم(ع)می فرماید که ملائکه را به اسماء آنها (اسمائِهِم)آگاه کند حال سؤال می کنیم که منظور از هؤلاءِ(اینان)در آیه 31 و هِم(آنها- ایشان)که به هؤلاءِ برمی گردد در آیه 33 چه کسانی هستند؟

در روایات به صراحت بیان شده که ملائکه با انوار اهل بیت(ع)که حول عرش در گردش بودند آشنا بودند حتی تسبیح و تحمید و تقدیس خداوند را از آنها فراگرفته بودند ولی با وجوه بالاتر اهل بیت(ع)یعنی وجه اسمائی آنها آشنا نبودند بلکه توان فهم و انباء آنرا نیز نداشتند و آدم(ع)آنها را با این وجوه برتر اهل بیت(ع)آشنا می سازد از مطالب ذکر شده می توان دریافت که یکی از مهم ترین وظایف خلیفه این است که همه انسانها را بلکه ملائکه را با وجوه مختلف اهل بیت(ع)آشنا می سازند و از آن وجوه به مردم خبر دهند.

15- خلیفه کسی است که بتواند موضوعاتی را از عالم غیب در یابد و در عالم شهود انباء کند و خلیفه نبی نیز هست.

چون موضوع اسماء مربوط به عالم غیب است و این موضوع در آیه33 به صراحت بیان شده پس معلوم می شود که خلیفه عالم به غیب بوده و می تواند آنرا در عالم شهود انباء کند حال می توان تعریفی از نبوت را در اینجا مطرح کرد که نبی کسی است که از عالم غیب خبر می دهد و خلیفه،نبی نیز هست.

16- خلیفه به اذن الهی آشکار و پنهان عالم را می داند.

از آنجا که خداوند علم اسماء را که مربوط به غیب عالم است به آدم(ع)می آموزد تصریح وَ اَعلَمُ ما تُبدُونَ وَ ما کُنتُم تَکتُموُن در آیه 33 بر این نکته اشاره دارد که خداوند آشکار و پنهان عالم را نیز به خلیفه اش نشان می دهد.

17- همه ملائک تحت فرمان خلیفه هستند.و خلیفه مربی تمام ملائک است.

بعد از اینکه خداوند توان آدم(ع)را به رخ ملائک می کشد در آیه 34 به آنها امر می کند تا به آدم(ع)سجده کنند(وَاِذقُلنا لِلمُلائِکَهِ اسجُدُوالِآدَم).سجده یعنی اطاعت یعنی در اختیار بودن خداوند با امر به سجده می خواهد این معنا را بفهماند که ای ملائکه خلیفه من مربی شما ست(بر اساس آیات 30-31-32)و شما باید تحت فرمان و اطاعت او باشید.و نیز این مفهوم را نیز می توان برداشت کرد که در قبال خلیفه باید رفتار خاصی از خود نشان داد که در اینجا ملائک امر به سجده می شوند.

18- خلیفه دشمنی دارد به نام ابلیس که خود را برتر از خلیفه می بیند.واین دشمن از فرمان خداوند سرپیچی نموده است.و دشمن قسم خورده انسان است.

بعد از اینکه همه ملائک به آدم(ع)سجده نمودند دیده می شود که موجودی از طایفه جنّ که در بین ملائک می زیسته از سجده بر آدم(ع)اِبا می کند و خود را برتر از او می شمارد(استَکبَرَ)و از کافران می شود(وَکانَ مِنَ اَلکافرِین)سپس خداوند آدم(ع)را و همسرش را در بهشت قرار می دهد و به آنها اجازه استفاده از تمام نعمات بهشتی را می دهد مگر یک چیز که می فرماید به این درخت نزدیک نشوید(وَلا تَقرَبا هذِهِ الشَّجَرَه)که اگر نزدیک شدید از ظالمین خواهید بود(فَتَکوُنا مِنَ الظّالِمین).

اما متأسفانه آدم(ع)و همسرش توسط شیطان که همان ابلیس است وسوسه می شوند و شیطان آن دو را به خوردن آن درخت ممنوعه تشویق و تحریص می نماید و آنها از آن درخت به اندازه چشیدن می خورند بعد از خوردن آن درخت آدم(ع)و همسرش از بهشت اخراج می شوند و در جای دیگری از زمین که خالی از زیباییها و نعمات بهشتی است قرار داده می شوند(فَاَزَ لَّهُمَا الشَیطانُ عَنها فَاَخرَجَهُما کانا فیه)از این آیات و مفاهیم مطرح شده در آن درمی یابیم که موجودی بنام ابلیس یا شیطان از ابتدا با سجده نکردن بر آدم(ع)دشمنی خود را با خلیفه خدا آغاز می کند و بعد از آن باعث اخراج آدم(ع)و همسرش از بهشت می شود.و قرار است انسان و ابلیس تا زمانی معین در زمین با یکدیگر در جنگ و ستیز باشند(وَقُلنَا اهبِطوُا بَعضَکُم لِبَعضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُم فِی الاَرضِ مُستَقَرٌ وَ مَتاعُ اِلی حینٍ)

19- خداوند خلیفه اش را حمایت می کند بلکه او را ارتقا می بخشد و نمی گذارد توسط شیطان ضایع شود.

بعد از اینکه شیطان آدم(ع)را وسوسه کرد و باعث خروج او از بهشت شد و آدم(ع)در فضای بدی در مقایسه با بهشت قرار گرفت خداوند او را رها نکرد بلکه با موضوعی به نام کلمات او را ارتقاءبخشید.

آدم(ع)با وجه اسمائی اهل بیت(ع)آشنا بود و خداوند بعد از هبوط آدم(ع)او را با وجه کلماتی   اهل بیت(ع)آشنا می کند و با کلمات دست او را می گیرد و ارتقا می بخشد و بواسطه کلمات توبه او را می پذیرد(فَتَلَقّی آدَمُ مِن رَبِّه کَلَماتٍ فَتابَ عَلَیهِ اِنَّه هُوَ التََّوّابُ الرَّحیم)

در روایات داریم که جبرئیل به خدمت آدم(ع) رسید و به او کلماتی را آموخت تا به واسطه آن کلمات از خداوند طلب توبه نماید. آدم(ع)گفت:یا حمیدُ به حق محمد- یا عالیُ بحق علی- یا فاطرُ بحق فاطمه- یا محسنُ بحق الحسن- یا قدیمُ الاحسان بحق الحسین و گویا آدم(ع)فقط با وجه کلماتی پنج تن آشنا شد و بواسطه آنان توبه اش پذیرفته شد.

20- خلیفه در زمین تحت هدایت الهی است و وظیفه او تبعیت از این هدایت است.

بعد از هبوط دوم آدم(ع)خداوند می فرماید:قُلنَا اهبِطُوا مِنها جَمیعًا فَاِمّا یَاتِیَنََّکُم مِنّی هُدًی فَمَن تَبِعَ هُدایَ فلاخَوفٌ عَلَیهِم وَ لاهُم یَحزَنُون یعنی:گفتیم همگی از آن جایگاه هبوط کنید پس اگر زمانی از جانب من هدایتی به سوی شما آمد پس هر کس از آن تبعیت کند و هیچ ترس و حزنی نخواهد داشت.

