در نوشتاری که با نام «از نوری تا خمینی» به چاپ رسید، از جمله نوشتم که «روشنفکران چپ و مذهبی ایران به ویژه از سال های پس از شهریور بیست و پیدایش دوره دوازده ساله دموکراسی ناقص به این سو، به جای هواداری از فرایند کناره گیری روحانیون از سیاست، به تشویق تند روترین عناصر مذهبی پرداخته و روحانیون را به مداخله در سیاست تشویق کردند.» اینک در این نوشتار به بررسی زمینه ها و دلایل این اشتباه بزرگ و چاره جویی خواهم پرداخت.
همان گونه در پیشگفتار یادشده اشاره کردم، داوری من این است که مجتهدین و فقهای بزرگی که رهبری نهاد روحانیت شیعه را در سده گذشته دراختیار داشته اند، کم یا بیش تا آستانه انقلاب 57 از سیاست و دخالت در امور حکومتی کناره گرفته و چیرگی دولت سکولار را در اداره جامعه، تدوین و اجرای قوانین و دیگر امور کشورداری پذیرفته بودند. اینک باید دید که چه فرایندهایی زمینه روی آوری طلاب و روحانیون رده های پایین تر را به سیاست فراهم آورد و به چیرگی ایشان بر دولت و ولایت مطلقه فقیه انجامید؟ این پرسش نیز در خور پاسخ است که چه انگیزه هایی، روشنفکران سکولار ایران را به سوی رفتار یادشده در تشویق روحانیون به درگیری در سیاست سوق داد؟ چگونه است که نزدیک به هفتاد و پنج سال پیش از انقلاب 57، بزرگترین مجتهد تهران به جرم قیام دربرابر دولت سکولار مشروطه و به امر دادگاه انقلابی که یک مجتهد در ریاست آن بود، در میدان توپخانه به دار آویخته می شود، و اینک در تب و تاب انقلاب، شهروندان یکی از پیشرفته ترین کشورهای خاورمیانه، تمثال امام را درماه جستجومی کنند و با دل و جان، نهادهای شهروندی را به امر گروهی از نورسیدگان معمم، آجر به آجر ویران می کنند و همان میدان را به یاد شیخ شهید، میدان شیخ فضل الله نوری می خوانند؟1
به باور من، چهار فرایند مهم و یک روند اقتصادی، در کژروی جامعه سکولار ایران و زدودن فاصله میان دین و دولت و بنای جمهوری اسلامی نقش اساسی ایفا کردند.
فرایند نخست، تحول در سازمان دینی درایران از آغاز سده سیزدهم هجری بود. این سازمان جدید که بر رسم سیادت یک یا چند تن از مجتهدین بر دیگران و پذیرش ایشان از سوی مجتهدین و روحانیون شهرهای دیگر در ایران و عراق بنا شده بود، از یک سو نهادی را بنا نهاد که بالقوه رقیب دربار قاجار بود و در پاره ای بُرهه های تاریخی، مانند قرارداد رژی و فتوای میرزای شیرازی در تحریم تنباکو، رودر روی اختیارات شاه قرار گرفت. اما از دیگرسو، همین نهادینه شدن سازمان دین بود که پس از تن در دادن مجتهدین بزرگ به اختیارات دولت مشروطه و پذیرش جدایی دین و دولت، به رفتار کم یا بیش یکپارچه شهروندانه مجتهدین در برابر دولت یاری رساند. در بخش سوم این نوشتار، خواهیم دید که همین نهادینه شدن، بانگ نارضایی پاره ای از طلاب و روحانیون جوان تر را که شور و سودای سیاسی در سر داشتند بر انگیخت و بعدها به آغاز گفتگمان در باره «اصلاح حوزه» یا «شیعه علوی در برابر شیعه صفوی» و به تازگی «پروتستانیسم اسلامی» انجامید.
