نیک فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

نیک فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

پایانامه در مورد توحید در قرآن

اختصاصی از نیک فایل پایانامه در مورد توحید در قرآن دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

پایانامه در مورد توحید در قرآن


پایانامه در مورد توحید در قرآن

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

 

تعداد صفحه:53

 

 

 

 

 

مقدمه: توحید و یکتایى خداوند متعال یکى از اصول اعتقادى اسلام و همه ادیان ابراهیمى است. در قرآن کریم در آیات زیادى به این مسئله اشاره و بر آن استدلال شده است: از جمله آیات 163 و 164 سوره بقره است که براى آشنایى بیشتر با مطالب نورانى این دو آیه شریفه تفسیر آنها را از کتاب ارزشمند تفسیر المیزان اثر علامه طباطبایى (ره) تقدیم مى‏داریم. و الهکم اله واحد لا اله الا الله هو الرحمن الرحیم ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الیل و النهار...

به درستى در خلقت آسمانها و زمین و اختلاف شب و روز و کشتى‏ها که در دریا بسود مردم در جریانند و در آنچه که خدا ازآسمان نازل میکند یعنى آن آبى که با آن زمین را بعد از مردگیش زنده میسازد و از هر نوع جنبنده در آن منتشرمیکند و گرداندن بادها و ابرهائیکه میان آسمان و زمین مسخرند آیات و دلیلهائى است براى مردمى که تعقل کنند(164).

و بعضى از مردم کسانى هستند که بجاى خدا شریک‏ها میگیرند و آنها را مانند خدا دوست میدارند وکسانیکه بخدا ایمان آورده‏اند نسبت باو محبت‏شدید دارند، و اگر ستمکاران در همین دنیا آن حالت‏خود را که‏در قیامت هنگام دیدن

بیان

این آیات که مسئله توحید را خاطر نشان میکند، همه در یک سیاق و در یک نظم قرار دارند، و بر مسئله نامبرده اقامه برهان نموده، شرک و سرانجام امر آن را بیان مى‏کند.

(و الهکم اله واحد)، در سابق در تفسیر بسم الله در اول کتاب، تفسیر سوره حمد معناى کلمه(اله)گذشت، (معنى"واحد" در"اله واحد")و اما معناى کلمه(واحد)، باید دانست که مفهوم وحدت از مفاهیم بدیهى است که درتصور آن هیچ حاجت بان نیست که کسى آنرا برایمان معنا کند و بفهماند که وحدت یعنى چه‏چیزى که هست موارد استعمال آن مختلف است، چه بسا چیزى را بخاطر یکى از اوصافش‏واحد بدانند، و مثلا بگویند مردى واحد، عالمى واحد، شاعرى واحد، که مى‏فهماند صفت‏مردانگى و علم و شعر که در او است‏شرکت و کثرت نمى‏پذیرد و درست هم هست، چون‏رجولیتى که در زید است قابل قسمت میان او و غیر او نیست، بخلاف رجولیتى که در زید و عمرواست - که دو مردند - و دو رجولیت دارند و مفهوم رجولیت در بین آن دو تقسیم شده و کثرت‏پذیرفته است.

پس زید از این جهت - یعنى از جهت داشتن صفتى بنام رجولیت - موجودى است واحدکه قابل کثرت نیست، هر چند که از جهت این صفت و صفات دیگرش مثلا علمش و قدرتش وحیاتش، و امثال آن واحد نباشد، بلکه کثرت داشته باشد.

(بیان فرق اجمالى بین دو کلمه"احد"و"واحد")ولى این جریان در خداى سبحان وضع دیگرى بخود مى‏گیرد، میگوئیم خدا واحد است، بخاطر اینکه صفتى که در اوست - مثلا الوهیتش - صفتى است که احدى با او در آن صفت‏شریک نیست و باز مى‏گوئیم: خدا واحد است چون علم و قدرت و حیات دارد، و خلاصه بخاطرداشتن چند صفت وحدتش مبدل به کثرت نمى‏شود، براى اینکه علم او چون علوم دیگران وقدرتش و حیاتش چون قدرت و حیات دیگران نیست، و علم و قدرت و حیات و سایر صفاتش اورا متکثر نمى‏کند، تکثرى که در صفات او هست تنها تکثر مفهومى است و گر نه علم و قدرت وحیاتش یکى است، آنهم ذات او است، هیچیک از آنها غیر دیگرى نیست، بلکه او عالم است‏بقدرتش و قادر است بحیاتش، وحى است به علمش، بخلاف دیگران که اگر قادرند به قدرتشان‏قادرند و اگر عالم هستند، به علمشان عالم هستند، خلاصه صفاتشان هم مفهوما مختلف است وهم عینا.

و چه بسا میشود که چیزى از ناحیه ذاتش متصف به وحدت شود، یعنى ذاتش، ذاتى باشد که‏هیچ تکثرى در آن نباشد و بالذات تجزیه را در ذاتش نپذیرد، یعنى نه جزء جزء بشود؟و نه ذات واسم و نه ذات و صفت و همچنین جزئى نداشته باشد، اینگونه وحدت همانست که کلمه(احد)رادر آن استعمال مى‏کنند و میگویند خدایتعالى احدى الذات است و در این استعمال حتما بایدبه کلمه ذات و مثل آن اضافه شود مگر آنکه در سیاق نفى و یا نهى قرار گیرد که در آنصورت دیگرلازم نیست اضافه شود.