از این آیه که آیه 38 سوره بقره است در می یابیم که علاوه بر القاء کلمات بر آدم(ع)او روی زمین نیز تحت هدایت الهی می باشد.خداوند هیچ وقت خلیفه اش راتنها به حال خود وا نمی گذارد.اما این مطلب را نیز گوش زد می نماید که خلیفه باید اهل تبعیت باشد و همه جانبه از هدایت پیروی کندکه اگر اینگونه رفتار نماید به هیچ ترس و حزن و اندوهی دچار نخواهد شد.

21- انسان برای خلافت آفریده شده است.

زمانی که خداوند در آغاز خلقت انسان از بین تمام واژه ها موضوع خلیفه را برای اولین بشر مطرح می نماید این پیامی است به همه انسانها که باید در جهت خلیفه شدن گام بردارند تا خداوند آنها را خلیفه خودش نماید.

حال با توجه به مفاهیم ارائه شده چه معنای لغوی مناسبی و صحیحی را می توانیم برداشت کنیم که در شأن خلیفه خدا باشد.

یک بار دیگر مفاهیم خلیفه را بصورت اجمالی مرور کنیم.

خلیفه انسانی است که توسط خدا برگزیده و تحت تعلیم و تربیت خدا قرار می گیرد و فقط به اذن الهی رفتار می کند خلیفه عالِم به غیب و شهود عالَم است و ملائکه تحت انقیاد و اطاعت او هستند.

خلیفه وظیفه دارد مردم را با وجوه اهل بیت(ع)آشنا کند بلکه آنها را به سوی اهل بیت(ع)حرکت دهد.خلیفه انسانی است که دشمن سر سختی بنام ابلیس دارد که هر زمان این خلیفه بخواهد با نظر شخصی خود حرکت کند و از تحت اطاعت خداوند خارج شود ابلیس بر او غلبه می نماید ولی زمانی که ابلیس او را از مسیر صراط خارج کرد این خداوند است که خلیفه را تحت حمایت خویش قرار   می دهد و نمی گذارد توسط شیطان ضایع شود بلکه توبه او را پذیرفته و او را نیز ارتقا می بخشد و این ارتقاء یعنی آشنا شدن با وجوه اهل بیت(ع).

خلیفه انسانی است که محصول کارش باید تربیت باشد زیرا قرار است خلیفه رب باشد او مردم را برای خلیفه شدن تربیت می کند و این خلیفه از زمین بر همه عوالم خلافت می نماید.و او اهل فساد و خونریزی نبوده وهمیشه در پی اصلاح است.

در ترجمه لغوی خلیفه در کتاب لغت معانی مختلفی بیان شده که در بین همه آنها معنای جانشینی بسیار مورد توجه قرار گرفته است و اگر ما بخواهیم با توجه به مفاهیم مطرح شده معنای جانشینی را انتخاب کنیم نمی توانیم در این معنا تمام مفاهیم را قرار دهیم زیرا جانشین فرمان رئیس خود را اجرا می کند و خلیفه در مفاهیم ارائه شده مجری نیست بلکه فراتر از مُجری است . مُجری بودن نوعی واسطه و حائل نیز می باشد در صورتیکه هیچ واسطه و حائلی نباید بین خدا و بندگانش باشد و چون خلیفه می خواهد انسانها را تربیت کند نباید این تربیت به صورت واسطه ای جلوه کند و این مشکل نوعی شرک خفّی نیز به شمار می آید.

همچنین درباره خلیفه به معنای جانشین مطرح شده است که خلیفه کسی است که بعد از مستحلف عنه قرار می گیرد و در خَلف و ورای او واقع می شودپس اگر مستحلف عنه همواره حضور داشته باشد  و هرگز غیبت نکند استخلاف و جانشینی نسبت به او معنی نخواهد داشت با توجه به این که خداوند محیط به همه چیز است و همیشه حضور دارد خلیفه بودن انسان به معنای جانشینی معنی نمی دهد پس باید این معنا درباره خداوند توجیه شود.

همانطور که می دانیم همه چیز و همه کس توسط خدا آفریده شده است و این خداست که دارد خدائی می کند و هر چیزی را به سوی هدف تعین شده اش تربیت و هدایت می کند.حال با این نگاه توحیدی معنای خلیفه را اینگونه بیان می داریم که چون خلیفه همه را تربیت و هدایت می نماید و صحیح نیست که خداوند خودش مستقیماً این کار را انجام دهد پس انسان شایسته ای که توان خلیفه شدن را در او قرار داده برمی گزیند و از طریق او و از مجرای او عالم و آدم را تربیت و هدایت می‌نماید و هر فعلی که خلیفه انجام میدهد در حقیقت خدا انجام داده و این خداوند است که از طریق خلفای خود حرف می زند و رفتار می نماید.این معنای از خلیفه به عنوان مجرا می تواند ظرف مناسبی برای همه مفاهیم مطرح شده باشد.

مَجرا محیطی و فضائی است که هیچ چیزی در آن نیست و فقط قرار است چیزی از آن فضای توخالی عبور کند انسانی که قرار است خلیفه و مجرای ربوبیت خدا باشد سعی می کند که چیزی نباشد حتی برای خود در مقابل خداوند احساس شخصیت نیز ننماید چرا که هر مَن گفتنی در نظام الهی یعنی کوچکتر شدن و بالاخره بسته شدن آن مجرا و زمانی که آن مجرا بسته شود دیگر مشیت الهی از آن عبور نمی کند.این معنای از خلیفه درباره اهل بیت(ع)نیز وجود دارد زمانی که در زیارتها و ادعیه دقت می کنیم در میابیم که خود اهل بیت(ع)ما را به سوی واژه بنام باب دعوت می کنند و می گویند ما باب الله هستیم،باب یعنی فضایی که در آن چیزی نیست و حجابی وجود ندارد در دعای ندبه می خوانیم این باب الله اَلذی منه یؤنی خطاب به امام زمان(عج)عرضه می داریم که شما باب الله هستید یعنی خدائی خدا از طریق و مجرای شما صورت می‌پذیرد.البته این نکته نیز باید مطرح شود که مجرا بودن اهل بیت(ع) تا مجرا بودن سایر خوبان بسیار متفاوت است که چون توضیح آن در موضوع این نوشتار نمی گنجد،تشریح آن را به مطلب مستقلی پیرامون آن ارجاء می دهیم.

اکنون باتوجه به مفاهیم مطرح شده در آیات 29 الی 38 سوره بقره درباره خلیفه به این نتیجه رسانده می شویم که بهترین معنابرای این واژه معنای مجرا بودن می باشد و مجرا انسانی است که از طریق او خداوند در روی زمین عالم و آدم را به سوی بهترین مقصد تربیت،هدایت و ولایت می کند.

 

 


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد خلافت انسان در قرآن

مقاله تکامل انسان از نظر قرآن

اختصاصی از نیک فایل مقاله تکامل انسان از نظر قرآن دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله تکامل انسان از نظر قرآن


مقاله تکامل انسان از نظر قرآن

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه32

 

فهرست مطالب ندارذ 

 

پیشگفتار

قران کتابی است که با گذشت زمان و ایام نه تنها از ارزش ان کاسته نمی شود بلکه هر روز که علم پیشرفت می کند اعجاز و ارزش علمی قران بیشتر نمایان می شود و اشکار می کند که این کتاب نمی تواند کتاب عادی باشد.قرآن می‌تواند پاسخ‌ گوی سؤالات ما در همه زمینه‌ها، اعم از اجتماعی،فرهنگیو علمی باشد.

اگر روانشناسان. دانشمندان و حتی اقتصاددانان در این کتاب بنگرند بهترین قوانین را خواهند یافت !

در واقع قران کتابی است برای عزت و پیشرفت بشر در دنیا و آخرت .

