ماتریالیسم
موضوع بحث ، علل گرایش به مادیگری ( ماتریالیسم ) است . اول باید مادیگری ( ماتریالیسم ) را که موضوع بحث امروز ماست ، از نظر اصطلاح متداول فعلی تعریف کنیم و حدود آن را بیان نماییم ، سپس وارد بحث شویم
واژه ماتریالیسم استعمالات مختلفی دارد که همه آنها - اکنون که درباره علل گرایش به ماتریالیسم بحث میکنیم - نمی تواند موضوع بحث ما باشد
45
مثلا گاهی ماتریالیسم میگویند و مراد مکتب اصالت ماده است ، اما به این معنی که ماده یک امر اصیل و یک امر واقعی در جهان هستی است ، نه یک امر فرضی و ذهنی و نمایشی و ساخته ذهن ، در مقابل ایدهآلیسم که منکر واقعیت ماده است و آن را مخلوق ذهن بشر میداند . اگر ماتریالیسم را به این معنی بگیریم باید همه الهیون را - چه مسلمان و چه غیر مسلمان - ماتریالیست بخوانیم ، زیرا اینها همه ماده را که واقعیتی است در بستر زمان و مکان ، و حقیقتی است متغیر و متحول و متکامل و محسوس و ملموس ، امری عینی و ماورای ذهنی و ذی اثر میدانند . مادی بودن و ماتریالیست بودن به این معنی با مسأله خدا و توحید منافاتی ندارد ، بلکه عالم ماده و طبیعت به عنوان یک واحد " کار " و یک واحد " مصنوع " ، بهترین وسیله برای شناسایی خداوند است . اراده حکیمانه خداوند در جریان همین تحولات مادی کشف میشود . قرآن کریم پدیدههای مادی را به عنوان آیات الهی یاد می کند
و گاهی این کلمه استعمال میشود و مراد از آن انکار موجود ماورای ماده است ، یعنی مکتب انحصار ، مکتبی که هستی و نظام وجود را در انحصار ماده میداند و هستی را در چهارچوب آنچه در تغیر و تبدل است و در بستر زمان و مکان واقع است محدود و محصور میکند و آنچه را که از چهار دیواری تغیر و تبدل و احساس و لمس بشر بیرون است ، منکر است و معدوم و نیست میپندارد
اکنون بحث ما پیرامون علل گرایش به این مکتب یعنی مکتب انحصار است که چطور شد گروهی از بشر طرفدار انحصار گشتند و به مکتب نفی گراییدند و در صدد انکار خدا برآمده ، بیرون از جهان ماده را نیست پنداشتند
آیا انسان بالفطره الهی است یا مادی ؟
طرح این بحث به این کیفیت که علل گرایشهای مادی چیست ، طبعا نمودار این است که ما مدعی هستیم انسان بالطبع نمی بایست گرایش مادی پیدا کند ، مادیگری یک جریان مخالف طبیعت و فطرت انسان است و چون برخلاف اصل است ، باید به جستجوی علت آن پرداخت و از سببی که آن را برخلاف اصل و قاعده به وجود آورده کاوش نمود . و به عبارت سادهتر ، اعتقاد به خدا حکم سلامت را دارد و گرایش مادی حکم بیماری را
46
هیچ گاه از سر سلامت نباید پرسید ، زیرا سلامت بر طبق مسیر و جریان طبیعی نظام خلقت است ، اما اگر دیدیم فردی یا جمعیتی بیمارند ، آنجا باید پرسید : چرا این افراد بیمار شدند ؟ چه موجباتی سبب بیماری آنها شده است ؟ این نظر ما درست بر خلاف آن است که در کتب " تاریخ ادیان " معمولا اظهار نظر میکنند . نویسندگان آن کتب غالبا به دنبال این میگردند که چرا بشر گرایش دینی پیدا کرد ؟ از نظر ما گرایش دینی نیازی به پرسش ندارد . آن ، کشش فطرت است ، بلکه باید کاوش کرد که چرا بشر گرایش به بی دینی پیدا کرد ؟ فعلا نمیخواهیم این بحث را دنبال کنیم که آیا دینی بودن یک امر طبیعی است و بی دینی امری غیر طبیعی و یا برعکس است ؟ زیرا از نظر موضوع بحث اصلی ، ضرورتی نمیبینیم