دانلود با لینک مستقیم


پایانامه در مورد توحید در قرآن

تحقیق در مورد توحید

اختصاصی از نیک فایل تحقیق در مورد توحید دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد توحید


تحقیق در مورد توحید

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه63

 

فهرست مطالب

 

مطالب:

مقدمه معارف

2

تقسیم بندى معارف قرآن

4

خداشناسى

11

خداشناسى استدلالى

14

خداشناسى فطرى

15

آیه فطرت

16

آیه میثاق

17

خداشناسى فطرى است

20

توحید فطرى

27

نصاب توحید

33

توحید ذاتى، صفاتى، افعالى

43

منابع

49

 

 

 

 

 

 

 

مقدمه معارف

همان طورى که امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) فرموده اند، قرآن کریم اقیانوسى است بى کران که رسیدن به اعماقش جز براى حضرات معصومین (صلوات الله علیهم اجمعین) امکان پذیر نیست، ولى در عین حال، هم خود قرآن و هم معصومین (علیهم السلام) به مردم توصیه مى فرمایند که در آیات قرآن تدبّر کنند.

قرآن کریم مى فرماید: «کِتابٌ اَنْزَلْناهُ اِلَیْکَ مُبارَک لِیُدبّروا آیاتَه[1]; کتاب پربرکتى را بر تو نازل کردیم تا در آیاتش تدبّر کنند. بلکه به این اندازه هم اکتفا ننموده و کسانى که تدبر در قرآن نمى کنند را مورد مؤاخذه قرار داده، مى فرماید: اَفَلا یَتَدَبَّرُونَ القُرآنَ اَمْ عَلى قلوب اقفالها[2] )مگر در قرآن تدبر نمى کنند یا این که بر دلهاشان قفل زده شده؟).

همین طور پیغمبر اکرم(صلوات الله و سلامه علیه) و ائمه اطهار(علیهم السلام( سفارشات زیادى درباره رجوع به قرآن و تدبّر در آیاتش فرموده اند به خصوص هنگامى که جوّ فکرى جامعه دچار آشگفتى و تیرگى شده و شبهاتى در میان مسلمانان پیدا شود که موجب انحراف فکرى و عقیدتى گردد، در چنین شرایطى تأکید شده که حتماً به قرآن مراجعه کنید: اِذْا اِلْتَبَسَتْ عَلَیْکُمْ الفِتَن کَقِطَع اللَّیْلِ المُظْلِمِ فَعَلَیْکُمْ بِالقرآن[3]; هنگامى که فتنه ها همانند پاره هاى شب تیره شما را فرا گرفتند بر شما باد به قرآن.

با این که در بسیارى از روایات داریم که علم کامل قرآن نزد پیغمبر اکرم(صلوات الله و سلامه علیه) و ائمه اطهار(علیهم السلام) است و ایشان معلّم و مفسّر حقیقى قرآن هستند و خود قرآن هم به آن تصریح کرده است[4]; در عین حال مى بینیم که هم خود پیامبر و هم ائمه (علیهم السلام) تأکید مى کنند که به قرآن مراجعه کنند، و حتى اگر در صحت روایاتى که از ما نقل مىوشد شک کردید آنها را با قرآن بسنجید.

بابى در روایات است به نام «عرض على الکتاب» و در کتابهاى اصولى ـ در باب تعادل و ترجیح ـ یکى از مرجّحات و یا شرایط اعتبار روایت، موافقت آن با قرآن ذکر شده است.

پس، وقتى ما بخواهیم براى به دست آوردن اعتبار روایتى و یا دست کم ترجیحش بر روایت دیگرى آن را بر قرآن عرضه کنیم، باید مفهوم آیه بطور روشن بدانیم تا بتوانیم روایت را بر آن تطبیق کنیم و اگر طورى بود که مفهوم آیه هم مى بایست با روایت شناخته شود، دور لازم مى آمد و لذا، این شبهه که هیچ کس حق ندارد بدون مراجعه به روایات درباره قرآن تدبّر کند و از مفاهیم قرآن استفاده نماید، شبهه اى واهى است، و ما هم از طرف خود خداى متعال، و هم با تأکیدات پیغمبر اکرم(صلوات الله علیه) و سفارش ائمه اطهار مأموریم که در آیات قرآن تدبر کنیم. متأسفانه در این مورد کوتاهى هایى شده، تا آنجایى که حتى درس قرآن و تفسیر قرآن در حوزه هاى علمیه هم بسیار ضعیف و رو به نابودى مى رفت، تا این که در حوزه علمیه قم مرحوم استاد علاّمه طباطبایى رضوان الله علیه که این روزها در سوگ ایشان نشسته ایم، این توفیق را یافتند که تفسیر قرآن را در حوزه علمیه قم زنده کنند و این یکى از بزرگ ترین افتخاراتى بود که نصیب ایشان شد و همه ما به ایشان وامداریم و امروز یکى از بزرگ ترین مآخذ و برترین مدارک اسلامى براى شناختن معارف اسلام همین تفسیر شریفى است که ایشان تألیف فرمودند )تفسیر المیزان). خداى متعال ایشان را با اجداد طاهرینشان محشور فرماید و به ما توفیق دنبال کردن راه ایشان و قدردانى از زحمات ایشان و امثالشان را عطا فرماید.