فرایند دوم، ناتوانی روشنفکران سکولار ایران در تشخیص جدایی میان رویدادها و روندهای حوزه سیاست با گفتمان در حوزه اندیشه دینی است. این کژاندیشی ازجمله ناشی از نا آگاهی بسیاری از روشنفکران و نظریه پردازان سکولار از فرایند های نظری و عقیدتی در میان فقها و مجتهدین است. پیشرو و یا واپسگرا بودن یک فقیه، مجتهد یا شخصیت دینی در امور فقهی و کلامی و یا دنیایی، به این معنی نیست آن مجتهد یا روحانی، در برخورد به سیاست و چگونگی اداره جامعه و چشم انداز مناسبات میان دین و دولت نیز ضرورتاً پیشرو یا واپسگرا است. نخستین گام در راه پذیرش جدایی و همزیستی دین و دولت در باور به این است که موضوع سیاست، چگونگی برخورد به سازمان اداره جامعه، چند و چون اداره جامعه و سمت و سوی جامعه است، و موضوع دین، ارشاد و اصلاح مؤمنین. حوزه سیاست، رستگاری جامعه را جستجو می کند و دین، به بررسی رستگاری انسان می پردازد. نوید سیاست، بهروزی در این دنیا است. نوید دین، رستگاری در آخرت است.
دو فرایند دیگر که من در بخش های آینده این نوشتار به درازا به آن ها خواهم پرداخت، به سیاست های دو نیروی بزرگ جهانی و پیروان و وابستکان ایرانی شان در سال های پس از جنگ پیوند دارد. حزب کمونیست و دولت شوروی در سال های پس از پایان جنگ جهانی، در رودر رویی با ایالات متحده به تدوین سیاست جلب و تشویق همه مخالفان «استعمار غرب» پرداخت و احزاب و گروه های پیرو این سیاست در کشورهای گوناگون به ایجاد اتحاد های ضد غربی با هر کس و هر گروه که با هرانگیزه با سیاست های آمریکا وغرب ناسازگاری داشتند برخاستند. نمونه برجسته آن پشتیبانی حزب توده از«مبارزات ضد استعماری» کاشانی در برابر دولت سکولار مصدق بود. چپ غیر توده ایران نیز خواه ناخواه همین روش را دنبال کرد. سیاست ایالات متحده نیز به گواهی اسناد از آغاز دهه 1960، بر تشویق گرایشات مذهبی برای جلوگیری از گسترش کمونیزم استوار گشت. اسناد نشان می دهند که فکر نزدیکی با روحانیون از سوی متفکران وزارت خارجه ایالات متحده به دربار و دولت ایران القاء شد. در پیروی از همین سیاست بود که دولت ایران نزدیکی با روحانیون را آغاز کرد و به گسترش اندیشه های مذهبی دست زد.
روند اقتصادی که به باور من نقش مهمی در زدودن چهره شهروندی و سکولار ایران داشت، روند شهرزدایی و روستایی شدن شهرهای ایران است که از آغاز دهه پنجاه خورشیدی و به دنبال افزایش ناگهانی درآمد نفت آغاز شد. به این مهم در نوشتار ششم خواهم پرداخت.
در این نوشتار به بخش هایی از فرایند های اول و دوم خواهم پرداخت.
پیش از پرداختن به این اندیشه، باید یادآورشوم که در این نوشتار و در نوشتارهای بعدی پیرامون چالش دین و دولت، گاه به یک رشته روندها و رویدادهای تاریخ گذشته پرداخته ام به این بهانه که بدون اشاره به آن ها پرداختن به روزگار کنونی ناممکن است. امیدوارم که خوانندگان، رنج این سفر کِلک را به این کمترین ببخشند.
کوشش محدثین، فقها و متفکرین اسلامی در سده های نخستین پس از پیدایش اسلام، نخست جمع آوری احادیث بود و سپس گفتگو پیرامون اصول دین و احکام شرعی. این کوشش ها در میان شیعه سرانجام به تدوین «کتب اربعه» یا کتاب های چهارگانه در احادیث مورد قبول شیعه انجامید2. گفتگو و سیر اندیشه در میان متفکرین اسلامی، علم کلام یا اسکولاستیک اسلامی را به انگیزه اثبات دین اسلام از راه استدلال عقلی بنا نهاد. از آغاز سده چهارم، متکلمان و فقهای بزرگ شیعی مانند عیاشی سمرقندی، ابن بابویه قمی، شیخ مفید، سیدمرتضی علم الهدی، شیخ طوسی، ابن براج، محقق حلی، علامه حلی، محمدبن مکی (شهید اول)، محقق کرکی، زین العابدین عاملی (شهیدثانی) و مقدس اردبیلی به تدوین و بررسی احکام شرعی و اصول پرداختند و این گفتمان که تا میانه سده دهم به اوج رسید، به تدوین قواعد چهارگانه فقه شیعه، کتاب، سنت، اجماع وعقل3 انجامید. حوزه اندیشه دینی در این دوران و نیز در سده های پس از آن و دستکم تا آغاز جنب و جوش نوآوری درایران، پیرامون حدیث، فقه، اصول، رجال و تفسیرکلام دور می زد و اگرچه گاه و بیگاه، عرفان و فلسفه به قلمرو آموزش و گفتگوهای دینی راه می یافت، اساساً از علوم عقلی و طبیعی به کنار بود.
