لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : .doc ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 2 صفحه
قسمتی از متن .doc :
جوجه اردک زشت
روزی بود و روزگاری ، یک روز در گوشه ای از این دنیای بزرگ ، در یک مزرعه مامان اردک در لانه اش روی تخمهایش نشسته بود. مدت زیادی بود که او منتظر بیرون آمدن جوجه هایش بود. بالاخره تخم ها یکی یکی شروع به ترک خوردن کردند و جوجه اردکها بیرون آمدند. اما هنوز یک تخم که از همه بزرگتر بود باقی مانده بود. با شکستن آن تخم یک جوجه اردک زشت که از بقیه جوجه ها بزرگتر بود بیرون آمد. مادر همه جوجه ها را با خود به مزرعه برد و آنجا را به آنها نشان داد. جوجه ها همگی خوشحال بودند به جز جوجه اردک زشت. جوجه های دیگر و مرغهایی که در مزرعه زندگی می کردند به او نوک می زدند و او را مسخره می کردند چون او خیلی زشت بود.
یک روز مامان اردک تصمیم گرفت ، جوجه اردکها را به دریاچه ببرد تا به آنها شنا کردن را یاد بدهد.
همه جوجه ها خوب شنا می کردند. جوجه اردک زشت هم خوب شنا می کرد. اما باز هم همه به او می خندیدند و او را مسخره می کردند. او آنقدر کلافه شده بود که تصمیم گرفت از آنجا فرار کند. جوجه اردک زشت سرگردان و بی هدف به راه افتاد تا اینکه به روستایی رسید. پیرزنی به همراه یک گربه و یک مرغ در آنجا زندگی می کرد.
پیرزن از دیدن جوجه اردک خیلی خوشحال شد و به او گفت : «تو می توانی اینجا با ما زندگی کنی. از این به بعد ما تخم اردک هم خواهیم داشت» گربه پرسید: «تو می توانی تخم بگذاری !» و جوجه اردک دوباره سرش را تکان داد. سپس گربه گفت: « اگر تو هیچ کاری بلد نیستی باید از اینجا بروی!» به این ترتیب جوجه اردک مجبور شد از آنجا برود. همه حیوانات به دنبال پیدا کردن جای گرمی برای گذراندن زمستان بودند و یا به سرزمینهای گرم کوچ می کردند. جوجه اردک نیز تصمیم گرفت از آنجا برود و بالاخره به راه افتاد.
او رفت و رفت تا به دریاچه رسید و بین بوته ها قایم شد. یک دسته قو در حال پرواز به سرزمینهای گرم بودند. جوجه اردک زشت با خودش آرزو کرد که روزی به زیبایی یک قو بشود. زمستان فرا رسید. جوجه اردک از سرما می لرزید و گرسنه بود. یکروز در حالیکه به آرامی روی آب دریاچه شنا می کرد خوابش برد. با سرد شدن هوا آب دریاچه یخ بست و جوجه اردک وسط یخها گیر افتاد.
یک کشاورز او را نجات داد و با خود به خانه اش برد. اما بچه های کشاورز که می خواستند با او بازی کنند ، با سر و صدای زیاد و جیغ و داد او را اذیت می کردند. جوجه اردک از آنجا هم فرار کرد.
جوجه اردک بیچاره تمام زمستان را تنها و گرسنه در سرمای زیاد سپری کرد. با فرا رسیدن بهار او بالهایش را گشود تا پرواز کند. بالهای او قوی شده بودند. چون حالا دیگر به اندازه یک زمستان بزرگتر شده بود. او نگاهی به دریاچه انداخت و 3 قوی زیبا را دید که به طرف او می آمدند.
کمی جلوتر رفت و در آب نگاه کرد تا خودش را ببیند و بعد با خوشحالی فریاد زد: «من یک قو هستم ؛ من دیگر زشت نیستم »؛ بله. این حقیقت داشت. در طول زمستان او به یک قوی زیبا و سفید تبدیل شده بود. آن 3 قوی زیبا به طرف او آمدند و از او دعوت کردند که به آنها ملحق شود. قوی زیبا شناکنان به طرف آنها رفت و بعد از آن دیگر هیچوقت تنها و ناراحت نشد.
تحقیق در مورد جوجه اردک زشت