منشاء زندگی در قرآن کریم:

پیدایش وخلقت موجودات خوب تریننکات قرآنی است که بزیبائی شرح داده شده است. آفرینش موجودات زنده از آب و نیز خاک بارها مورد اشاره قرار گرفته است در این میان توجه ویژه‌ای به خلقت انسان از آب و خاک دارد.

{أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السمَوَتِ وَ الأَرْض کانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَهُمَا  وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کلَّ شىْ‏ءٍ حَىٍ أَ فَلا یُؤْمِنُونَ}[الأنبیاء :30]؛آیا کافران نمی بینند که آسمانها وزمین(درآغاز خلقت به صورت توده عظیمی در گستره فضا،یکپارچه) بهم متصل بوده وسپس آنها را از هم جدا ساخته ایم وهر چیز زنده ای را( اعم از انسان وحیوان وگیاه) از آب آفریده ایم. ایا ایمان نمی آورند؟

{وَ اللَّهُ خَلَقَ کلَّ دَابَّةٍ مِّن مَّاءٍ فَمِنهُم مَّن یَمْشى عَلى بَطنِهِ وَ مِنهُم مَّن یَمْشى عَلى رِجْلَینِ وَ مِنهُم مَّن یَمْشى عَلى أَرْبَعٍ یخْلُقُ اللَّهُ مَا یَشاءُ  إِنَّ اللَّهَ عَلى کلّ‏ِ شىْ‏ءٍ قَدِیرٌ}[النّور:45]

 و خداست که هر جنبنده‏اى را (ابتدا)از آبى آفرید. پس پاره‏اى از آنها بر روى شکم راه مى ‏روند و پاره‏اى از آنها بر روى دو پا و بعضى از آنها بر روى چهار(پا)راه مى‏روند. خدا هر چه بخواهد مى‏آفریند. در حقیقت، خدا بر هر چیزى تواناست.

در این دو آیه صراحتاً منشاءآفرینش را آب معرفی می‌نماید و به پیوستگی آسمان و زمین در پیش از پیدایش آب اشاره دارد. مسلماً آنچه که پیوستگی آسمان و زمین را موجب می‌شود عدم وجود اتمسفر در اطراف کره زمین بوده است. پس از تشکیل اتمسفر و تمرکز گازهای حیاتی در بخش‌های پایینی جو، اتمسفر زمین شکل گرفته و با پیدایش آب و استقرار آن بر روی زمین و پس از تشکیل خاک اولین موجودات حیاتی متابولیسم‌دار خلق شده‌اند.

{فَإِنَّا خَلَقْنَکم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضغَةٍ مخَلَّقَةٍ وَ غَیرِ مخَلَّقَةٍ لِّنُبَینَ لَکُمْ  وَ نُقِرُّ فى الأَرْحَامِ مَا نَشاءُ إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى...}[الحجّ:5]؛پس (بدانید) که ما شما را از خاک آفریده‏ایم، سپس از نطفه، سپس از علقه، آنگاه از مضغه، داراى خلقت کامل و (احیاناً) خلقت ناقص، تا (قدرت خود را) بر شما روشن گردانیم. و آنچه را اراده مى‏کنیم تا مدتى معین در رحمها قرار مى‏دهیم...

{وَ مِنْ ءَایَتِهِ أَنْ خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشرٌ تَنتَشِرُونَ}[ الروم:20]؛یکی از نشانه های ( دال برعظمت وقدرت) خدا این است که (نیای) شما را از خاک آفرید وسپس شما انسانها( به مرور زمان زیاد شدید ودر روی زمین برای تلاش در پی معاش) پراگنده گشتید.

{هُوَ الَّذِى خَلَقَکم مِّن تُرَابٍ ثمَّ مِن نُّطفَةٍ ثمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثمَّ یخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثمَّ لِتَبْلُغُوا أَشدَّکمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شیُوخاً وَ مِنکُم مَّن یُتَوَفى مِن قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُّسمًّى وَ لَعَلَّکمْ تَعْقِلُونَ} [غافر:67]؛خدا کسی است که شما را از خاک می آفریند،سپس(خاک را) به منی تبدیل میگرداند،وبعد( منی را) به ژالو گونه ای تبدیل مینماید،وآنگاه به شکل نوزادی (ازشکم مادرانتان) بیرونتان میاورد. بعد تا میر سید به کمال قوت خود،آنگاه پیر میشوید برخی از شما پیش از آن مرحله میمیرند- و تا به وقت معین میرسید. امید است شما بفهمید.

{هُوَ الَّذِى خَلَقَکُم مِّن طِینٍ ثُمَّ قَضى أَجَلاً  وَ أَجَلٌ مُّسمًّى عِندَهُ  ثُمَّ أَنتُمْ تَمْترُونَ}[الأنعام:2]؛خدا آن ذاتی است که شما را از گل آفریده است؛( برای زندگی هریک از شما) زمانی را تعیین کرده است(مرگ) وزمان معین را تنها خدا میداند وبس. سپس شما شک وتردید به خود راه میدهید.

}وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الانسنَ مِن سلَلَةٍ مِّن طِینٍ}[مومنون: 12]؛ما انسان را از عصاره ای از گل آفریده ایم.

{الَّذِى أَحْسنَ کلَّ شىْ‏ءٍ خَلَقَهُ  وَ بَدَأَ خَلْقَ الانسنِ مِن طِینٍ}[السجده:7]

 همان کسى که هر چیزى را که آفریده است نیکو آفریده، و آفرینش انسان را از گِل آغاز کرد.

در این آیات، خداوند پاک منشاء خلقت انسان را از خاک بیان نموده است.

مراد از خلقت اولیه از خاک این است که پدر بزرگ نخستین ما یعنی حضرت آدم علیه السلام از خاک آفریده شده و چون خلقت غیرآدم علیه السلام ( بنی آدم) منتهی به خلقت آدم می‌شود ، در نتیجه خلقت ایشان هم در اصل از خاک بوده است. چرا که مواد غذایی که وجود انسان و حتی نطفة او را تشکیل می‌دهد اعم از ماد حیوانی و گیاهی و همچنین عناصر و اجزای سازندة سلول‌های بدن موجود زنده، همه از خاک و روییدنی‌های زمن نشأت می‌گیرد.

خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم صریحاً به غذای انسان و دیگر موجودات اشاره می‌کند و می‌فرماید:

به غذایت نگاه کن که از دانه‌ها و حبوبات ، انگور و خرما و زیتون و درخت نخل و از باغهای پر درخت و میوه‌های تر و خشک درست شده و همة اینها برای شما و حیوانات شما تعیین گردیده است.

اگر در این آیه بیشتر دقت نماییم به نکات بسیار جالب و ارزشمندی برخورد می‌نماییم . پرورش دادن گیاهانی که یا مستقیماً غذای انسانند یا آنکه به طور غیرمستقیم غذای انسان را فراهم می‌آورند، نیاز به یک خاک حاصلخیز دارد. حاصلخیزی خاک به عوامل متعددی مربوط است که در مجموع می‌توان آنها را به صورت زنجیری مرتبط باهم در نظر آورد. از میان این عوامل به ذکر نمونه‌هایی بسنده می‌کنیم.