البته این مطلب را باید توجه داشت که مقصود این نیست که چون گرایش توحیدی یک گرایش فطری و طبیعی است ، آنگاه که در سطح تعقلات علمی و فلسفی طرح میشود هیچ گونه سؤالی به وجود نمی آورد . خیر ، مقصود این نیست . این مسأله مانند هر مسأله دیگر هر چند مورد تأیید یک غریزه فطری باشد ، آنگاه که در سطح تعقل طرح میشود ، طبعا سؤالات و اشکالات و شکوک و شبهاتی برای مبتدی به وجود میآورد و راه حلهای لذت بخشی هم در همان سطح دارد
47
علیهذا ما نمی خواهیم شکوک و شبهاتی که واقعا برای افرادی پیش میآید نادیده بگیریم و یا آنها را ناشی از خبث طینت و سوء سریره آنها بدانیم . خیر ، چنین نیست . پیدایش شکوک و شبهات در این زمینه آنگاه که بشر میخواهد همه مسائل مربوط به این موضوع را حل کند ، یک امر طبیعی و عادی است و همین شکوک است که محرک بشر به سوی تحقیق بیشتر است . و لهذا ما این نوع شکوک را که منجر به تحقیق بیشتر میشود ، مقدس میشماریم ، زیرا مقدمه وصول به یقین و ایمان و اطمینان است . شک آنگاه بد است که به صورت وسواس درآید و آدمی را به خود سرگرم کند ، آنچنانکه میبینیم بعضی افراد از اینکه میتوانند در مسائل تردید کنند لذت میبرند و آخرین منزل سیر فکری خود را تردید و دو دلی میدانند . این حالت ، حالت بسیار خطرناکی است ، برخلاف حالت اول که مقدمه کمال است . لهذا مکرر گفتهایم ک ه شک ، گذرگاه خوب و لازمی است اما توقفگاه و سر منزل بدی
بحث ما اکنون درباره افراد یا گروههایی است که شک را توقفگاه و آخرین منزل خویش ساختند . به عقیده ما ماتریالیسم هر چند خود را یک مکتب جزمی معرفی میکند ، ولی جزء مکاتب شک است . منطق قرآن نیز درباره اینها همین است . قرآن میگوید : " حداکثر این است که دچار برخی شکوک و ظنون هستند ، ولی در عمل ، آن را به صورت جزم و علم و یقین در میآورند "
48
سابقه تاریخی
این طرز تفکر چیز تازه و جدیدی نیست . نباید پنداشت که پیدایش این طرز تفکر از نتایج تحولات علمی و صنعتی جدید است و در یکی دو قرن اخیر برای اولین بار به وجود آمده است ، مانند بسیاری از نظریات علمی که در دورانهای قبل نبود و سپس بشر بر آنها دست یافت . نه ، مسلما گرایش مادی بشر پدیده مخصوص قرنهای اخیر نیست ، بلکه از جمله افکار بسیار قدیمی است . در تاریخ فلسفه میخوانیم که بسیاری از فلاسفه یونان باستان ، قبل از دوران سقراط و نهضت فلسفی او ، مادی بوده و ماورای ماده را انکار میکردند
در میان مردم جاهلیت مقارن زمان بعثت نیز گروهی چنین فکری داشتند و قرآن در مقام مبارزه با آنها برآمده ، سخنشان را نقل و انتقاد میکند : « و قالوا ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا الا الدهر ( 1 )
