درباره (در مورد) چگونگی اثبات یگانگی خدا(توحید) توضیح دهید؟
برای روشن شدن جواب باید به عنوان مقدمه چند نکته را متذکر شویم:
الف) بین مفهوم شرک و توحید تقابل وجود دارد، یعنی اگر مثلا توحید در ربوبیت، معنایش این است که کل عالم هستی تدبیرش به امر خداوند است. شرک در ربوبیت در مقابل آن است و معنایش این است که بعضی قسمت های عالم را موجود دیگری تدبیر می کند.
ب) از نکته اول این نتیجه را می گیریم که اگر توحید دارای اقسامی است در مقابلش شرک همان اقسام را دارد، چنانچه ما توحید ذاتی، صفاتی، افعالی، عبادی و... داریم شرک هم همین اقسام را دارد و چنانچه توحید گاه در حوزه اعتقاد است و گاه در حوزه عمل، همچنین شرک گاه در حوزه اعتقاد است گاه در حوزه عملی، یعنی ممکن است شخصی معتقد به وجود چند خدا باشد که می شود مشرک در اعتقاد ممکن است خداوند را واحد بداند لکن در حوزه عمل غیر خدا را هم بپرستد که می شود شرک در عمل و عبادت.
ج) چنانچه توحید در هر یک از اقسام بالا دارای درجات و مراتب است از ضعیف ترین مرتبه که فقط از نظر عددی خدا را یکی می داند لکن صفات او را مانند سایر موجودات زائد بر ذات به جسمانیت و... معتقد است و به وحدت حقیقی و عینیت صفات با ذات و بساطت خداوند و توحید احدی نرسیده تا بالاترین مرتبه توحید که انبیاء و اولیاء الهی قائلند که «لیس فی الدار غیره دیار؛ در حریم ما به غیر دوست نیست کس» همچنین شرک دارای مراتب است که هر مقدار از اعلاء درجه توحید تنزل کنیم به همان میزان دچار شرک شده ایم.
د) ذکر نکته «ج» این سؤال ممکن است مطرح شود که پس غیر از اولیاء و انبیاء که در حد اعلی توحید هستند بقیه مشرک و از قلمرو و حوزه موحدان خارج هستند. در جواب این سؤال می گویم که علماء تصریح کرده اند که برای صدق عنوان موحد بر شخص لازم نیست به آن حد اعلی توحید برسد و در بیان حد نصاب توحید می گویند که توحید ذاتی و توحید در خالقیت و ربوبیت و الوهیت و تشریع کافی است [گرچه رسیدن به سطح بالای توحید بالاترین کمال است] و اگر کسی این مراحل پنجگانه توحیدی را دارا بود موحد محسوب می شود.
ه) گرچه به نسبت به مراحل بالاتر توحید که به آنها واصل نشده مشرک است که این همان شرک خفی است که منافات با این که شخص در جرگه موحدان و مسلمانان محسوب شود ندارد و شرک خفی گرچه هم در حوزه اعتقاد راه دارد و هم در حوزه عمل [در حوزه اعتقاد مثل کسانی از مسلمانان که قائل به جسمانیت خداوند هستند و به لوازم این اعتقادشان آگاه نیستند] لکن بروز بیشتر آن در حوزه عمل است، لذا در بینش اسلامی هرگونه دنیاپرستی، جاه پرستی، هوا پرستی و ریا نوعی شرک و پرستش غیر خدا به شمار می آید قرآن این حقیقت را به گونه ای زیبا بیان فرمود، می فرماید: «ارأیت من اتخذ الهه هوا؛ آیا دیدی آن کس را که هوای نفس خود را معبود خویش گرفته است» (فرقان، آیه 43 - جاثیه، آیه 23).
روشن است که این مرتبه از شرک عبادی چندان آشکار نیست و شرک خفی نامیده می شود و یا انسانی که در برخی مقاطع حیات خویش براسباب و علل طبیعی اعتماد می ورزد به گره گشایی استقلالی آنها ایمان دارد، شخصی که در مقابل طاغوت سر تسلیم فرود می آورد و... دچار شرک خفی هستند و قرآن کریم و روایات گناه و ریا را شرک دانسته اند (ترجمه بدایه المعارف، محسن خرازی، ترجمه: مرتضی متقی نژاد، ص 84).
که بسیاری از مواقع انسان این اقسام شرک را تشخیص نداده و متوجه نیست که گرفتار چنین شرکی است، لذا در حدیثی پیامبر اکرم(ص) تصریح می فرمایند: شرک پنهان تر است از صدای پای مورچگان کوچک بر روی سنگ صاف در شب ظلمانی و کمترین درجه شرک این است که ظلم (ظالمی) را دوست و عدل (عادلی) را دشمن بدارد (المیزان، ج 3، ذیل آیه 31 سوره آل عمران - نقل از الدر المنثور، ج 2، ص 17).
از بیان بالا معلوم شد که شرک خفی هم موارد زیادی دارد و هم تشخیصش بسیار مشکل خصوصا در جهت عملی و عبادی و از اینجا حکمت و فلسفه این که شبانه روز حداقل ده بار در نمازهای پنجگانه به خود تلقین می کنیم که «ایاک نعبد و ایاک نستعین» روشن می شود.
نامحدود بودن خدا را توضیح داده و چگونگی دلالت آن بر توحید را بیان نمایید.