حکمت و فلسفه و دیگر علوم عقلی در بیرون از حوزه فقاهت و شریعت اسلامی شکل گرفت و اگرچه از جمله به پاره ای ازاندیشه های اساسی در حوزه دین می پرداخت، از فقاهت، اصول و کلام فاصله داشت. کلام می کوشید تا برتری دین اسلام و یا برتری یکی از مذاهب آن را با استفاده از استدلال متکی به همان دین یا مذهب نشان دهد. حوزه فلسفه، پرسش و پاسخ در باره کلیت وجود یا نفس انسان، برداشت از آینده انسان و بیان مناسبات او با هستی و کائنات بود. مراد کلام، اثبات حقیقت دین اسلام بود و مراد فلسفه، جستجوی حقیقت. 4
دوروند بسیار مهم که در اندیشه و رفتار بعدی فقها و مجتهدین تأثیر بسیار گزارد. روند نخست اختلاف میان فقها در واکنش به اندیشه های فلسفی و فلاسفه است. امام محمد غزالی با نقد اندیشه های پورسینا(ابن سینا) و تکفیر فلاسفه، به کوشش در سازش میان کلام و فقه با فلسفه در میان فقهای اهل سنت پایان داد و حتی نقد ابن رشد، این روند را دگرگون نکرد. اما در میان فقهای شیعه، دوگانگی در برخورد به فلسفه و حکمت ادامه یافت که بازتاب آن بُرهه های نو اندیشی یا دگراندیشی در میان فقهای سال های گذشته است. خواجه نصیرالدین طوسی با بهره گیری از فلسفه ابن سینا نخستین کتاب کلام شیعه را نوشت و کوشید تا از فاصله میان فلسفه و کلام بکاهد. برخی از متفکران و فقیهان شیعه نیز از حکمت و فلسفه و عرفان در راه بیان نظرات فقهی و شرعی خویش بهره جُستند. نمونه برجسته ای ازاین فقها، بهاء الدٌین محمد عاملی معروف به شیخ بهایی، شاعر، فقیه، مفسر، حکیم، مهندس و ریاضیدان دوره صفوی است. کسانی نیز مانند فقیه و فیلسوف بزرگ، ملا صدرا کوشیدند تا از شکاف میان فلسفه ودین بکاهند. این کوشش او، ستیز و دشمنی با اورا از سوی محدثین و فقهای شیعه به دنبال داشت. کتاب «اسفار» او تا سال ها مورد سوء ظن روحانیون بلند پایه بود و آموزش آن در حوزه های دینی مُجاز نبود. با مرگ او و دو شاگردش، ملا محسن فیض و ملا عبدالرزاق لاهیجی وادامه ستیز آشکار روحانیون با نواندیشی، اجاق فلسفه اسلامی رو به خاموشی گزارد.
روند دوم، تشکیل نخستین دولت سراسری شیعه در ایران است که با پیدایش آن، کلام، حدیث و فقه سنتی به اوج رسید و فلسفه و حکمت بیش از پیش به انزوا رفت. فقها و روحانیون شیعه برای نخستین بار در روزگار دولت صفوی به کانون قدرت راه یافتند. گزینش یک برداشت محدود از اسلام به عنوان مذهب رسمی ایران و کوشش دولت صفوی در سازمان دادن به تشکیلات مذهبی نیمه دولتی، زیان بزرگی به چالش نظری در میان روحانیون و متفکران اسلامی زد و چراغ آزاداندیشی را خاموش کرد. بی جهت نیست که در پایان دوره صفوی، آخوند محدث و خرافاتی ملا محمد باقر مجلسی به علامه شهرت یافت و فقیهان هوادار حکمت و خِرَد چونان میرداماد و میرفندرسکی و شاگرد ایشان، ملا صدرا یا در انزوا زیستند و یا در حاشیه.