و گفتند : زندگی نیست جز همین زندگی دنیای ما . میمیریم و زنده میشویم و نمی میراند ما را جز دست روزگار
این جمله که قرآن از مردمی نقل میکند ، هم انکار خدا را در بر دارد و هم انکار معاد را
پاورقی : . 1 جاثیه / . 24
49
ماتریالیسم در دوره اسلامی
کلمه " دهر " یعنی روزگار . به مناسبت همین آیه و همین کلمه که در این آیه آمده است ، در دوره اسلامی افرادی را که منکر خدا بودند ، " دهری " میگفتند . در دوره اسلامی به افرادی برخورد میکنیم که دهری و مادی بودهاند ، خصوصا در دوران عباسیان که فرهنگها و روشهای مختلف فلسفی وارد جهان اسلام شد . به واسطه آزادی فکری که در آن دوره برای افکار علمی و فلسفی و دینی ( البته تا حدودی که با سیاست عباسیین تضاد نداشت ) وجود داشت ، رسما عدهای به عنوان مادی مسلک و منکر خدا شناخته میشدند . این عده با مسلمانان و سایر پیروان ادیان و معتقدین به خدا مباحثه و مجادله میکردند و دلایل خود را بازگو مینمودند و به دلایل اهل توحید ایراد میگرفتند و بالاخره میگفتند و میشنیدند و آزادانه عقاید خود را ابراز میداشتند . تاریخچه اینها در متن کتب اسلامی ثبت شده است
افرادی در زمان امام صادق ( علیه السلام ) در مسجد پیغمبر ( ص ) جلسه میکردند و از این نوع سخنان میگفتند . کتاب توحید مفضل زاییده یکی از این جریانهاست
یکی از اصحاب امام صادق ( ع ) به نام مفضل بن عمر میگوید : در مسجد پیغمبر نماز خواندم و سپس در اندیشه فرو رفتم و درباره پیغمبر ( صلی الله علیه و آله ) و عظمت آن حضرت فکر میکردم . در همان حال عبدالکریم بن ابی العوجاء که به اصطلاح آن وقت زندیق بوده است آمد و به فاصله دورتری نشست . سپس یکی دیگر از هم مسلکان وی آمد .
50
دو نفری شروع کردند به کفر گفتن ، یعنی خدا را انکار کردند و پیغمبر را فقط به عنوان یک مفکر و نابغه بزرگ نه به عنوان فرستاده خدا و مبعوث از جانب او و به عنوان کسی که از مبدئی غیبی وحی تلقی میکرده است یاد کردند . میگفتند او نابغهای بود که افکارش را به صورت وحی عرضه داشت تا بتواند در مردم نفوذ کند ، و الا نه خدایی هست و نه وحیی و نه قیامتی
مفضل از شنیدن سخنان آنها سخت ناراحت شد و به آنها ناسزا گفت . سپس به محضر امام صادق ( علیه السلام ) آمد و جریان را به عرض رسانید . حضرت او را دلداری داد و فرمود من تو را مجهز میکنم به سخنانی که بتوانی با آنان مواجه شوی و سخنانشان را جواب گویی . سپس امام صادق ( علیه السلام ) در چند جلسه طولانی تعلیماتی به مفضل داد ، مفضل نوشت و به این ترتیب کتاب توحید مفضل به وجود آمد
ماتریالیسم در قرون جدید
چنانکه میدانیم در قرنهای هجدهم و نوزدهم ، ماتریالیسم به صورت یک مکتب درآمد ، و حال آنکه در گذشته اینچنین نبوده است و آنچه به بعضی مکاتب یونان قدیم نسبت میدهند ، اساس درستی ندارد . معمولا تاریخ فلسفه نویسها خودشان فلسفه نمی دانند و چون بعضی کلمات از برخی فلاسفه در مورد قدم زمانی ماده و یا چیزی از این قبیل میبینند ، خیال میکنند لازمه این فکر ، انکار خدا و ماورای طبیعت است . از نظر ما ثابت نیست که قبل از قرون جدید مکتبی مادی وجود داشته است ، بلکه قبلا فقط گرایشهای فردی به سوی مادیگری در یونان و غیر یونان وجود داشته است و همین است که برای بسیاری این احتمال را به وجود آورده است که شاید پیدایش ماتریالیسم به صورت یک مکتب ، رابطه مستقیم با علم و پیشرفتهای علمی دارد