{فَاستَفْتهِمْ أَ هُمْ أَشدُّ خَلْقاً أَم مَّنْ خَلَقْنَا  إِنَّا خَلَقْنَهُم مِّن طِینٍ لازِبِ}[الصافات:11]؛( به منکران بعث وقیامت بگو) از ایشان پرس وجو کن که آیا آفرینش( دوباره) ایشان سخت تر ودشوار تر است یا آفرینش چیز هائی که آفریده ایم؟ ما که ایشان را از گل چسبنده ناچیزی آفریده ایم. {وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الانسنَ مِن صلْصلٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسنُونٍ}[الحجر:26]؛وما انسان را از گل خشکیده فراهم آمده از گل تیره شده گندیده ای بیافریدیم.

خلقت از (تراب) (طین) و (حَمَإٍ مَّسنُونٍ) سه مرحله از مراحل تکامل خاک در بستر اولیه کره زمین است که بر اثر وجودآب و نیز گازهای تشکیل ‌دهنده سطح زمین و به کمک دیگر کانیهای متشکله سطح زمین، خاک ها تکامل یافته و نهایتاً اولین سلولهای حیاتی از میان خاکهای سیاه و بدبو شکل می‌گیرند.

با تشکیل اولین سلولهای حیاتی، آنچه از این پس مهم جلوه می‌نماید تشکیل سلولهای بزرگتر با کارائی بیشتر که امکان ادامه حیات در شرایط زیست محیطی مختلف را دارا باشند. مسلماً شکل‌گیری و ایجاد گونه‌های مختلف حیاتی مستلزم رشد و تحولی هدفمند در اشکال اولیه حیات به شمار می‌آید .

 

 

 

 

آفرینش انسان جلوه‏ای از قدرت خدا

خبرگزاری شبستان: دیباچه هر کتابی، خلاصه و فشرده آن کتاب است و انسان دیباچه کتاب آفرینش و نشانه‏ای از عظمت و خلاّقیت خداوند بزرگ است. در قرآن مجید که خود معجزه پیامبر گرامی اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و نشانه عظمت و قدرت پروردگار عالم است، علاوه بر تمام آیات قرآن که هر کدام به نوعی نشانی از خالق یکتاست، آیاتی نیز وجود دارد که اشاره به توحید و یگانگی خداوند متعال دارد و با تعبیر "وَ مِنْ آیاته" آغاز می‏شود. این آیات عبارتند از آیه‏های 20 تا 26 سوره روم و همچنین آیه 46 همین سوره و آیه‏های 37 و 39 سوره "فصّلت" و 29 و 32 سوره "شوری". این آیات یازده‏گانه یک دوره کامل توحید می‏باشد.

هفت آیه از این آیات در سوره "روم" آمده که سه آیه از آنها درباره نشانه‏هایی است که در درون وجود انسان (انفسی) و سه آیه دیگر درباره نشانه‏هایی است که در خارج از وجود انسان (آفاقی) و یک آیه هم درباره "آفاق" و "انفس" هر دو آمده است. نخستین آیه از این آیات، آیه 20 سوره روم است که درباره آفرینش ابتدایی انسان اولیّه یعنی حضرت آدم علیه‏السلام است.

***
آفرینش انسان از دیدگاه دانشمندان
درباره آفرینش انسان و مواد اولیّه آن نظریات گوناگونی وجود دارد که دو نظریه از دیرباز بوده است. عدّه‏ای معتقد به تبدّل انواع جانداران از جمله انسان هستند. مانند "چارلز داروین" طبیعی دان انگلیسی که درباره آفرینش انسان معتقد است انسان یکی از انواع موجودات زنده است و با میمون از یک منشأ بوده و این دو دارای اجداد مشترک بودند و انسان تکامل یافته و به صورت کنونی درآمده است1.

خداوند متعال در آیه 59 سوره آل عمران با تشبیه خلقت حضرت عیسی علیه‏السلام در خارق‏العاده بودن و استقلال آفرینش به آدم علیه‏السلام می‏فرماید:"إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَم خَلَقَهُ مِنْ تُراب." همانا مَثَل آفرینش عیسی در خارق‏العاده بودن به امر خدا مانند آفرینش آدم بوده که خدا او را از خاک آفرید پس بدان خاک گفت بشری به حدّ کمال باش، هماندم چنان شد.

"کرسی موریسُن" در انتقاد از نظریه داروین می‏نویسد: "کشفیّات داروین فقط قدم بزرگی در راه پیشرفت افکار فلسفی بوده است. اما امروز کسی مانند "هِگل" نمی‏تواند بگوید که با آب و مواد شیمیائی و زمان می‏توان آدم آفرید"2. هگل می‏گوید: "هوا و آب و مواد شیمیایی و زمان به من بدهید و من با آنها انسان خلق کنم"3. با پیشرفت روزافزون علم و دانش، بی‏پایه بودن این نظریه روشن‏تر می شود. ما می‏بینیم در عصر حاضر حتی کسانی که دست به شبیه‏سازی می‏زنند، با پیوند سلّول زنده از یک گیاه یا حیوان به یک موجود دیگر مانند خود موجود سلول گرفته شده، جاندار دیگری به وجود می‏آورند، همانند پیوند گل و گیاه است4. نه این که با یک مشت خاک و هوا و آب بتوان موجود زنده‏ای را خلق کرد. چرا که دمیدن روح و جان خلاّقی قادر و حکیم می‏خواهد که او تنها خداوند حکیم است که هستی‏بخش تمام جهان هستی است. و او است که به خاک تیره و خاموش، روح و جان می‏بخشد چنانکه می‏فرماید: "...وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی..." و از روح خود در آن دمیدم.. و بعضی دیگر معتقدند که آفرینش انسان مستقل از سایر جانداران می‏باشد که این عقیده نشأت گرفته از ظواهر دینی و کتب آسمانی می‏باشد. مخصوصا قرآن مجید هم تأیید می‏کند. از جمله آیه 20 سوره روم و 59 سوره آل عمران.

"کرسی موریسُن" می‏نویسد: "حقیقت امر این است که مؤلف این کتاب هم اطلاع صحیحی در این خصوص ندارد اما معتقد است که حیات، نشانه‏ای از قدرت بی‏چون و چرای الهی است و به هیچ وجه جنبه مادی ندارد"5. "هو الخالِقُ الباری‏ءُ المُصَوِّرُ.."6. او خداوندی است خالق، آفریننده‏ای بی‏سابقه و صورتگری بی‏نظیر.... باز در همان کتاب در جواب "هگل" که انسان را موجودی کاملاً مادی و تصادفی فرض می‏کند، می‏نویسد: هگل فراموش کرده است که برای این کار نطفه و جرثومه حیات نیز لازم است. ایشان پس از آن که ذرّات نامریی را جمع کردند و برای خلقت انسان آنها را با نظم و ترتیب پهلوی هم چیدند، تازه باید به قالب آن جان بدهند. به فرض آن که به انجام همه این امور خارق‏العاده توفیق یافت از بین میلیون ها احتمال فقط به یک احتمال ممکن است جانوری به وجود آید که چشم روزگار غریب‏تر از آن چیزی ندیده باشد. خوشمزه‏تر آن که پس از کامیابی در این امر، تازه خود "هگل" نخواهد گفت این موجود عجیب بر حسب اتفاق و تصادف به وجود آمده، بلکه می‏گوید:«هوش و نبوغ من آن را خلق کرده است».
"راستی خداوند برای ایجاد شگفتی‏های خلقت، اسباب و وسایل اسرارآمیزی به کار می‏برد که فهم آن از قوّه تعقّل ما خارج است".

