
فرمت فایل : WORD (قابل ویرایش)
تعداد صفحات:62
فهرست مطالب:
عنوان صفحه
مقدمه
محبت زیاد
دزد مدادها
دانش آموز بیقرار
ورود به مدرسه دخترانه
لبخند معلم
عشق به معلم
کتابخانه مدرسه
دانش آموزان کندنویس
دانش آموز کمرد
اضطراب امتحان
دیدار با اولیاء
وسایل کمک آموزشی
رمز موفقیت
دیکته شب
تکالیف خانه
ورزش و تدریس
«مقدمه »
مدت شانزده سال است که در شغل مقدس معلمی، همان که شغل انبیاء می نامند، مشغول به تدریس هستم و در طی این سالها تجربیات زیادی اندوخته ام و همچنین از تجربیات دیگران استفاده کند و راه پیمودشده را مجدداً پیمودن خطاست، چون استفاده از تجربیات دیگران راه رسیدن به هدف را کوتاهتری کند.
من هرگز فکر نمی کردم بتوانم مجموعه ای را بنویسم که هم اکنون در پیش روی شماست ، ولی باید اذعان کنم اگر لطف و عنایت خداوندی و استمداد خانم فاطمه زهرا (س) نبود،بنده موفق به نوشتن این کتاب نمی شدم و از این بابت سجده شکر به جای آورم و از خداوند منان بسیار سپاس گزارم. من هرگز خود را از همکارانم بالاتر و با تجربه تر نمی دانم،بلکه همه فرهنگیان را استاد خود دانسته و شاگرد آن ها هستم، ولی به عنوان یک معلم جزء به خود اجازه دادم تا تجربیات اندک خودم را در اختیار آنها بگذارم شاید یک درصد هم که شده راه گشای کار آنها در امر آموزش باشد. در پایان دست همه همکاران فرهنگی را می بوسم و به آنها خسته نباشید می گویم و آرزوی موفقیت آنها را در تمامی مراحل کار و زندگیتان از خداوند متعال خواستارم.
«محبت زیاد»
یادم است 16 سال پیش که وارد شغل معلمی شدن وقتی برای گرفتن ابلاغ به اداره رفتم شور و شوق عجیبی داشتم تا زیرا من از بچگی عاشق شغل معلمی بودم، برای همین خیلی خوشحال بودم. وقتی وارد مدرسه شدم، چقدر محیط مدرسه برایم زیبا و دلنشین به نظر میآمد. حیاط مدرسه ما زیاد بزرگ نبود و کلاسها در حد 14 الی 15 کلاس بود. مدرسه ای پسرانه با مدیر و معاون مرد که اداره مدرسه را در اختیار داشتند. کتابخانه و مرکز یادگیری کوچکی داشت با دفتر مدیران و دفتر معلمان و نماز خانه ای بسیار بزرگ که جلسات دیدار اولیاء اکثراً در آنجا برگزار می شد.
مدیر مدرسه مرحوم آقای ریاضی مددی خوش سیما و خوش رفتار بود با لبخندی ملیح که انسان با دیدن او آرامش پیدا می کرد. او با دیدن ابلاغ من گفت: شما معلم پایه دوم هستید و کلاس شما در طبقه سوم سمت راست و دومین کلاس است و نام شما روی دیوار کنار در نوشته شده است. با تشکر از مدیر قدم در پله های مدرسه گذاشتم. وقتی پله ها را بالا می رفتم چه ذوق و شوقی داشتم، مثل اینکه دارم در هوا پرواز میکنم . و از یک طرف خوشحال بودم و از طرف دیگر اضطراب عجیبی داشتم،نمیدانستم آیا میتوانم از عهدهی این مسئولیت سنگیت برآیم یا نه؟ با خودم فکرهای زیادی داشتم که یک دفعه دیدم جلوی در کلاس ایستادهام. در کلاس بسته بود و از پشت در سدای همهمهی دانش آموزان به گوش میرسید.
یادم نیست چند دقیقه پشت در ماندم. قلبم به شدم میزد، یا رای باز کردن در کلاس را نداشتم. سرانجام به خود مسلط شدم و در کلاس را باز کردم. دانش آموزان با دیدن من، مرا حسابی ورانداز کردند،طبق گفتهی استادانم ابتدا سلام و احوال پرسی گرمی کردم و پای تخته خودم را معرفی نموده و سپس از بچهها خواستم آنها هم خودشان را یکی یکی معرفی کنند. بچهها با همان شیطنت کودکی خود را معرفی کردند و سپس ساکت سرجای خود نشستند. روزها یکی بعد از دیگری میگذشت و من که معلمی بیتجربه بودم، فقط گفتههای استادانم را اجرا میکردم. ولی کمکم فهمیدم که تجربه هم مثل آموختن علم و دانش خیلی مهم است، به خاطر بیتجربگی خود به حدی به دانشآموزان محبت کردم و رو دادم که دیگر قادر نبودم آنها را ساکت کنم. کلاس من روز به روز بی انضباطتر میشد و چون از اول سال با اخلاق و رفتار من آشنا شده بودند، دیگر از من حساب نمیبردند. خلاصه آن سال با همهی خستگی و سختی آن به پایان رسید، ولی من فهمیدم که محبت بدون قاطعیت نادیدهای ندارد، زیرا محبت تنها بدون قاطعیت کنترل کلاس را از دست معلم میگیرد و حتی تدریس در کلاس را مختل میکند و ممکن است باعث افت درسی دانشآموزان هم بشود.
«اثرات تنبیه زیاد»
سال دوم تدریس باز پایه دوم را داشتم. ولی این بار فهمیده بودم که محبت حد و اندازهای دارد و به خاطر رعایت این مسئله کلاسم کم و بیش ساکت بود. ولی متأسفانه دانش آموزی داشتم که نظم کلاس را برهم میزد. دانش آموزی که نام او جعفری بود، دانشآموزی بلند قدتر از بقیه و خیلی تپل که او را مسخره میکردند. خیلی شیطنت میکرد ولی دوست داشتنی بود و من به او علاقه داشتم زیرا بچهی با محبتی بود و قیافهای مهربان داشت، ولی در عین حال درسش بسیار ضعیف بود. او بسیار بیقرار و شلوغ بود بطوری که مرتباً در مدرسه توسط معاونین خصوصاً یکی از آنها که مردی بسیار خشن بود با شیلنگ کتک میخورد. هر زنگ دیر به کلاس میآمد و تا به کلاس وارد میشد یکی دو تا از بچهها را میزد، چنان مشت بر شکم و کمر آنها میزد که دانشآموز ضعف میکرد. وقتی او را مؤاخذه میکردم که چرا این طور میکند، بدون اینکه به من پاسخی دهد سرجایش مینشست و سپس به جای گوش دادن به درس با دیگران حرف میزد و شیطنت میکرد و کلاس را بر هم میزد. رفتار معاون با او بسیار خشن و بیرحمانه بود و این مسئله مرا رنج میداد و همیشه در پی فرصتی میگشتم که این مسئله را با او در میان بگذارم. تا اینکه این فرصت دست داد.
یک روز که در کلاس بودم شاگردم طبق معمول دیر به کلاس آمد و چنان سرخ شده بود که قابل وصف نیست وقتی جریان را جویا شدم. گفت : آقای معاون او را تنبیه کرده است. و او مثل همیشه دق و دلی خود را سر شاگردان پیاده کرد و چند تا از آنها را زد و سرجایش نشست.
تجربیات یک معلم پایه دوم ابتدایی