51
خود ماتریالیستها البته بسیار میکوشند که مطلب را به همین صورت جلوه دهند و دیگران را به این مطلب مذعن نمایند که علت نضج و رواج ماتریالیسم در قرون هیجده و نوزده ، طلوع نظریات علمی بوده و توسعه علم ، بشر را به این سو کشانده است . این مطلب به شوخی نزدیکتر است تا به یک حقیقت جدی
گرایش مادی از دورانهای باستان ، هم در طبقات دانشمند بوده و هم در طبقات جاهل . در دوره جدید نیز همین طور ، در تمام طبقات افرادی مادی پیدا میشوند ، همچنانکه در تمام طبقات و قشرها خصوصا در طبقه دانشمند گرایشهای الهی و معنوی و ماوراء الطبیعی وجود دارد . اگر مطلب به این منوال بود که ماتریالیستها میگویند ، باید به همان نسبت که علم پیشروی کرده است و دانشمندان بزرگ در جهان پیدا شدهاند ، گرایشهای مادی در تیپ دانشمند بیشتر باشد و افراد هرچه دانشمندتر باشند مادیتر باشند ، و حال اینکه واقعیت خلاف آن را نشان میدهد
52
امروز ما از یک طرف افرادی معروف و مشهور را میبینیم مانند راسل که تا حدود زیادی خود را ماتریالیست نشان میدهند . وی میگوید : " بشر مولود عواملی است که در ایجاد او تدبیری به کار نرفته و غایتی در نظر گرفته نشده است . اصل بشر ، نمو و حتی عواطف او چون آرزو ، ترس ، عشق و عقیده چیزی جز مظهر تلفیق تصادفی اتمهای مختلف نیست . . . " ( 1 )
راسل به این ترتیب وجود نیروی شاعر و مدبر حاکم بر جهان را انکار میکند ، هرچند گاهی در بعضی گفتههای خود ، خود را شکاک و " لا ادری " قلمداد میکند ( 2 )
از طرف دیگر ، اینشتاین نابغه علمی قرن بیستم را میبینیم که درست در جهت خلاف نظر راسل ، نظر میدهد و میگوید : " در عالم مجهول ، نیروی عاقل و قادری وجود دارد که جهان گواه وجود اوست " ( 3 )
آیا میتوان گفت راسل با مفاهیم علمی امروز آشناست ، اما اینشتاین آشنا نیست ؟ ! یا فلان فیلسوف قرن هیجدهم یا نوزدهم با مفاهیم علمی زمان خویش آشنا بوده اما پاستور خداشناس ، آشنا نبوده و جاهل بوده است ؟ ! یا میتوانیم بگوییم ویلیام جیمز ، مرد موحد بلکه عارف عصر خویش یا برگسون و الکسیس کارل و امثال اینها با مفاهیم علمی زمان خود آشنا نبودهاند و با مقیاس هزار سال قبل فکر میکردهاند ، اما فلان جوان ایرانی که یکدهم آنها معلومات ندارد و به خدا معتقد نیست ، با مفاهیم علمی زمان خود آشناست ؟ ! گاهی دیده میشود دو نفر ریاضی دان ، یکی معتقد به خدا و دین است و دیگری مادی است ، یا دو نفر فیزیک دان ، دو نفر زیست شناس ، دو نفر ستاره شناس ، یکی مادی فکر میکند و دیگری الهی . پس مسأله به این سادگی نیست که بگوییم علم آمده است و مسائل ماورای طبیعت را منسوخ کرده است . این یک سخن کودکانه است