تشکیل دولت صفوی در عین حال آغاز دوره تازه ای در رشو و نمای روحانیت شیعه بود. ازهمان آغاز چیرگی اعراب مسلمان برایران، چه در میان شاهان و امیران سنـٌی مذهب و چه در آن بخش های کوچکی از ایران که امیران و شاهان شیعی حاکمیت داشتند (بوییان، مشعشیان و دیگران) روحانیون، فقها و متکلمان شیعی و سنـٌی یا درحاشیه دیوان می زیسته اند و یا در نهایت مشاور و اندرزگوی دیوان بوده اند. محمدبن یعقوب کلینی، شیغ مفید و ابوجعفر طوسی، سه تن از بزرگترین فقهای اولیه شیعه که نویسندگان «کتب اربعه» شیعه می باشند از سیاست به دور بودند. شریف رضی، برادرش سید مرتضی و شیخ طوسی یادشده در بغداد مرکز خلافت عباسیان سنی مذهب می زیستند و دشمنی و ستیزشان بیشتر با حنابله بود تا با خلافت عباسی. حتی پس از گسترش جنب و جوش اسماعیلیان و حسن صبٌـاح که آشکارا مردم را به شورش و نافرمانی از دولت فرا می خواندند، بزرگترین فقها و متکلمان شیعه به دشمنی با ایشان برخاستند که برجسته ترین نمونه آن کتاب «النقض» قزوینی رازی است. حتی در سده های هفتم و هشتم هجری که به دنبال ایلغار مغول و فروپاشی سلسله شاهان ترک تبار سنـٌی مذهب و اسماعیلیان شیعی، گرایش به شیعی گری رفته رفته در پاره ای از شهرها و روستاهای ایران افزایش یافت، بزگترین متکلمان و فقهای شیعه تمایلی به شرکت در قدرت سیاسی نشان نمی دهند. ابن طاووس، یکی از بزرگترین فقهای شیعه وبرادرش شیخ رضی الدین در حاشیه قدرت می زیستند و محقق حلـٌی و علامه حلـٌی و فرزندش فخرالمحققین در شهر حلـٌه در نزدیکی بغداد می زیستند و به مراکز شیعه نشین ایران نیامدند. به کوشش همین علامه حلـٌی بود که الجایتو، پادشاه مغول شیعی شد و نام سلطان محمد خدابنده را برای خود برگزید. علامه حلـٌی دوکتاب معروف «نهج الحق» و «کشف الصدق» را که در اصول شیعه نوشته به همین پادشاه تقدیم کرده است. شاگرد محقق حلـٌی، شیخ محمد ابن مکــٌی عاملی معروف به شهید اول که کتاب «لمعه دمشقیه» او از مشهورترین کتب فقهی شیعه است زندگی خودرا به ویرایش کتاب و رسائل دینی گذراند و از سیاست برکنار بود.
دولت صفوی روحانیت را به مرکز قدرت وارد کرد. اصفهان کانون فقه شیعه شد و اگر مقاومت مقدّس اردبیلی در برابر اصرار شاه عباس به آمدن و ماندن در اصفهان نبود، حوزه نجف برای همیشه برچیده می شد. با فروپاشی دولت صفوی و آمدن افغان سـنـّی مذهب به ایران و به دنبال آن، فرمانروایی نادرشاه که به مذهب تسنن باور داشت، سازمان اداری روحانیت شیعه که در امتداد سازمان دیوان صفوی بناشده بود فروریخت و مکتب اصفهان عملا تعطیل شد. دوره ای آغاز گشت به دوره فترت شهرت یافته و مهمترین مؤلفه آن رفتن مجتهدین ایران به شهرهای عتبات در عراق کنونی و انتقال مرکز فقاهت شیعه به کربلا و سرانجام به نجف است. تا این هنگام، سازمان دینی روحانیت شیعه، دو فرایند را پشت سر نهاده بود. دوره نخست، از پیدایش نخستین محدثین و فقها در سده سوم آغاز می شود و با تشکیل دولت صفوی در سده دهم پایان می یابد. در این دوران، مناسبات میان فقهای شیعه یک مناسبات غیر رسمی و فاقد شکل سازمانی است. صفویان به این دوره پایان داده و با گزینش صدر عامه و خاصه و سپردن درآمد موقوفات به ایشان و ایجاد شبکه گسترده ای از حجت الاسلام ها در شهرهای ایران، سازمانی نیمه دولتی برای روحانیت شیعه ایجاد کردند. فروپاشی این مناسبات در پی آمد حمله افغان سنی و پادشاهی دولت نادرشاه و مهاجرت بسیاری از مجتهدین به عتبات، دوره تازه ای را در سازمان روحانیت شیعه آغاز کرد.