بهر حال ما به عنوان وظیفه اى که از طرف خدا و پیغمبر برایمان تعیین شده، باید در اطراف قرآن بیندیشیم; تدبّر کنیم و از گوهرهاى ارزشمندى که خداوند در این کتاب براى ما ذخیره فرموده، استفاده نماییم.

امروزه بحمدلله اهمیت تعلیم و تفسیر قرآن تا حدود زیادى براى مردم روشن شده و گرایش بى سابقه اى نسبت به تفسیر قرآن پیدا کرده اند، ولى در عین حالى که از این استقبال دلشادیم، باید نگران این باشیم که مبادا کجروى هایى در تفسیر قرآن پیدا شود، چون در این صورت نه تنها جامعه را به حقایق اسلام نزدیک نمى کند، بلکه راههاى انحرافى را به سوى مقاصد شیطان باز خواهد کرد; و مى دانیم که متأسفانه چنین چیزهایى هم واقع شده است، و امروز گروههایى با نام هاى مختلف هستند که به گمان خودشان از قرآن استفاده مى کنند و افکار خودشان را با آیات قرآن اثبات مى نمایند، که بعضى از اینها کاملاً شناخته شده اند، و بعضى هم آنچنان که باید هنوز شناخته شده نیستند ولى فعالیتشان در این زمینه بسیار قوى است و ما باید هوشیار باشیم و در عین حالى که از گرایش مردم، بخصوص جوانان، به فهمیدن قرآن خرسندیم، باید ازاین که مبادا روشهایى انحرافى در تفسیر قرآن پیدا شود و خداى نخواسته مسیر جامعه را تغییر دهد بیمناک باشیم.

البته در این مورد، سنگینى بار باز هم بر دوش روحانیان است که مى بایست این خلارا پر کند و به آنهایى که مى خواهند قرآن بیاموزند راه صحیح را ارائه دهند، چرا که همه منحرفین از روى عمد و غرض ورزى، دشمن اسلام و دولت اسلامى نشده اند، بلکه بسیارى از اینها که شاید اکثریتشان را تشکیل مى دهند، در اثر تعلیمات اشتباه و برداشت هاى غلط به این راه کشانده شده اند و متأسفانه ـ و با هزار تأسف ـ گاهى بعضى از اینها در گذشته مورد تأیید بعضى از روحانیان هم واقع شده


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد توحید

دانلود رایگان کتاب شریف توحید مفضل ( از لسان مبارک امام صادق علیه السلام )

اختصاصی از نیک فایل دانلود رایگان کتاب شریف توحید مفضل ( از لسان مبارک امام صادق علیه السلام ) دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
دانلود رایگان کتاب شریف توحید مفضل ( از لسان مبارک امام صادق علیه السلام )

بسم الله الرحمن الرحیم

 

نویسنده: مفضل ابن عمر

مترجم: علامه محمد باقر مجلسی

 

این احادیث که از لسان مبارک امام صادق (ع) صادر شده و هم اینک در دست است روایتى طولانى است در توحید، معروف به «توحید مفضل» که به واسطه یکى از شاگردان ممتاز امام صادق به جاى مانده است.

راوى این کتاب یکى از تربیت یافتگان حوزه شکوفاى شیعه، مفضل بن عمر جعفى کوفى است.

این دانشمند نامى کمال و فضیلت فراوان داشته و عمرى با حضور در محفل امام صادق و امام کاظم (ع) از مکتب سعادتبخش ایشان درس معرفت آموخت.

مفضل در زمره اصحاب خاص امامان بوده و در نزد آنان از موقعیت ویژه اى برخوردار بوده است. این راوى نور آثار ماندگارى داشته است.

 

حق تکثیر:

از فوت مترجم بیش از سیصد سال میگذرد.

 

لینک دانلود کتاب شریف توحید مفضل از سرور PicoFile


دانلود با لینک مستقیم


دانلود رایگان کتاب شریف توحید مفضل ( از لسان مبارک امام صادق علیه السلام )

اثبات معاد از طریق توحید

اختصاصی از نیک فایل اثبات معاد از طریق توحید دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

اثبات معاد از طریق توحید


اثبات معاد از طریق توحید

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)


تعداد صفحه:16

         اثبات معاد از طریق توحید

این چند تعبیر در قرآن آمده است. در خلقت، باطل در کار نیست، حق است، این آسمان و زمین به حق آفریده شده‏اند نه به باطل. ما که خلق کننده هستیم در خلق عالم لاعب یعنی بازی کنند نبوده‏ایم. «افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون‏» ۳ (باز کلمه «عبث‏» آمده است) شما خیال کرده‏اید که مرجوع نمی‏شوید پس عبث آفریده شده‏اید؟ این چند کلمه همه در مورد قیامت آمده، یعنی قرآن این طور می‏گوید که اگر قیامتی نباشد معنایش این است که هستی بر باطل است، هستی بازیچه است، هستی بیهودگی است. اما در اینجا کلمه «لاعب‏» آمده است: «و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لا عبین‏» .