پاورقی : . 1 کتاب اثبات وجود خدا ، چاپ سوم ، ص 99 به نقل " ایروینگ ویلیام نبلوچ " . 2 عرفان و منطق
. 3 کتاب اثبات وجود خدا ، چاپ سوم ، ص 76 به نقل " مارلین بوکس کریدر "
53
بحثی که بیشتر باید روی آن تکیه کرد این است که چه چیز موجب گشت در اروپا ماتریالیسم به صورت یک مکتب ظهور کرد و گروندگان بسیاری پیدا کرد ، هرچند قرن بیستم برخلاف قرنهای هیجدهم و نوزدهم از پیشروی ماتریالیسم کاست ، بلکه در این قرن نوعی شکست نصیب ماتریالیسم شد
این گرایشهای دسته جمعی ، یک سلسله علل تاریخی و اجتماعی دارد که باید مورد بررسی قرار گیرد
ما در مطالعات خود به عللی برخوردهایم و همانها را در اینجا ذکر میکنیم . شاید افرادی که مطالعات بیشتری در زمینههای اجتماعی ، خصوصا در تاریخ اروپا دارند ، علل و اسباب دیگری را بشناسند . ما در اینجا محصول مطالعات خودمان را ذکر میکنیم
54
نقش کلیسا در گرایشهای مادی
کلیسا چه از نظر مفاهیم نارسایی که در الهیات عرضه داشت و چه از نظر رفتار غیر انسانیاش با توده مردم ، خصوصا طبقه دانشمندان و آزاد فکران ، از علل عمده گرایش جهان مسیحی و به طور غیر مستقیم جهان غیر مسیحی به مادیگری است
ما این عامل را در دو بخش بررسی میکنیم : . 1 نارسایی مفاهیم کلیسایی در مورد خدا و ماوراء الطبیعه
. 2 خشونتهای کلیسا
اما بخش اول : در قرون وسطی که مسأله خدا به دست کشیشها افتاد ، یک سلسله مفاهیم کودکانه و نارسا درباره خدا به وجود آمد که به هیچ وجه با حقیقت وفق نمی داد و طبعا افراد با هوش و روشنفکر را نه تنها قانع نمی کرد ، بلکه متنفر میساخت و بر ضد مکتب الهی بر میانگیخت
55
تصویر انسانی خدا
کلیسا به خدا تصویر انسانی داد و خدا را در قالب بشری به افراد معرفی نمود . افراد تحت تأثیر نفوذ مذهبی کلیسا از کودکی خدا را با همین قالبهای انسانی و مادی تلقی کردند و پس از رشد علمی دریافتند که این مطلب با موازین علمی و واقعی و عقلی صحیح سازگار نیست . و از طرف دیگر ، توده مردم طبعا این مقدار قدرت نقادی ندارند که فکر کنند ممکن است مسائل مربوط به ماورای طبیعت ، مفاهیم معقولی داشته باشد و کلیسا اشتباه کرده باشد . چون دیدند مفاهیم کلیسایی با مقیاسهای علمی تطبیق نمی کند ، مطلب را از اساس انکار کردند
کتابی است به نام اثبات وجود خدا که مجموعهای است از چهل مقاله از چهل نفر از دانشمندان متخصص در رشتههای گوناگون که هر کدام از راه مطالعات تخصصی خود ، برای اثبات خدا استدلال کردهاند . این کتاب به زبان فارسی ترجمه شده است . از جمله ، یکی از آن دانشمندان به نام والتر اسکار لندبرگ بحثی علمی درباره خداشناسی میکند و در ضمن بحث ، تحقیقی دارد در این زمینه که چرا عدهای ، حتی از دانشمندان ، گرایش مادی پیدا کردهاند . وی دو علت ذکر میکند که یک علتش همین است که ما ذکر کردیم ، یعنی نارسایی مفاهیمی که به این نام و عنوان در خانه یا در کلیسا به افراد یاد میدادهاند
56