***
خصایص انسان از نظر علمی
1. تمام خصایص موجودات آلی را دارد چون از عناصر تشکیل یافته است(خصایص عنصری)= تن.
2. تمام خصایص موجودات زنده و آلی را دارد.
3. تمام خصایص "جانوری" را دارد (خصایص بیولوژیک)= جان. علاوه بر آن، خصایصی مخصوص به خود دارد که در هیچ‏یک از موجودات زنده و جانوران جاندار هم دیده نشده و آن وجود "روان انسانی" با خصائص انسانی است= روان7 .
***

موادّ اولیّه آفرینش انسان از نظر قرآن
نخستین آیه‏ای که خداوند متعال به آن اشاره می‏کند، و آن را نشانه‏ای از عظمت و خلاّقیت خود می‏شمارد، آیه 20 سوره روم و اشاره به آفرینش و موادّ اولیه انسان نخستین که مهم‏ترین نعمت و موهبت الهی به انسان است، می‏باشد. چنانکه می‏فرماید:"وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ". یکی از نشانه‏های او این است که شما را از خاک آفرید و سپس شما انسان هایی شدید که در روی زمین پراکنده شدید چرا که دیباچه هر کتابی خلاصه و فشرده مطالبی است که در آن کتاب نوشته شده است. و دیباچه کتاب آفرینش، انسان است که در هر جمله و صفحه آن کتاب، علوم و فنونی نهفته است و هرکدام از آن صفحات، دانش و تخصصّ مخصوص به خود را می‏طلبد. مثلاً علم طب از نظر جسم و تن و روانشناسی از جهت روان و... انسان را مورد بررسی قرار می‏دهند. از امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام نقل شده است که فرمود: "أَتَزعَمُ أنَّک جِرمٌ صَغیرٌ وَ فیک انْطَویَ العالَمُ الأَکْبَر، أنتَ‏الکتابُ المُبینُ الَّذی بِأَحْرُفِه تَظْهَرُ المُضمَرُ8 " ای بشر آیا خیال می‏کنی که به ظاهر جِسم کوچکی هستی، در صورتی که در وجود تو جهانی پر از رمز و راز نهفته است. تو یک کتاب آشکاری هستی که هر یک از حروف و کلمات آن کتاب آشکار کننده نهان خلقت بزرگ است.

واقعا انسان چه مخلوق عجیبی است که ابعاد گوناگون آن هنوز برای بشر ناشناخته است. چنانکه علی علیه‏السلام می‏فرماید: "مَن عرفَ نَفسَهُ فَقد عرف رَبِّهُ" هرکس خودش را بشناسد، خدای خود را شناخته است. انسانی که کرات مختلف و دریاها و خشکی‏ها را تسخیر کرده و با پیشرفت سریع علمی خود، دنیا را مانند یک دهکده کوچک قرار داده و در یک زمان خیلی کوتاه از تمام گیتی باخبر می‏شود و اطلاعات علمی خود را در اختیار دیگران می‏گذارد و اطلاعات دیگران را بلافاصله دریافت می‏کند؛ چگونه از خاکی آفریده می‏شود که یک مادّه بی‏حرکت و خاموش است؟ چه نیرویی غیر از خالق توانا می‏تواند از خاک تیره، انسان متمدن و سراسر نور و لطافت و زیبایی بیافریند و هوش و ذکاوتی به او عطا کند که دنیا را به استخدام خود درآورد؟

می‏دانیم که هر سازنده و پدید آورنده‏ای ابزار و ماده اولیه می‏خواهد اما خداوند متعال همه موجودات از جمله انسان را بدون سابقه و ابزار و ماده اولیه آفرید: "...اِبتدعَ ما خلقَ بِلا مِثالٍ و لا تعبٍ و لا نصَبٍ و کُلّ صانِعِ شَی‏ءٍ فَمِن شَی‏ءٍ صنَعَ و اللّهُ لا مِن شی‏ءٍ صنع ما خلقَ". خدا هرچه آفریده، ابتکاری و بدون سابقه بوده، نقشه‏ای از پیش در میان نبوده و رنج و تلاشی تحمل نکرده9.

خداوند متعال در مورد خلقت اولیّه انسان در آیات متعددی با لفظ "تراب"10 و "طین"11 تعبیر آورده و بیان فرموده است که انسان را ابتداءً از خاک آفریده است. چنانکه در این باره جریان حضرت عیسی علیه‏السلام را به آدم علیه‏السلام که کاملاً مستقل، و از خاک به وجود آورده، مقایسه می‏کند و می‏فرماید: "إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُراب...". این آیه تصریح دارد بر این که حضرت آدم علیه‏السلام مستقلاً از خاک گرفته شده زیرا که قرآن برای آدم نه پدری قایل است و نه مادری و تبدّل انسان از موجودات دیگر را نفی می‏کند و می‏فرماید: "بَدأَ خَلْقَ الإِنْسانِ مِنْ طِین..12. خداوند انسان را ابتداءً از خاک آفرید. حالا خاک چه مراحلی را پشت‏سر گذاشته در آیات متعدد متذکّر می‏شود مانند: سوره‏های سجده:7 - مؤمنون: 12 - حجر: 26 - الرحمان: 14 که حاکی از مراحل خاک، گِل و لای، گِل خشکیده(مانند سفال) و گِل چسبنده است.

آیه 20 سوره روم به دو نمونه از قدرت خلاّقیت خداوند متعال اشاره می‏کند:

1. آفرینش انسان از خاک ممکن است اشاره به خلقت اولیه انسان که مخلوطی از آب و خاک، آن‏هم از انواع مختلف خاک های تیره، قرمز، سبز، سخت، نرم، خشن، ملایم و سخت باشد13 یا اشاره به نطفه و غذای انسان است که باز از خاک به صورت میوه‏جات و سبزیجات به دست می‏آید و با آن غذاها سلّول به وجود می‏آید و از آن سلولها نطفه ساخته می‏شود و از نطفه؛ انسان.

دکتر"الکسیس کارل" می‏گوید: "عناصر تشکیل دهنده نطفه انسان ابتدا از فرآورده‏های خاکی مانند: آهن، مس، کلسیم و ید تهیه می‏شود که زمین آنها را به صورت میوه‏ها و سبزی ها درمی‏آورد و گیاهان در بدن دام ها به لبنیات و گوشت تبدیل می‏شوند و بدن انسان با استفاده از آنها نطفه و اسپرم را می‏سازد.

2. لفظ "إذا" در آیه "فجائیّه" است و در مواردی به کار می‏رود که کاری یک مرتبه انجام گیرد یعنی خداوند قدرت انتشار و تولید مثل به انسان عطا کرد و در مدت کوتاهی نسل بشر زیاد شد. که اگر زمینه تولید مثل و توالد و تناسل را در نهاد انسان قرار نمی‏داد، امکان نداشت نسل بشر رو به افزایش بگذارد.