اینجا باید مطلبی را توضیح بدهیم. به چه می‏گویند «بازی‏»؟ این کلمه «لعب‏» باید روشن بشود تا بعد مطلب آیه قرآن روشن بشود. بچه - یا بزرگ که معمولا بازی بیشتر کار کودک است - در می‏آید مشغول بازی می‏شود. کاری را شروع می‏کند. مثلا می‏آید اتاقک می‏سازد، شتر یا اسب درست می‏کند. بازی‏اش که تمام می‏شود خرابش می‏کند می‏رود. باز دفعه دیگر همان را درست می‏کند. شما اگر درست در کار این بچه دقت کنید که چه هدفی در این کارش نهفته است، هیچ هدفی، هیچ حکمتی در کار خود آن بچه پیدا نمی‏کنید; یعنی اثری واقعا بر آن مترتب باشد، هرگز اثری بر آن مترتب نیست. فرض کنید می‏روند فوتبال بازی می‏کنند. چندین بار توپ از این طرف می‏رود آن طرف و از آن طرف می‏رود این طرف، به این دروازه وارد می‏شود، به آن دروازه وارد می‏شود. شما از نظر نفس کار در نظر بگیرید، به روح آن بچه کار نداشته باشید، به خود کار توجه کنید.

حالا این توپ به این دروازه برود یا به آن دروازه، چه اثری بر این کار مترتب است؟ هیچ. البته هر لعبی - اگر دقت کنید - لعب نسبی است‏یعنی از نظر آن کار بازیچه است، ولی این بچه چرا این کار را می‏کند؟ او در عالم خیال خودش به هدفی می‏رسد. فقط از نظر خیال این بچه (یا بزرگ) بازی نیست; یعنی از این راه قوه خیال او به هدف و مقصد خیالی خودش می‏رسد.

مثال دیگری عرض می‏کنم. فلاسفه بحثی دارند در باب لعب و لهو و این جور چیزها. اغلب ما عادتهایی داریم که نوعی عبث و لعب است. یک کسی عادتش این است که انگشتانش را می‏شکند، دیگری عادتش این است که با تسبیح بازی کند، یکی با انگشترش بازی می‏کند، یکی با محاسنش بازی می‏کند. اگر از کسی که این بازی را می‏کند بپرسید این کار را برای چه می‏کنی؟ می‏گوید هیچ چیز. راست است، خود این کار برای «هیچ چیز» صورت می‏گیرد یعنی در این کار «هیچ چیز» است. اما نیرویی در این هست که می‏خواهد خودش را به جایی برساند، یعنی قوه خیال و واهمه او با همین «هیچ چیز» تفنیی می‏کند، ولی خود کار «هیچ چیز» است. حالا می‏آییم سراغ کار حکیمانه. کارهایی که ما انجام می‏دهیم که اینها را «حکیمانه‏» تلقی می‏کنیم بعد می‏بینید همین کارهای حکیمانه ما از یک نظر حکیمانه است و از یک نظر همه کارهایی حکیمانه دنیا لعب است (انما الحیوة الدنیا لعب و لهو) ۴

 

چطور؟ کار حکیمانه چگونه است؟ مثلا می‏آییم در زمینی خانه‏ای می‏سازیم دارای هال، مهمانخانه، آشپزخانه، حمام و ... هر که از ما بپرسد این کار را برای چه می‏کنی، دیگر نمی‏گوییم «هیچ چیز» ، می‏گوییم معلوم است، می‏خواهم زندگی کنم، انسان که می‏خواهد زندگی کند جا لازم دارد. چرا این طور می‏سازی؟ آدم مهمان برایش می‏آید، مهمانخانه می‏خواهد، حمام می‏خواهد، ... اینجا این کار شکل حکیمانه به خودش می‏گیرد، یعنی روی یک نقشه عقلانی و روی اثر و فایده‏ای که بر این کار برای آن شخص مترتب است صورت می‏گیرد. اینجا دیگر «خیال‏» این کار را نکرده، «عقل‏» این کار را کرده است و چون هدف درستی از این کار دارد، ما این کار را «حکیمانه‏» می‏گوییم. باز هم این کار حکیمانه نسبت‏به «کننده‏» حکیمانه است، از نظر کسی که این کار را می‏کند و از نظر انتساب این کار به شخصی که این کار را انجام می‏دهد حکیمانه است، ولی از نظر مجموع آجرها و سنگها و کچها و آهنهایی که در این خانه به کار رفته چطور؟ یعنی اگر ما خودمان را مجزا کنیم و توجهی به اینها بکنیم، برای اینها چه کار حکیمانه‏ای صورت گرفته؟ از نظر این آجرها که قبلا خاک بود و هنوز در کوره نرفته بود و به صورت آجر در نیامده بود و امروز به صورت آجر در آمده و جرم این دیوار را تشکیل می‏دهد چگونه است؟ یعنی اگر او به جای ما باشد و اگر او شاعر به ذات خودش باشد، برای او فرق نمی‏کند، باز برای او کاری است لعب; یعنی از نظر طبیعت و ذات آن اشیاء لعب است.

از نظر کننده، این کار حکیمانه است نه از نظر خود آن کار. به تعبیر دیگر ما با این کار خودمان این در و دیوار را به کمال خودشان سوق نداده‏ایم، اینها را در خدمت منفعت‏خودمان قرار داده‏ایم. اگر کار ما کار درستی باشد، یعنی اگر ما در نظام عالم حق داشته باشیم - که چنین حقی هم داریم - که این اشیاء را در خدمت‏خودمان قرار بدهیم از نظر خودمان به سوی کمالی حرکت کرده‏ایم و کار حکیمانه انجام داده‏ایم اما این اشیاء را به سوی کمال خودشان سوق نداده‏ایم.