اینکه فقط نام کلیسا را میبریم ، به این معنی نیست که در منابر و مساجد ما همیشه افراد مطلع و با صلاحیت ، مفاهیم دینی را تعلیم میدهند و میدانند چه تعلیم دهند و با عمق تعلیمات اسلامی آشنا هستند . اینکه فقط نام کلیسا را میبریم یکی بدان جهت است که بحث در علل گرایشهای مادی است و این گرایشها در محیطهای مسیحی بوده نه در محیطهای اسلامی در محیطهای اسلامی هر چه پیدا شده کپیه و تقلیدی بوده و هست از اروپا دیگر اینکه در محیط اسلامی در سطح فلاسفه و حکمای الهی ، مکتبی وجود داشته است که پاسخگوی اهل تحقیق بوده و مانع بوده که کار دانشمندان بدانجا بکشد که در اروپا کشیده شد ، ولی در محیطهای کلیسایی چنین مکتبی وجود نداشته است
به هر حال ، آقای والتر اسکار لندبرگ چنین میگوید : " اینکه توجه بعضی دانشمندان در مطالعات علمی منعطف به درک وجود خدا نمیشود ، علل متعددی دارد که از آن جمله دو علت را ذکر میکنیم : نخست آنکه غالبا شرایط سیاسی استبدادی یا کیفیت اجتماعی و یا تشکیلات مملکتی ، انکار وجود صانع را ایجاب میکند ، دوم آنکه فکر انسانی همیشه تحت تأثیر بعضی اوهام قرار دارد و با آنکه شخص هیچ عذاب روحی و جسمی هم نداشته باشد ، باز فکر او در انتخاب و اختیار راه درست کاملا آزاد نیست . در خانوادههای مسیحی اغلب اطفال در اوایل عمر به وجود خدایی شبیه انسان ایمان میآورند ، مثل اینکه بشر به شکل خدا آفریده شده است
این افراد هنگامی که وارد محیط علمی میشوند و به فراگرفتن و تمرین مسائل علمی اشتغال میورزند ، این مفهوم انسانگونه و ضعیف از خدا نمی تواند با دلایل منطقی و مفاهیم علمی جور در بیاید و بالنتیجه بعد از مدتی که امید هرگونه سازش از بین میرود ، مفهوم خدا نیز بکلی متروک و از صحنه فکر خارج می شود .
57
علت مهم این کار آن است که دلایل منطقی و تعریفات علمی ، وجدانیات یا معتقدات پیشین این افراد را عوض نمی کند و احساس اینکه در ایمان به خدا قبلا اشتباه شده و همچنین عوامل دیگر روانی باعث میشوند که شخص از نارسایی این مفهوم بیمناک شود و از خداشناسی اعراض و انصراف حاصل کند " ( 1 )
خلاصه سخن : چیزی که در برخی تعلیمات دینی و مذهبی مشاهده میشود و متأسفانه کم و بیش در میان خود ما هم هست این است که در ایام صباوت مفهومی با مشخصات خاصی با نام و عنوان خدا به خورد کودک میدهند . کودک وقتی بزرگ میشود و دانشمند میگردد ، میبیند چنین چیزی معقول نیست و نمی تواند موجود باشد تا خدا باشد یا غیر خدا . کودک پس از آنکه بزرگ شد ، بدون اینکه فکر کند یا انتقاد کند که ممکن است مفهوم صحیحی برای آن تصور کرد ، یکسره الوهیت را انکار میکند . او خیال میکند خدایی را که انکار میکند همان است که خداشناسان قبول دارند . پس چون این ساخته شده ذهن خود را که اوهام عامیانه برایش ساختهاند قبول ندارد ، خدا را قبول ندارد ، دیگر فکر نمی کند خدای به آن مفهوم را که او انکار میکند ، خداشناسان نیز انکار دارند و انکار او انکار خدا نیست ، بلکه انکار همان است که باید انکار کرد . فلاماریون در کتاب خدا در طبیعت میگوید : کلیسا به این شکل خدا را معرفی کرد که : " چشم راستش تا چشم چپش شش هزار فرسخ فاصله دارد " . بدیهی است افرادی که از دانش بهرهای داشته باشند - و لو بسیار مختصر - به چنین موجودی نمی توانند معتقد شوند