***
موادّ اولیّه آفرینش انسان از دیدگاه احادیث
امیرالمؤمنین علی علیه‏السلام در این زمینه می‏فرماید: "خداوند مقداری خاک از قسمت های سخت و نرم زمین و خاک های مستعد، شیرین و شوره‏زار آن گرد آورد، و آب بر آن افزود تا گلی خالص14 و آماده شد و با رطوبت، آن را بهم آمیخت تا به صورت موجودی چسبناک15 درآمد و از آن صورتی دارای اعضاء و جوارح، پیوستگی ها، گسستگی ها آفرید، آن را جامد کرد تا محکم شود و صاف و محکم و خشک ساخت تا وقتی معلوم و سرانجامی معین و آنگاه از روح خود در او دمید و دارای افکاری قرار داد که به وسیله آن در موجودات تصرف کند به او جوارحی بخشید که به خدمتش پردازد و ابزاری عنایت کرد که وی را به حرکت درآورد، نیروی اندیشه به او بخشید که حق را از باطل بشناسد و ذائقه، شامّه و وسیله تشخیص رنگ ها و اجناس مختلف در اختیار او قرار داد و او را معجونی از رنگ های گوناگون و مواد موافق و نیروهای متضاد و اخلاط مختلف حرارت، برودت، رطوبت، یبوست، ناراحتی و شادمانی ساخت16. عبداللّه بن یزید بن سلام از پیامبر گرامی اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در مورد آفرینش آدم و این که چرا "آدم" نامیده شد، پرسید. پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمودند: "برای این که از خاک و گرد و غبار روی آن آفریده شده است. گفت: آیا آدم از تمامی خاکها آفریده شد، یا از یک نوع از خاک؟ فرمود: بلکه از تمامی خاکها، زیرا که اگر از یک نوع خاک آفریده شده بود، همدیگر را نمی‏شناختند، و همه با یک قیافه آفریده می‏شدند. گفت: آیا در دنیا مَثَلی برای انسان ها هست؟ فرمود: خاک؛ چرا که خاک انواع و اقسامی دارد: خاک سفید، سبز، سرخ مایل به سفیدی، غبارآلود(سفید کدر)، سرخ، صاف، سرد، شوره‏زار، خشن، نرم. لذا مردم هم مانند خاکها نرم، خشن، سفید، زرد و سرخ به رنگ خاک ها آفریده شدند17. پس حیات و هستی، نشانه‏ای از قدرت بی‏چون و چرای الهی است و به هیچ‏وجه جنبه مادی ندارد.


 