مثال دیگر ذکر می‏کنیم درست در جهت عکس این مثال: پدر و مادری با یکدیگر زندگی می‏کنند، عمل زناشویی انجام می‏دهند و بچه‏ای پیدا می‏شود. اینجا قضیه بر عکس است. از نظر اینها که یک لذت موقت و آنی نصیبشان شده چیز دیگری است. ولی نتیجه‏ای به دست آمده که اینها در واقع آن را انجام نمی‏دهند بلکه مسخرند برای انجام دادن آن; یعنی این کار مقدمه پیدایش یک موجود است، زمینه پیدایش یک موجود را فراهم می‏کند که وجودش از نقص شروع می‏شود و به کمال منتهی می‏گردد; یعنی از نظر آن بچه‏ای که به وجود می‏آید، اینها زمینه را فراهم کردند که موجودی از نقص به کمال برسد. این خیلی فرق دارد با ساختمانی که شخصی می‏سازد.
یا یک نفر کشاورز که می‏آید بذری را در زمین می‏پاشد مقصد او مقصد خاصی است ولی بالاخره کار او در مسیر خلقت قرار می‏گیرد، یعنی او با کار خودش یک دانه گندم را تبدیل به یک بوته گندم می‏کند، یک شاخه را تبدیل به یک درخت می‏کند. ولی اینجا 1% آن به او مربوط است، 99% آن به او مربوط نیست، به دستگاه خلقت مربوط است: «ا فرایتم ما تمنون ا انتم تخلقونه ام نحن الخالقون‏»
 ۵ ، «افر اتم ما تحرثون ا انتم تزرعونه ام نحن الزارعون‏» ۶ . اگر اشیاء را از آن جهت که با خدا نسبت دارند به خدا نسبت‏بدهیم، هیچ فعلی از افعال خدا شبیه ساختن خانه برای انسان نیست. اگر کمی شبیه باشد - که شبیه بودن هم تعبیر درستی نیست - شبیه عمل کشاورز است، یعنی خداوند هر چه را که خلق می‏کند خلق کردن او عبارت است از رساندن اشیاء به کمال لایق خودشان. حال نهایت امر در خلقت چیست؟ آیا نهایت امر نیستی است؟ یعنی هستی برای نیستی است؟ پایان هستی نیستی مطلق است؟ یا پایان هستی، هستی است؟ پایان هستی رسیدن به حق مطلق و رفتن به سوی حق مطلق است؟ اگر کسی گمان کند که خدا این عالم را خلق کرده، بعد هم معدوم می‏کند، درست همان کرا بچه می‏شود که اتاقک را درست می‏کند و بعد خراب می‏کند، دائما درست می‏کند و دائما معدوم می‏شود، و چون در این شکل دیگر چیزی وجود ندارد، مگر اینکه فرض کنیم خدا - العیاذ بالله - مثل بچه‏ای است که می‏خواهد تفنن کند، او را یک موجود متفنن بدانیم که برای تفنن خودش کار بیهوده‏ای را انجام می‏دهد، موجود می‏کند معدوم می‏کند، موجود می‏کند معدوم می‏کند، یعنی اشیاء غایت ندارند، تمام و متمم ندارند، به سوی کمال خودشان نمی‏روند.

اما به دلیل اینکه خداوند متعال حکیم است و لا عب و بیهوده کار نیست‏باید بدانیم وجهه تمام این هستیها یک هستی دائم لا یزال لا یزول است، یعنی عالم بقا. اگر عالم بقایی نبود و عالم فقط عالم فنا بود هستی لعب بود، ولی این عالم فنا جدا از عالم بقا نیست، رویه‏ای از عالم بقاست. همه چیز یک وجهه «بقایی‏» دارد حتی همین زمین و زمان ما. «یوم تبدل الارض غیر الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار» ۷ هر چیزی یک وجهه زمانی دارد و یک وجهه دهری: «ما عندکم ینفد و ما عند الله باق‏» اشیاء نسبت‏به شما فانی هستند و نسبت‏به خداوند باقی. این است که می‏گوید اگر بقایی نباشد و اگر ابدیتی نباشد و اگر معادی نباشد و اگر بازگشت‏به خدا نباشد (دیگر در بازگشت‏به خدا نیستی معنی ندارد; در بازگشت‏به هستی مطلق که نمی‏تواند نیستی وجود داشته باشد) و اگر هستی همین یک رویه نیستی را ی‏داشت‏یک چیز لغو بیهوده‏ای بود، اما این چنین نیست.

 این است که استدلال می‏کند بر قیامت‏به دلیل اینکه ما که زمین و آسمان را باطل نیافریده‏ایم (باطل یعنی بی غایت و بی هدف)، ما که بازیگر نبودیم که مثل بچه‏ها بخواهیم بازی کنیم یک چیزی را خلق کنیم، ما که بیهوده کار نیستیم. گفتیم اینجا از راه توحید استدلال بر معاد است; یعنی اگر کسی خدا را بشناسد به عنوان یک موجود کامل الذات، به عنوان یک موجود منزه از لعب و عبث و فعل باطل (خودش حق است، فعلش هم حق است) و به عنوان یک موجود حکیم، آن وقت می‏داند که قیامت و عالم بقا نمی‏تواند نباشد. این است که می‏فرماید: «و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لا عبین‏» .