پاورقی : . 1 اثبات وجود خدا ، ص . 51
58
خدا از عینک اگوست کنت
فلاماریون از اگوست کنت که پایه گذار " پوزیتیویسم " است و به اصطلاح " اصالة العلمی " است ، مطلبی نقل میکند که دورنمای خوبی است برای نشان دادن اینکه تصویری که دانشمندانی مانند اگوست کنت در محیط کلیسایی آن روز از خدا داشتهاند ، چگونه تصویری بوده است . فلاماریون میگوید آگوست کنت گفته است : " علم ، پدر طبیعت و کائنات را از شغل خود منفصل [ کرد ] و او را به محل انزوا سوق داد و در حالی که از خدمات موقت او اظهار قدردانی کرد ، او را تا سرحد عظمتش هدایت نمود "
مقصودش این است که قبلا هر حادثهای در جهان پیدا میشد ، با استناد به خدا تعلیل میشد . مثلا کسی تب میکرد و این پرسش به وجود میآمد که چرا تب کرده است ؟ تب از کجا پیدا شد ؟ جواب این بود که خدا تب را آورده . مفهوم عمومی از این جمله این نبود که گرداننده چرخ کائنات خداست و اینکه میگوییم خدا تب را آورد یعنی خداوند گرداننده اصلی و کلی جهان است ، بلکه مفهوم این جمله این بود که خدا مانند موجود مرموزی و مانند جادوگری که جادو میکند ، یکمرتبه تصمیم گرفت بدون مقدمه تب بیافریند و آفرید . بعد علم آمد علت آن را کشف کرد ، دیدند تب را خدا نیاورده است بلکه فلان نوع میکرب موجب تب شده است . در اینجا خدا یک قدم عقب نشینی کرد . بعد خداشناس مجبور بود بگوید بحث را به میکرب منتقل میکنیم . میکرب را کی آورد ؟ علم علت میکرب را هم کشف کرد که در چه شرایطی میکرب به وجود می آید .
59
باز در اینجا خدا قدمی عقبتر رفت . باز از علت آن علت بحث میشد . و همچنین عقب نشینی خدا ادامه یافت تا آنجا که بالاخره علم توسعه یافت و عمومیت پیدا کرد و علت بسیاری از پدیدهها کشف شد و آن پدیدههایی هم که علت آنها مجهول ماند ، یقین حاصل شد که علتی از نوع علتهای شناخته شده دارد . اینجا بود که بشر برای همیشه عذر خدا را خواست ، زیرا جایی و پستی برایش باقی نمانده بود . حالت خدا در این وقت حالت کارمندی است در یک مؤسسه که شغل مهمی به او واگذار شده و آنگاه افراد شایستهتری پیدا میشوند و تدریجا کارهای او را از او میگیرند تا جایی که پست او و مشاغل او یکجا گرفته میشود و پستی و جایی برایش باقی نمی ماند . در این وقت مدیر مؤسسه میآید و ضمن قدردانی از خدمات گذشته او برای همیشه عذرش را میخواهد ، ابلاغ خاتمه خدمت را به دستش میدهد و برای همیشه مرخصش مینماید
اگوست کنت از خدا به " پدر طبیعت " تعبیر کرده است . این تعبیر درباره خدا نشان دهنده طرز تفکر کلیسایی اوست . او با تعلیمات کلیسا مخالف است ، اما تفکرش درباره خدا تفکر کلیسایی بوده و نتوانسته است خود را از این طرز تفکر آزاد کند