درک این جهان عظیم و شگفتی آفرین از جمله انسان با دور پروازی های ذهنش در گذشته اندیشی و آینده نگری عمیق، حمل هستی این جهان بر وجود بخت و اتفاق یا ضرورت کور را امکان ناپذیر می نماید. وقتی که به این شیوه تأمل میکنم، احساس میکنم ناچار به وجود یک علت اولی باشم؛ که ذهن هوشیاری کمابیش شبیه ذهن انسان داشته باشد و سزاوارم که خداشناس نامیده شوم ولی سپس این شک در خاطرم خلجان میکند که به ذهن انسان که به اعتقاد راسخم از وضعی نظیر ذهن نازلترین حیوانات ارتقاء و تکامل یافته است، اعتماد هست؛ که چنین استنباطهای شکوهمندی به عمل آورد
چارلز رابرت داروین (1809-1882) زندگی خود را در قرنی که اوج تکیه بشر بر علم بود سپری کرد. نظریه‏ی او که به «نظریه تکامل» شهرت دارد برخلاف پیش بینی کانت مبنی بر این که در زیست شناسی ، گالیله یا نیوتونی ظهور نخواهد کرد انقلابی در عالم زیست شناسی ایجاد کرد که ابعاد اصلی این انقلاب در حوز دین و جهان بینی الهی بود. نقلی که در ابتدا آورده شد از داروین بود که با نگاهی به این متن می‏توان چندی از زمینه های ابعاد این نظریه را دید، آنجا که انسان را تکامل یافته حیوانات می‏داند، نه موجودی با آفرینشی مستقل. آنجا که به ذهن انسان ، که از گذشته به علت تفکر و انتخاب، خود را از همه چیز برتر می‏دانست شک می‏کند که بتواند استنباط‏ها و برداشت‏هایی سرنوشت ساز بکند. مهمتر و اصلی‏تر آنچه است که او دربارة خداوند و آفرینش گفته است.
اعتقاد داروین به خداوند در طول عمر او رو به کاهش بوده است به طوری که در ابتدا او نقش خداوند را در خلقت موثر دانسته است، در سالهای اخیر عمرش موضعی بیشتر لاادریگرانه گرفته است و در نهایت در زندگی نامه ی خود که توسط خودش نوشته شده بود و چند دهه پس از مرگش به چاپ رسید، او به وضوح خدا را انکار میکند. ولی باید اشاره کرد که هنگام مرگ او کتاب مقدس را برسینه گذاشته بود.
در این نوشته در ابتدا نظریاتی که در مورد خلقت انسان گفته شده است را بیان خواهیم کرد و گذشته نظریه‏ی داروین و پایه ها و اصول آن را مختصری شرح می‏دهیم. سپس ابعاد تعارض نظریه داروین و دین و همچنین واکنشهایی که در برابر آن در غرب و در بین علمای اسلامی صورت گرفته است را خواهیم گفت. در انتها به بررسی واکنشها در برابر ابعاد تعارض خواهیم پرداخت.
خلقت و پیدا یش انواع
دربارة پیدایش انواع دو فرضیه وجود داشته است. فرضیه اول، ثبات انواع می‏باشد که شامل نظریه خلقت و نظریه ثبات انواع براساس قدمت انواع است. نظریه ثبات انواع براساس قدمت انواع که منسوخ شده است می‏گوید انسان از هیچ نوع دیگر مشتق نشده است و این طور هم نیست که برای مثال صد میلیون سال پیش پیدا شده باشد بلکه قدمت دارد و اگر تا بینهایت به عقب بازگردیم انسان و انواع دیگر وجود داشته اند . این نظریه مورد قبول فیلسوفانی همچون ارسطو و ابن سینابوده است.
نظریة خلقت، ثبات انواع را براساس حدوث انواع می داند . بطوری که یک نوع که تا کنون نبوده است یکباره آفریده شد. این نظریه برداشت عالمان دینی ازکتب دینی بود و بین مردم رواج داشته است.
تبدیل انواع فرضیه دوم می‏باشد که بر خلاف فرضیه ثبات انواع، خلقت انسان را تدریجی می‏داند و شامل دو نظریه لامارک و داروین است. نظریه لامارک بیان می‏کرد که اعضا و اندامهای یک جانور در طی کار و کابرد آنها تحول می یابد و این تحول و تعدیل، اکتسابی و وراثتی است؛ یعنی با توارث منتقل می‏شود. برای مثال می‏توان دراز شدن گردن زرافه را بر اثر گردن کشیدن به سوی برگهای درختان بلند نام برد. نظریه داروین که پس ازچندی از لحاظ علمی بر این نظریه چیره شد و نظریه غالب گشت را بیان خواهیم کرد.
داروینیسم
داروین پیش از آنکه نخستین کتاب خود را منتشر کند؛ بیست و پنج سال به بررسی و آزمایش در زمینه های متفاوت و گوناگون پرداخت و مجموعه‏ی شواهدی حیرت آور را گرد آورد ، آنگاه با ایده‏ای که از نظریه مالتوس گرفته بود نظریه خویش را بیان کرد. نظریه او از سه مفهوم شکل گرفته است که به این شرح میباشد:
الف) تغییرات تصادفی: داروین شواهدی بدست آورده بود که وجود تغییرات کوچک ، تصادفی و خودبخودی در میان یک نوع را نشان می‏داد. ویژگی مهم این تغییرات آن بود که آنها وراثت پذیر بودند. یعنی پس از به وجود آمدن می‏توانستند به نسل بعدی منتقل شوند.
ب) تنازع بقا: اولاً در میان موجودات زنده تعداد آنهایی که می‏توانند به حد تولید فرزند برسند کمتر از کل موجودات زنده است. ثانیاً بعضی از این تغییرات مطلوب بوده است و موجب برتری نامحسوسی در این رقابت و تنازع در بین یک نوع و یا بین انواع گوناگون در یک محیط می‏شوند و بعضی نامطلوب بوده است. و موجب ضعیف شدن نوع می‏شود.
پ) بقای انسب : از دو مقدمه بخش قبل میتوان نتیجه گرفت وقتی نوعی این چنین تغییر مطلوبی را بدست می آورد در رقابت و تنازع بقا پیروز میشود و طول عمر بیشتر از حد میانگین خواهد داشت که موجب افزایش زاد و ولد و جمعیت آنها خواهد شد. جمعیت گروه دیگر که تغییرات نامطلوب دارند کاهش خواهد یافت. این روند موجب گسترش نوع اول بر نوع دوم خواهد شد و این سیربه «انتخاب طبیعی» این تغییرات می انجامد و با گذشت زمان طولانی و به طور کاملاً تدریجی و نامحسوس ، تبدیل نوع رخ میدهد.
داروین در کتاب نخست خود که با نام «منشأ انواع» در سال 1859 منتشر شد، نام انسان را ذکر نکرده بود؛ اما در کتاب دوم با نام « تبار انسان» که دوازده سال بعد آن را منتشر کرد، بحثهایی دربارة شباهت نزدیک اننسان به گوریل کرده است و سعی میکند نشان دهد چگونه میتوان ممیزه انسان را براساس تعدیل تدریجی نیاکان آدم نمای او در جریان انتخاب طبیعی توجیه و تعلیل کرد. آن چه در نظر یات او جالب و حائز اهمیت است آن است که او مصر بر آن بود که اخلاق و تواناییهای روانی انسان با قوای دیگر حیوانات، تفاوت درجه‏ای دارند. یعنی تفاوت، نوعی نیست بلکه فقط در شدت و ضعف است و می‏توان برای حیوانات نیز قائل به درجات ضعیفی از احساس تفهیم و تفاهم شد.
پس از شکل نظریه، تعارض بین آن و کتاب مقدس دیده شد و سپس ابعاد دیگر نیز خود را نشان داد و سرانجام چهار تعارض پدیدار شد که آنها را ذکر می‏کنیم.
تعارض با متون دینی
در گذشته نظریاتی علمی، بیان شده بود که با متون کتاب مقدس تعارض داشت، اما از آنجاییکه این متون به مسائل مهمی نمی پرداختند، تعارض خود را بزرگ جلوه نمی‏داد.اما این بار نظریه علمی نکات مهمی را به زیر سئوال می برد.
تئوری تکامل همانطور که به آن اشاره شد، خلقت انسان را تدریجی و او را تکامل یافته حیوانات پیشتر می‏دانست. حال آنکه از کتب دینی نظریه ثبات انواع براساس حدوث زمانی برداشت می شد. در تورات به صورت مستقیم به خلقت مستقل انسان اشاره شده است . در مورد انجیل نیز افراد کلیسا این چنین برداشتی را از آن بیان می‏داشتند.
در مورد قرآن باید گفت تاکنون با نظریه علمی تعارض پیدا نکرده است و در این مورد نیز نصی بر خلقت مستقل انسان در قرآن نیست، ولی تا آن زمان تمامی تفسیرها حاکی از خلقت ثبوتی انواع براساس زمانی بود این اولین بعد تعارض می‏باشد که مستقیماً از خود نظریه بر می‏خواست.
تعارض با اشرفیت و قدسی بودن انسان
در تعالیم دینی ادیان مختلف همواره انسان دارای مقام و منزلت ویژه ای بوده است و رابطه بین او و خداوند برقرار بوده است. در تورات آمده است که خدا آدم را به صورت خود آفریده است و نیز در آئین یهود ، یک انسان با همة آفرینش برابر است. در دین زردشت برترین آفریدگان مادی انسان دانسته شده است. در اسلام نیز انسان از جایگاه ویژه ای برخوردار است به طوری که تمام جهان آفرینش در خدمت انسان است تا او در حرکت استکمالی خود به کمال نهایی که مقام قرب الهی است، برسد.
جدا از اشاره های مستقیم که شد، انسان چه در تمدن شرقی و چه در تمدن غربی دارای ویژگی ها و برتریهای انکار ناپذیر و متمایز کننده ای بوده است . این تمدن ها انسان را دارای حسن اخلاقی می‏دانستند، نظیر وفاداری و ایثار، از خود گذشتگی که همه با حق انتخاب بوده است؛ یعنی می‏توان ایثار بکند یا نکند. زیرا در بعضی حیوانات ممکن است این چنین چیزهایی دیده شود ولی همراه با حق انتخاب نباشد. و انسان دارای تفکر برتر بوده است که موجودات دیگر از آن بی بهره بوده اند.
حال آنکه داروین ادعا می‏کرد که تفاوت اساسی بین انسان و حیوان نیست. هاکسلی به عنوان یکی از طرفداران داروین ادعا می‏کرد: بین انسان و عالیترین میمونها تفاوت کمتری است تا بین عالیترین و پست ترین میمونها . داروین حسن اخلاقی را نیز به عنوان تغییرات مطلوبی بیان می کرد که موجب برتری قبایلی که آنرا بدست آورده اند بر قبایل وحشی می شد و سرانجام او قبایل بدوی را حلقه مفقوده بین انسان و حیوان می دانست .
تعارض با جهان بینی الهی
مهمترین و حادترین تعارض که پایه نظریه داروین پیش آمد تعارضی بود که بین جهان بینی علمی و جهان بینی الهی پیش آمد . این بار تعارض به طور مستقیم از خود نظریه نبود و با توجه به برداشت از شیوه به وجود آمدن هستی از نظریه داروین بود، که این برداشت در نظر بسیاری از متکلمان مغایر با نظریات دینی دربارة پیدایش جهان بود. بر اساس این برداشت که به نوعی تعمیم نظریه داروین به نظم کل هستی بود، برهان اتقان صنع که یکی از مهمترین براهین اثبات خداوند در بین الاهیون می‏باشد منفی دانسته می‏شد. این تعمیم قواعد انتخاب طبیعی را در مورد کل هستی بیان می کند.
این برهان بر دو مقدمه استوار است: اول آنکه ما موجودات را می بیینیم و در آن نظم را مشاهده می‏کنیم و دوم آنکه این نظم بدون نظم دهند ای مدبر امکان ندارد؛ لذا جهان دارای آفریننده است و ما خداوند را به عنوان آفریننده آن می‏دانیم. هر آنچه منظم است به چهار علت میباشد. (فاعلی، مادی، صوریی، غایی) و در بین این چهار علت ، علت غایی مبین وجود نظم دهنده ای آگاه و مدبر است. علت غایی بیان می‏کند که علاوه بر وجود خالقی آگاه و توانا، این نظم دهنده از این نظم هدفی را داشته است که از ابتدا برای رسیدن به آن هستی را خلق کرده است. اما بنا بر تعمیم نظریه تکامل، برای ایجاد این نظم احتیاج به یک شخص مدبر نمی باشد زیرا بر پایه قانون انتخاب طبیعی، جهانن سیر تکامل و انضباط خویش را طی می‏کیند و نظم در آن ایجاد می‏شود و همچنین چون نظم ایجاد شده براساس یکی سری تصادف می‏باشد؛ هرگز نتیجه نهایی را نمی‏توان از ابتدا دانست و این نظم را برای رسیدن به آن ایجاد کرد. بنابراین با متزلزل شدن مقدمه دوم ، برهان نیز متزلزل می‏گردد.
تعارض در نظام اخلاق
بار دیگر نظریه داروین به عنوان پایه‏ای برای یک تعارض شد و برداشتهای عده‏ای از این نظریه، تعارض را بین علم و دین ایجاد می‏کرد. از ترکیب و التقاط آراء زیست شناسی و سیاسی، نظریه ی اخلاقی اجتماعی به نام داروینیسم اخلاقی به بارآمد. از آن جا که تنارع برای بقاء و انتخاب اصلح و انسب، ناموس طبیعت است و این روش با توجه به نظریة داروین موجب تکامل طبیعت گشته است، با این عبارت که رقابت ترقی را افزایش می‏دهد، عده ای الگویی برای نظام اجتماعی و اخلاقی انسان‏ها بدست آوردند که در آن ارزش، حذف ضعیف توسط قوی تر می‏باشد و هر گونه اقدامی در خلاف جهت سیر تکاملی بقای اصلح، ضد ارزش قلمداد می‏گردد. در این نظام جایی برای ملاحظه کارهای احساسی برای افراد ضعیف نیست، در این چنینی جامعه ای کمک به تهی دستان ، خدمت به بیچارگان و یاری از درماندگان هیچ معنایی ندارد و مطرود میباشد . پرواضح است چنین نظام اخلاقی کاملاً مغایر با نظام اخلاقی دینی است زیرا هر آنچه آنجا مطرود است در نظام دینی از موجبات سعادت و کمال انسانی میباشد و هر آنچه که در اخلاق دارو نیستی موجب ترقی و تکامل است در اخلاق دینی باعث بدبختی و شقاوت انسان میباشد