از هنگام تشکیل دولت قاجاران به این سوی که مذهب شیعه باردیگر مذهب رسمی ایران شد، حکمت و فلسفه بیش از پیش کنار رفت، دفتر خِرَد بسته شد و بازار حدیث و شریعت و نوشتن رسالات عملیه رونق یافت. دوره قاجار با یک رویداد و روند بزرگ در زندگی سازمان دینی روحانیون شیعه همراه بود. تا پیش از سده دوازدهم هجری، فقهای شیعه به دو گروه اخباری و اصولی تقسیم می شدند. اخباریون جز به قرآن و کلام و سنت پیامبر اسلام به تفسیر و توضیح دیگری باور نداشتند. اجتهاد را کفر می دانستند و سلسله مراتب دینی را رد می کردند. تاجگذاری آغا محمدشاه در سال 1210، چندسالی پس از درگذشت آقا وحید بهبهانی در کربلا است. بهبهانی به چیرگی اخباریون در نجف و کربلا پایان داد و برای نخستین بار، چیرگی برگشت ناپذیر مجتهدین را بر سازمان دینی شیعه ممکن ساخت. از این زمان به پس، سلسله مراتب تازه ای در میان فقهای شیعه شکل گرفت. این فرایند در عین حال، بازگشت مرکز فقه شیعه به عراق و آغاز سیادت نجف بر سازمان روحانیت شیعه است. ازاین پس رسم سیادت یک یا چند تن از مجتهدین بر دیگران و پذیرش ایشان از سوی مجتهدین و روحانیون شهرهای دیگر در ایران و عراق به عنوان رهبران روحانی جهان شیعه آغاز شد. پس از بهبهانی مجتهدین بزرگ نجف، یکی پس از دیگری ریاست روحانیت شیعه را در دست گرفتند و مناسباتی را سازمان دادند که بنیان آن بر اجتهاد و مرجعیت استوار بود. از جمله، سید مهدی بحرالعلوم، شیخ جعفر کاشف الغطاء، صاحب جواهر، شیخ مرتضی انصاری، میرزای شیرازی، آخوند خراسانی، شیخ حسین نائینی، سیدابولاحسن اصفهانی، یکی پس از دیگری، در درازای بیش از سدوپنجاه سال از هنگام تاجگذاری آغامحمد خان تا پایان پادشاهی رضاشاه، از نجف بر سازمان روحانیت شیعه سیادت کردند. تنها همزمان با تشکیل دولت پهلوی بود که با تأسیسس حوزه علمیه قم و سپس زعامت بروجردی، انحصار نجف بر سازمان نوپای روحانت شیعه شکست و قم جایگاهی تازه یافت. همین جا باید افزود که این ساختار جدید، با فرایند تاریخ ایران بیگانه بود. در ایران، در کنار قم، حوزه های مهم دیگری در شهرهای ایران وجود داشت که به نوبه خود از نفوذ و مرجعیت در میان شیعیان محلی برخوردار بود.
این فرایند نو پا، به تقویت کلام، اصول و فقه در برابر اندیشه های عرفانی در میان مدرسین و مجتهدین انجامید. نظریه پردازی دینی، تمایل به بهره برداری از حکمت و منطق داشت؛ اما اجتهاد نه به حکمت نیازمند بود و نه به نوآوری. تکرار سنت و احکام گذشته را ایجاب می کرد. دراین راستا، آخرین کوشش های فلسفه و حکمت اسلامی در این دوره به پایان رسید و فقه و حدیث و کلام چیرگی مطلق یافت. ملاهادی سبزواری و ابوالحسن جلوه که درآستانه جنب و جوش روشنگری می زیستند، کوشیدند تا با شرح و تفسیر اندیشه های ابن سینا، اجاق حکمت را روشن نگاهدارند. اما با مرگ میرزاطاهر تنکابنی در سال های پس از تشکیل دولت پهلوی، حکمت و فلسفه اسلامی نیز پایان یافت5. نتیجه این شد که کار و کوشش مجتهدین یا حاشیه نویسی بر کتاب های پیشینیان بود و یا نوشتن رسالات عملیه برای ارشاد مؤمنین در احکام تعدیل و قرعه، مساقات، هبه، وقف، ارث، صدقه، خیارات، لقطه حیوان، نکاح و نفقات و مانند آن ها6. چیرگی اجتهاد بر سلسله مراتب دینی، به توانایی آن در پذیرش اندیشه نو پایان داد و در عین حال روحانیت را که پیش از آن، متشکل از شخصیت های پراکنده مذهبی بودند، این بار به عنوان نیرویی واحد که از سوی بزرگترین مجتهدین نجف رهبری می شد، در برابر دولت روبه افول قاجار قرارداد. فتوای تحریم تنباکو به بهانه قرارداد رژی از سوی میرزای شیرازی در نجف و واپس نشینی ناصرالدین شاه، یکی از برجسته ترین نمونه های قدرت تازه یافته روحانیت شیعه بود که نجف را به پایتخت دین در برابر تهران تبدیل کرد.