همه شرایع آسمانی براساس توحید و یکتاپرستی استوار بوده و بارزترین اصل مشترک در میان آن ها, اعتقاد به توحید است و همه متفکران الهی هم نیز به بیش از یک واجب بالذات معتقد نیستند. در مسئله خلقت ،ربوبیت و عبودیت اقوالی شرک آلود هست , ولی در اصل واجب , قولی که برای ذات واجب الوجود, ثانی و شریکی باشد نقل نشده است .
بعضی هم که شبهه ای مطرح کرده اند خودش و سایرین آن شبهه را ابطال کرده اند. (1) با توجه به این که اصل مسئله شما مربوط به توحید حق تعالی است , در ابتدا مطلبی را که مرحوم علامه طباطبایی در اثبات واجب الوجود دارند هم می آوریم که این مطلب علاوه بر اثبات واجب , یگانگی و غیر متناهی بودن او را نیز ثابت می کند, علاوه بر این , طبق این بیان اصل وجود واجب و وحدت وی بدیهی است نه نظری و می رساند وجود حق تعالی قابل شک نیست
علامه می نویسد: ما اصل واقعیت را که نقطه مقابل سفسطه است می پذیریم ; زیرا سفسطه انکار اصل واقعیت است و فلسفه اثبات اصل واقعیت . ما هر ذی شعوری را ناچار از پذیرش اصل واقعیت می یابیم و اصل واقعیت را نمی توان اثبات کرد, زیرا این اصل , بدیهی با لذات است و به هیچ وجه قابل اثبات نیست , چون اگربخواهیم این اصل را اثبات کنیم پیش از آن اعتراف کرده ایم که گوینده و شنونده ای هست و استدلال هست ورابطه ای بین دلیل و نتیجه هست , که همه این ها یک سلسله واقعیت هایی هستند که مفروض واقع شده اند, پس قهرااصل واقعیت فی الجمله بدیهی است و قابل اثبات نیست و می دانیم که این واقعیت هستی که در ثبوت وی هیچ شک نداریم هرگز زوال پذیر نیست و ذاتا از قبول رفع و بطلان امتناع دارد; زیرا اگر این واقعیت تحت قید و شرطی و یاحالی و یا زمانی زوال پذیر ولاواقعیت شود, در این صورت یک زمانی هست و یا مقطعی هست و یا حالت و شرطی هست که این واقعیت در آن مقطع زایل شده است پس در کنار سلب واقعیت چندین واقعیت را ناچار اثبات کرده ایم و حتی اگر این قیود را هم طرح کنیم و بگوییم این واقعیت قابل زوال است و لا واقعیت می شود باز ناچار حکم به وجود واقعیت کرده ایم ; زیرا اگر این واقعیت واقعا و حقیقتا زایل شده است پس باز یک واقعیت و حقیقتی هست ;زیرا اگر آن واقعیت حقیقتا زایل نشود و ما توهم زوال کنیم پس اصل واقعیت محفوظ است و اما اگر واقعا زایل شده است پس زوال آن یک واقعیتی است .
بنابراین , اصل واقعیت هستی زوال پذیر نیست ; زیرا از فرض زوالش ثبوتش لازم می آید و چیزی که از فرض زوالش ثبوتش لازم آید قهرا زوالش مستحیل بالذات است , و اگر زوالش مستحیل بالذات باشد پس ثبوت و تحققش ضروری بالذات خواهد بود. پس در اصل واقعیت یک واجب بالذات داریم که به نحو ضرورت ازلی واقعیت است .آن گاه که به سراغ هر یک از موجودات می رویم می بینیم هر یک از این یا سابقه زوال داشته اند ; لاحقه زوال دارند ومی فهمیم که هیچ یک از این ها واجب بالذات و واقعیت مطلق نیستند, بلکه به آن واقعیت مطلق تکیه می کنند که آن همان واجب ازلی است
بنابراین , مسئله اثبات واجب نیاز به هیچ مبدأ تصدیقی از مسائل فلسفی ندارد, لذا اصل تحقق و وجود واجب بالذات برای هر انسانی بدیهی است و براهینی که برای اثبات واجب اقامه می شود به منظور احیای فطرت او است ودر حقیقت به منزله تنبیه است نه استدلال , حتی همین تقریر تنبیه است نه استدلال ; زیرا اگر واجب همان واقعیت زوال ناپذیر است و برای انسان اصل واقعیت زوال ناپذیر ضروری است , پس با این بیان انسان متنبه می شود که آن اصل و واقعیت زوال ناپذیر واجب تعالی است و دیگر واقعیت های زوال ناپذیر به او متکی است , و اصل هستی وواقعیت زوال ناپذیر گذشته از این که واجب بالذات است یکی است و شریک و مثیل هم نخواهد داشت ; زیراضرورت ازلی واقعیت و چیزی که با هیچ قید و شرطی لاواقعیت نمی شود با اطلاق ذاتی و عدم تناهی او همراه است و اطلاق ذاتی و عدم تناهی مجالی برای فرض شریک و ضد و مانند آن نمی گذارد, لذا دو فرض ندارد. این هم چنان که وجود واجب را ثابت می کند توحید واجب را نیز به اثبات می رساند و مثبت غیر متناهی بودن واجب هم می باشد.(2)
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 15 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلود مقاله چگونگی اثبات خدا