این در جواب آنها بود که گفتند: «ان هی الا موتتنا الاولی و ما نحن بمنشرین‏» جز همین یک مرگی که ما به چشم خودمان می‏بینیم مرگ دیگری و طبعا حیاث بعد از مرگ و حیات بعد از آن مرگ دوم (احییتنا اثنتین) ۸ وجود ندارد، تو چرا این حرفها را می‏زنی که روزی خواهد آمد که عده‏ای می‏گویند خدایا ما را دوبار میراندی، دوبار زنده کردی، در دنیا میراندی آوردی به برزخ، در برزخ میراندی شد قیامت; این دو مرحله موت و دو مرحله - بلکه سه مرحله - حیات یعنی چه؟ به اینها بگو «و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لا عبین‏» این حرف شما انکار معاد نیست، انکار توحید است. ولی آنها خودشان را به خدا معتقد نشان می‏دادند. به دلیل اینکه خدایی هست قیامت هم هست. در آیات آخر سوره آل عمران می‏خوانیم:

ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولی الالباب × الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا ۹

این است که عالم برای یک مسلمان واقعی تنها آینه توحید نیست، آینه معاد هم هست. «ربنا ما خلقت هذا باطلا» بعد «سبحانک فقنا عذاب النار» . به دنبال آن فورا مساله قیامت و جهنم و اینها را مطرح می‏کند: «ربنا انک من تدخل النار فقد اخزیته و ما للظالمین من انصار» ۱۰ . اینکه اینها وقتی که به عالم نگاه می‏کنند می‏گویند پروردگارا تو عالم را باطل و بیهوده نیافریدی، یعنی از نظام عالم، حقیقت می‏بینند و در حقیقت، حاقه را می‏بینند که عین متن حق و حقیقت است. این است که اگر دنیا را از آخرت مجزا کنیم جز یک لعب و بازی و بازیچه چیز دیگری نیست و برای اهل دنیا کارهای حکیمانه‏شان هم بازی است. آیه «انما الحوة الدنیا لعب و لهو و زینة و تفاخر بینکم و تکاثر فی الاموال و الاولاد» ۱۱ همین مطلب را بیان می‏کند. مولوی داستان خوبی در تفسیر این آیه دارد; می‏گوید:

کودکان هر چند در بازی خوشند                  شب کسان شان سوی خانه می‏کشند

شب شد و شد گرم بازی طفل خرد                      دزد ناگاهش لباس و کفش برد

آنچنان سرگرم به این کار بیهوده خودش هست که آنچه برایش لازم می‏آید - که کفش و لباس است - اساسا از یادش می‏رود.

شب شد و بازی و او شد بی مدد                            رو ندارد که سوی خدا رود

بعد می‏گوید: «نی شنیدی انما الدنیا لعب‏» حکایت همین است.

«ما خلقناهما الا بالحق و لکن اکثرهم لا یعلمون‏» . اول کلمه «لاعب‏» را آورد; اینجا نقطه مقابل لا عب، «حق‏» را ذکر می‏کند. خیر، آسمانها و زمین (مجموع آسمانها و زمین چون عالم علوی و سفلی است‏به صیغه تثنیه آورده شده. نفرمود «ما خلقناهن‏» چون آسمانها جمع است، بلکه به اعتبار اینکه همه آسمانها و زمین مجموع عالم علوی و سفلی را تشکیل می‏دهد به صورت تثنیه ذکر می‏کند) ما این دو را - آسمان و زمین را - نیافریدیم الا بالحق. این «ب‏» در «بالحق‏» را در اصطلاح ادبی «باء ملابست‏» می‏گویند.

در تعبیر فارسی این طور باید بگوییم: مگر توام با حق. حق توام با اینهاست. نه صرفا می‏گوید برای حق، اصلا حق توام با اینهاست. از ذات حق جز حق صادر نمی‏شود، از ذات حق باطل صادر نمی‏شود «و لکن اکثرهم لا یعلمون‏» ولی اکثر این مردم اینها را نمی‏فهمند و نمی‏دانند.

«ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین‏» . از عناوینی که قرآن به قیامت داده است کلمه «یوم الفصل‏» است. فصل یعنی جدایی، البته نه جدایی به معنی فراق، جدایی به معنی ممتاز ساختن. عالم ما عالم امتزاج و اختلاط و ترکیب است، نور و ظلمت در اینجا با یکدیگر مخلوط هستند; سعادت و شقاوت، سعید و شقی در سرنوشت‏یکدیگر مؤثرند; سعید در سرنوشت‏شقی مؤثر است، شقی در سرنوشت‏سعید ممکن است مؤثر واقع بشود; ولی وقتی که آنجا رفتند دیگر عالم، عالم بدن نیست، عالم اضداد نیست، عالم ترکیب نیست، آنجا دیگر عالم امتیاز و جدایی است. در اینجا اگر انسان با عطر فروش بنشیند معطر می‏شود و به قول فردوسی اگر با آدم ذغالی و ذغال فروش هم بنشیند سیاه می‏شود، البته این تمثیل است، یعنی بودن با صالحان در انسان اثر می‏گذارد، بودن با صالحان هم در انسان اثر می‏گذارد، عالم عالم تاثر و تاثر است:

صحبت صالح تو را صالح کند                  صحبت طالح تو را طالح کند

می‏رود از سینه‏ها در سینه‏ها                     از ره پنهان صلاح و کینه‏ها

به همین معنا ما می‏گوییم این عالم عالم اسباب است، یعنی این عوامل اثر می‏گذارد. همین قدر که انسان از این دنیا رفت‏به آن دنیا، تقطعت منه الاسباب، تمام این عوامل مؤثر که یا در جهت‏خوبی اثر می‏گذاشت‏یا در جهت‏بدی، از او جدا می‏شوند و انسان تحت تاثیر هیچ عاملی قرار نمی‏گیرد مگر عامل باطن خودش و باطن اعمال خودش ۱۲ . آنچا دیگر طبعا نیکان از بدان جدا می‏شوند (و امتازوا الیوم ایها المجرمون). با اینکه آنجا به یک معنا روز جمع است، اولین و آخرین با هم جمع می‏شوند، یعنی معیت پیدا می‏کنند، یعنی آن جدایی که مثلا مردم این زمان با مردم ده قرن پیش و مردم صد قرن بعد داشتند از میان می‏رود، ولی آن ارتباط و آن تاثیر و تاثری که به موجب آن با مردم همزمان و هم مکان خودشان مجموعا یک واحد مرکب اجتماعی را به وجود می‏آورند به کلی از بین می‏رود و لهذا هم روز جمع است و هم روز فرق، از یک نظر جمع است و از نظر دیگر فرق و امتیاز. این است که تعبیر می‏فرماید: «ان یوم الفصل‏» . تعبیر تعجیبی است! «ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین‏» . میقات یعنی وعده‏گاه. در اصل در مورد وعده‏گاه زمانی گفته می‏شود واحیانا در مورد وعده‏گاه مکانی، که میقاتهای حج را که ما «میقات‏» می‏گوییم برای این است که در واقع وعده‏گاه مسلمین است که بیایند در آنجا محرم بشوند.

این تعبیر قرآن هم تعبیر عجیبی است: یوم الفصل وعده‏گاه عمومی همه مردم است. گویی نظیر آنچه قرآن در باب توحید می‏گوید:

«و اذ اخذ ربک من بنی ادم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست‏بربکم قالوا بلی‏» یعنی در عمق فطرت همه مردم توحید هست و مردم در عمق فطرتشان بلی را به زبان تکوین گفته‏اند، همچنین در عمق فطرت مردم چنین میعادگاهی وجود دارد. یک وقت هست مردم می‏آیند جمع می‏شوند در جایی که اصلا انتظارش را نداشته‏اند، ولی یک وقت مردم در جایی می‏آیند جمع می‏شوند که وعده‏گاه است; البت هرمه مردم که ایمان نداشتند ولی وعده‏گاه همه مردم است چون در عمق فطرت همه مردم این مطلب هست که دنیا عبث نیست، باطل نیست، لعب نیست، بالاخره به جایی خواهد رسید که این سرگشتگیها همه به پایان برسد.

«ان یوم الفصل میقاتهم اجمعین‏» قیامت میقات و وعده‏گاه عموم مردم است. در کلمه «یوم الفصل‏» عرض کردیم که اسباب منقطع و بریده می‏شود، اینجا هم باز همان مطلب را ذکر می‏کند، مخصوصا اسبابی را ذکر می‏کند که مردم طمع می‏بندند: «یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئا و لا هم ینصرون‏» آن روزی که هیچ دوستی برای هیچ دوستی سود نمی‏تواند داشته باشد، هیچ دوستی نمی‏تواند دوست‏خودش را بی نیاز کند و به او کمک برساند.

کلمه «ولی‏» و «مولی‏» موارد استعمال زیادی دارد و از آن جمله مواردی است که تقریبا در دو جهت ضد است. (از ماده «ولی‏» است.) دو نفر که با یکدیگر مصاحب باشند، به هم نزدیک باشند، به هم مرتبط و متصل باشند، گاهی به اینها «مولی‏» می‏گویند به اعتبار اینکه هم پیمان و نزدیک هستند. وقتی هم پیمان می‏شوند این مولای اوست، او مولای این، یعنی به هم نزدیک‏اند. و گاهی «مولی‏» می‏گویند ولی از این دو نفر به یکی می‏گویند «مولی‏» یعنی حامی، پناه دهنده، به دیگر می‏گویند «مولی‏» یعنی واقع در حت‏حمایت او و کسی که دیگری دارد از او حمایت می‏کند. لهذا ما به امیر المؤمنین می‏گوییم «مولای‏» ، درباره خودمان می‏گوییم: «انا مولیک‏» ، در زیارتها هست.