یکی از نتایج این دگرگونی ها در میان مجتهدین که با دوری جستن فزاینده آن ها از حکمت و فلسفه و اندیشه های نو همراه بود، واکنش طبیعی روشنفکران سکولار در ارزیابی از جایگاه ایشان بود. چای گفتگو نیست که واپسگرایی خرافی باید مورد نقد خردگرایان قرار می گرفت. ام خطای بزرگ در این است که نقد نظری به واپسگرایی فقاهتی روزافزون نجف و بعدها قم، جای خودرا به نقد به روحانیت در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی بدهد. جامعه سکولار به جای اینکه به رسم روشنفکران دوره روشنگری و سال های نخستین پس از تشکیل دولت مشروطه، واقعیت چیرگی این گونه اندیشه ها را در میان مجتهدین بپذیرد و در راستای جدال میان خِرَد و واپسگرایی و خرافات به نقد آن ها برخیزد، از آن جا که سخت در آرزوی پیدایش روحانیونی بود که با جنبش نواندیشی و تجدد همراه گردند، به نقد رفتار سیاسی ایشان پرداخت. یکی ازکژروی های روشنفکران سکولار و نوآوران مذهبی سال های پس از شکل گیری شهروندیگری و سکولاریسم درایران دراین است که در برخورد به روحانیون دوسده گذشته و به ویژه روحانیون سال های پس از پاگیری سکولاریسم و مدرنیته درایران، پرداختن ایشان به اصول و فقه و تفسیر و دوری جستن از فلسفه و دانش های نورا به حساب «تحجر» ایشان گذارده و فراموش کرده اند که کار فقها و مجتهدین اصلا پرداختن به همین گونه مسائل فقهی و شرعی است و قرار نیست که ایشان به دانش های نو و فرایندهای سازمان جامعه شهروندی که حوزه سیاست بخشی از آن است به پردازند! اگر نقدی به ایشان باشد، نقد به محتوای آن فقه و شرایعی است که در حوزه ها آموخته می شود و در منابر به خورد مؤمنان داده می شود و نه نفس پرداختن ایشان به این گونه کارها. قراربراین نیست که فقها و مجتهدین از تافته جامعه جدید سکولار بافته شوند. قراربراین است که ایشان به همان نوع کارهای ارشادی و آموزشی در حوزه ها و مساجد بپردازند. افسوس این است که چرا به جای پرداختن به فقه و شریعت درپیوند با نیازهای انسان در جهان نو، همچنان به احادیث و موضوعات هزار و اندی سال پیش می پردازند. پس نقد به خرافات و واپس گرایی در قالب دین، نباید به نقد در جایگاه تاریخی و اجتماعی روحانیون بست داده شود.
تا پیش از آغاز جنب و جوش نو آوری، جدل میان روحانیون و متفکران شیعی اساساً یا پیرامون برداشت های ایشان از اصول، فقه و شریعت بود و یا در واکنش به پذرش اندیشه های فلسفی و عرفانی. تحجر یا خردگرایی دینی نیز در این چهارچوب توضیح داده می شد. در ایران پیش از مشروطه، حوزه دگرگونی در اداره جامعه بیشتر به مناسبات ایلیاتی و قومی ارتباط داشت و از حوزه تحول نظری بهره چندانی نمی گرفت. جدایی این دو عرصه تا جایی بود که بزرگترین حکما، عارفان و صاحب نظران در روزگار واپس گراترین حاکمان می زیستند و حکومت از چالش های نظری بهره ای نمی گرفت. از این رو اگرچه در نوشته های ادبی و تاریخی و اشعار، نقد و فغان از رفتار زورمندانه فلان امیر و یا اندرز به بهمان پادشاه بسیار است
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 32 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلود مقاله نواندیشی دینی یا سکولاریسم