بشربودن انسان کامل

انسان کامل موجودی همانند دیگر موجودات و آفریده ای از آفریده های خداوند است. بنابراین انسان کامل ، از دایره آفریده بیرون نمی رود و تحقق و وجود همه کمالات در مصداقی و یا همه مصادیق انسان کامل به معنای خداوندی آنان نیست. تاکید بر بر جنبه هایی چون بشر بودن و آفریده شدن و بندگی از سوی انسان کامل و پیامبر به این معنا و مفهوم است که حضور قوی و شدید جنبه های الهی در آنان به معنای بیرون رفتن از حوزه انس

دانلود با لینک مستقیم


مقاله تکامل انسان از نظر قرآن

پایان نامه ارائه تبینی انسان شناسانه از عناصر فرهنگی مسکن، خوراک و پوشاک

اختصاصی از نیک فایل پایان نامه ارائه تبینی انسان شناسانه از عناصر فرهنگی مسکن، خوراک و پوشاک دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

پایان نامه ارائه تبینی انسان شناسانه از عناصر فرهنگی مسکن، خوراک و پوشاک


پایان نامه ارائه تبینی انسان شناسانه از عناصر فرهنگی مسکن، خوراک و پوشاک

فایل : word

قابل ویرایش و آماده چاپ

تعداد صفحه :176

 

مقدمه

 

«با این باور بالیده ام که تنها کار در خور انجام افزودن

 

                              بر اطلاعات درست و دقیق در جهان است»                                             مارگارت مید

 

سرزمین ایران دارای یکی از با ارزشترین تمدنهای جهان است که پشتوانه ای بسیار طولانی در حدود چند هزار سال دارد. امروزه بعد از گذشت سالها و با توجه به تغییر و تحولات پدید آمده ما به فرهنگها و آداب و رسومی برخورد می کنیم که هر کدام نیاز به بررسی و توصیف و تحلیلی جداگانه دارند. شناخت فرهنگ از طریق بررسی عناصر مختلف آن امکان پذیراست. زیرا همه عناصر یک جامعه در ارتباط متقابل با فرهنگ مردم آن است و هر عنصری در ارتباط با سایر عناصر فرهنگی معنا می یابد. بنابر این تغییر در هر یک از عناصر باعث ایجاد تغییر در دیگر عناصر می شود که مطالعه هم زمان      می تواند در تبیین این تغییرات رهگشا باشد.

 

در این میان مردم شناسی به عنوان علمی که به مطالعه ابعاد گوناگون فرهنگ جوامع انسانی         می پردازد، می تواند به ما کمک کند تا در تحقیقی که در روستای قپانوری با تأکید بر بررسی مسکن، خوراک و پوشاک انجام می گیرد، مارا به شناخت بیشتر و عمیق تار و پودهای مادی و معنوی فرهنگ منطقه اعم از تکنولوژی وضعیت اقتصادی، آداب و رسوم، اعتقادات و سایر مسایل رهنمون سازد.

 

در این رساله نیز سعی شده است تا در چارچوب انسان شناسی فرهنگی به بررسی تأثیر فرهنگ در زندگی مردم روستای قپانوری، یکی از روستاهای شهرستان بروجرد پرداخته شود و برای مطالعه عمیق آن، همه مقولات اجتماعی، آداب و رسوم و صور مختلف حیات اجتماعی در فصل های جداگانهای مورد بررسی قرار گیرند که عبارتنداز:

 

فصل اول: طرح تحقیق با توجه به موضوع، بررسی مردم شناختی مسکن، خوراک و پوشاک در روستای قپانوری است. در این فصل طرح مسئله، ضرورت، اهمیت پژوهش، اهداف تحقیق، چارچوب نظری،روش تحقیق، مشکلات تحقیق و پیشینه تحقیق می باشد.

 

فصل دوم: به بررسی سیمای کلی روستای قپانوری از نظر ویژگیهای جغرافیایی و طبیعی، پیشینه تاریخی، ویژگیهای اجتماعی، اقتصادی، زبان، اماکن عمومی، مسایل جمعیتی توجه می شود.

 

فصل سوم: انواع مسکن با توجه به زمان ساخت آنها، ابزارهای ساخت، اجزای مسکن، کارکرد فضای درون، تزئینات داخلی، مصالح کاربردی، تغییرات و تحولات مسکن و معماری با توجه به دو دوره قبل و بعد از انقلاب اسلامی، باورها و اعتقادت و آدابی که درباره مسکن وجود دارد، مورد بررسی قرار می گیرد. 

 

فصل چهارم: این بخش به خوراک اختصاص داده می شود و به شرایط تهیه مواد خوراکی و تاثیر محیط بر خوراک مردم در دوران گذشته، شیوه های نگهداری مواد غذایی، آیین و مناسک مربوط به غذا، ابزار تهیه خوراک پرداخته می شود. تغییر و تحول حاصل در نوع خوراکیهای مورد استفاده و علل و عوامل موثر در این تغییر و انواع غذاهای آیینی از موارد دیگری است که در این بخش به آن            می پردازیم. این فصل با شرحی درباره باورها و عقایدی که در زمینه خوراکیها رواج دارد، پایان می یابد.

 

فصل پنجم : در این بخش به موارد زیر پرداخته می شود: مقایسه بین پوشاک قدیم و جدید، مواد اولیه تولید آنها، تکنیک و فنون و ابزارهائی که در تهیه هرکدام بکار برده می شود؛ تقسیم بندی انواع لباسهای مردان، زنان، کودکان و نوزادان، تغییر و تحولاتی که در این بخش رخ داده و بررسی تنوع در فرم پوشاک مصرفی این دوران و باورها و آداب استفاده از لباسها در موقعیتهای مختلف زمانی است.

 

 


دانلود با لینک مستقیم


پایان نامه ارائه تبینی انسان شناسانه از عناصر فرهنگی مسکن، خوراک و پوشاک