به ایشان می‏گوییم: «مولی کل مؤمن و مؤمنة‏» یا می‏گوییم: «حضرت مولی چنین فرموده‏» . گاهی هم در دعاها می‏گوییم: «او مولاست‏برای ما» یعنی در تحت تصرف او هستیم. اینجا می‏فرماید: «یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئا» روزی که هیچ مولایی، هیچ حامی‏ای از کسی که تحت ‏حمایتش است نمی‏تواند حمایت کند و سودی به او برساند. «و لا هم ینصرون‏» و نه کمک می‏شوند. می‏خواهد بگوید که نه کسی می‏تواند صد در صد نجات دهنده شخص دیگر باشد و نه کسی می‏تواند کمک برساند، یعنی خود او چیزی داشته باشد ولی دیگر می‏آید مدیی به او می‏رساند، مثل اینکه در جلسه امتحان یک وقت هست کسی هیچ چیزی ندارد، دیگری همه را به او می‏رساند، یک وقت نه، کمی بلد است، چند کلمه‏ای هم که بلد نیست دیگری به او می‏گوید. هیچ اینها وجود ندارد «الا من رحم الله‏» . این جمله استثنای از «و لا هم ینصرون‏» است: مگر کسی که مورد رحمت الهی قرار بگیرد.

مفسرین گفته‏اند این خودش از ادله شفاعت است. از «یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئا» استثنا نشده. این طور نیست که یک کسی به دلیل اینکه مولی است، از کسی که حت‏حمایت اوست پشتیبانی کند و بدون اینکه در این شخص هیچ گونه لیاقتی باشد، همه کارهایش را او بکند، چون در شفاعت هم ما «الا من ارتضی‏» داریم، یعنی شرط دارد.

اما «نصرت‏» یعنی کمک کردن، عنایت کردن، که این همان معنای مغفرت و رحمت پروردگار از مجرای شفیع است، ...! ۱۳ این همان نصرت الهی است. آن بازی‏ای که ما می‏گوییم اسمشان حضرت مولی است و بعد ما می‏شویم بچه درویش و یدگر همه کارها را مولی کرده، آن وجود ندارد. اما کمک هست و گفتیم زمینه کمک این است که همیشه در جایی است که شخص لیاقتی دارد، اعانتی به او می‏شود; و معنی شفاعت این است.

درحدیثی هست، شخصی به نام زید شحام گفت در خدمت‏حضرت صادق علیه السلام بودیم، همین آیه خوانده شد: «یوم لا یغنی مولی عن مولی شیئا و لا هم ینصرون الا من رحم الله‏» حضرت فرمود: «من رحم الله‏» ما هستیم (به اعتبار شفاعت کردن نه به اعتبار شفاعت‏شدن) ۱۴ .

«انه هو العزیز الرحیم‏» خدا عزیز و غالب است و مهربان است. از آن جهت که عزیز و غالب است کسی نمی‏تواند از او فرار کند، ولی از آن جهت که رحیم است، افرادی که لیاقتی داشته باشند نصرت و رحمت الهی و شفاعت اولیاء الهی شامل حال آنها می‏شود.


پی‏نوشتها
1- دخان / 38-42.

2- دخان / 34 و 35.

3- مؤمنون / 115.

4- محمد / 36.

5- واقعه / 58 و 59.

6- واقعه / 63 و 64.

7- ابراهیم / 48.

8- غافر / 11.

9- آل عمران / 190 و 191.

10- آل عمران / 192.

11- حدید / 20.

12- این کلمه در نوار نامفهوم بود.

13- حدود سه کلمه در نوار نامفهوم است.

14- بحار الانوار، ج 24 / ص 205 (باب 54، روایت 3).

 


دانلود با لینک مستقیم


اثبات معاد از طریق توحید

پاورپوینت خلاصه کتاب توحید مفضل

اختصاصی از نیک فایل پاورپوینت خلاصه کتاب توحید مفضل دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

پاورپوینت خلاصه کتاب توحید مفضل


پاورپوینت خلاصه کتاب توحید مفضل

دانلود پاورپوینت خلاصه کتاب توحید مفضل

این فایل در قالب پاورپوینت قابل ویرایش، آماده پرینت و ارائه به عنوان پروژه پایانی می باشد 

قالب: پاورپوینت

تعداد اسلاید: 79

توضیحات:

غذاى نوزاد:

و چون از مضیق رحم به وسعت گاه جھان در آمد و به نوع دیگر از غذا محتاج شد، مدبر حقیقى ھمان خون کثیف را که در رحم، غذاى او بود به  شیر لطف مبدل مى گرداند.

و در ھمان ساعت که به این نوع از غذا محتاج مى شود، به حکم حکیم قدیر غذاى شیر براى او مھیاست و به الھام الھى زبان بیرون مى آورد و لب ھا را مى جنباند و طالب غذا مى شود. 

روئیدن دندان کودک:

و چون نشو و نما کرد و بزرگ تر و قوی تر شد و محتاج شد به غذایى که در آن صلابتى باشد تا بدنش محکم شود و اعضایش قوت گیرد، مى رویاند از براى او آسیاب ھاى خرد کننده از دندان ھاى تیز که بخاید غذاھاى صلب را و نرم کند که آسان باشد بر او فرو بردن آن ھا و بر این احوال نمو مى کند تا به حد بلوغ مى رسد.

برنیامدن ریش و راز آن:

و اگر ریش به روى او نمى رویید، ھمیشه بر ھیئت کودکان و زنان مى ماند و او را جلالتى و وقارى که مردان را مى باشد به ھم نمى رسید. شاید مراد آن باشد که کرده ھاى پدران ایشان سبب آن مى شود که در اولاد ایشان این آثار ظاھر گردد، براى عبرت مردم.


دانلود با لینک مستقیم