مجموع گفته اگوست کنت نشان میدهد که خدا در نظر او یعنی چیزی مانند جزئی از جهان و عاملی در عرض سایر عوامل جهان ، ولی عاملی مجهول و مرموز . از طرف دیگر ، پدیدههای جهان نیز بر دو قسم است : معلوم و مجهول . هر پدیده مجهولی را باید به آن عامل مرموز و مجهول نسبت داد . طبعا هر چه پدیدهها در اثر علم ، مکشوف و معلوم میگردند از حوزه تأثیر آن عامل مجهول کاسته می گردد
60
این طرز تفکر ، تفکر او تنها نبوده است ، تفکر محیط و عصر و زمان او بوده است
پست خدایی
پس عمده این است که به اصطلاح ، مقام الوهیت را تشخیص دهیم و جا و مقام و پست خدایی را بشناسیم . آیا جای خدا در هستی و مقام الوهیت در عالم وجود این است که او را در ردیف یکی از موجودات عالم وجزئی از عالم بدانیم و در میان کارهای جهان کاری را به او اختصاص دهیم و به اصطلاح تقسیم کار به عمل آوریم ، آنگاه در تشخیص کار مخصوص خدا که چیست و چگونه است برویم ببینیم در میان آثار و معلولات کدام اثر است که علت و سبب آن بر ما مجهول است و هر جا علت و سبب ، مجهول بود بگوییم این یکی دیگر کار خداست ؟ نتیجه این طرز تفکر این است که خدا را در میان مجهولات خود جستجو کنیم . طبعا هر چه بر معلومات ما افزوده میگردد و از مجهولات ما کاسته میشود ، منطقه خداشناسی ما محدودتر میگردد تا جایی که اگر فرض کنیم جمیع مجهولات بشر یک روز حل شود ، دیگر جایی برای خدا و خداشناسی باقی نمی ماند
طبق این طرز تفکر ، تنها برخی موجودات جهان آیت و حکایت و آینه وجود خداوند میباشند و آنها همان موجوداتی هستند که علل آنها مجهول است ، اما موجودات شناخته شده از نظر اسباب و علل ، از قلمرو آیت و معرف بودن ذات پروردگار خارجاند
61
سبحان الله ! چقدر این طرز تفکر غلط است و این چقدر گمراهی است و چقدر نا آشنایی به مقام و جایگاه الوهیت است ! در اینجا باید تعبیر قرآن را ذکر کنیم که میفرماید : " « ما قدروا الله حق قدره »" ( 1 ) خدا را آنچنانکه شایسته است و ممکن است ، تصور نکرده و اندازهگیری نکردهاند
الفبای خداشناسی این است که او خدای همه عالم است و با همه اشیاء نسبت متساوی دارد . همه اشیاء بدون استثناء مظهر قدرت و علم و حکمت و اراده و مشیت اویند و آیت و حکایت کمال و جمال و جلال او میباشند
فرقی میان پدیدههای معلوم العله و مجهول العله در این جهت نیست . جهان با همه نظامات و علل و اسبابش یکجا قائم به ذات اوست . او بر زمان و مکان تقدم دارد . زمان و زمانیات و مکان و مکانیات ، اعم از آنکه متناهی باشند یا غیر متناهی ، یعنی اعم از آنکه رشته زمان محدود باشد یا از ازل تا ابد کشیده شده باشد ، و ابعاد مکانی و فضایی جهان نیز اعم از اینکه به جایی منتهی شود یا نشود و بالاخره دامنه موجودات ، اعم از آنکه در زمان و مکان نامتناهی باشد یا متناهی ، متأخر از ذات و هستی اوست و فیضی از فیضهای او به شمار میرود
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 16 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلود مقاله بلایای طبیعی