دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
از آغاز بــایــد کـه دانـی درست سرمـــایــه گوهران از نخست
کـــه یــزدان ز ناچیز چیز آفرید بـــدان تـــا توانایی آرد پدید
سـرمـایه گــوهران این چــــهار بـرآورده بیرنج و بیروزگار
یــــکی آتشی بــر شده تـابناک میان آب و باد از بر تیره خاک
نخستین که آتش به جنبش دمـید زگرمیش پس خشکی آمد پدید
وزان پـس ز آرام سردی نــــمود ز سردی همان بــازتر میفزود
چو این چار گوهر بــه جای آمدند ز بــــهر سپنجی سرای آمدند
گــــهرها یــک انــدر دگر ساخته ز هــــر گونه گردن برافراخته
پـــدیـــد آمـد این گــنبد تـیزرو شگفتی نــماینده نــو بـه نـو
ابـر ده و دو هفت شد کـــدخــدای گـــرفتند هر یـک سزاوار جای
در بـــخشش و دادن آمـــد پدیــد بـبخشید دانا چنان چون سزید
فلکـها یــک انــدر دگــر بسته شد بـجنبید چون کار پیوسته شـد
چودریاوچونکوهوچوندشتوراغ زمین شد به کردار روشن چراغ
ابوالقاسم فردوسی از لحاظ زنده کردن تاریخ و داستان ملی و از جهت نفس تازه دمیدن به زبان فارسی بی شبهه بزرگترین شاعر ایران زمین است. و دیگر سرایندگان و گویندگان ما در این هنر به پایة او نمیرسند استادی به بزرگی تاریخ که دریچهای به جهان ادبیات گشود هم او بود که پارسی را زنده کرد و با شیوایی سخن، ادبیات را ماندگار کرد. تا آنجا که آوازهاش تا کرانها پیچید.
فردوسی یکی از ستارگان درخشان آسمان ادب فارسی و از مفاخر نامآور ملت ایران است و به سبب همین عظمت مقاوم و مرتبت، زندگی او مانند سایر بزرگان درجه اول ایرانی با افسانهها و روایات مختلف آمیخته شده است.
دریغا شخصی بدین بزرگی و مقام، شرح حال و تاریخ زندگیاش ناقص و مجهول است و آنچه بر ما معلوم است اندکی از بسیار است. تولد او در سال 329 در قریه باژ از ناحیه طبران طوس بوده یعنی همان جا که امروزه آرامگاه اوست. فردوسی مردی وطنپرست و در میهن پرستی استوار بود. این مطلب را میتوان در جای جای شاهنامه و خصوصاً از شور و عشقی که فردوسی در ستایش ایران و نژاد ایرانی دارد به خوبی دریافت. وی سی و پنج سال برای سرودن شاهنامه رنج برد و تمام دارایی خود را از دست داد و در پایان عمر تهیدست شد چرا که عشق به ایران و ایرانی تا آنجا در وجودش رسوخ کرده بود که بر آن شد تاریخ میهن خود و افتخارات گذشته آن را که در خطر نیستی و فراموشی میدید احیا کند و بتواند از بلاغت و فصاحت معجزهآسا و شیوایی سخن خود بهرهمند شود و آن را از زوال و فراموشی برهاند. و باید گفت که در این راه خدایی کرد. تا آنجا که حتی در مرگ پسرش از ادامه کار باز نایستاد تا شاهنامه را همانگونه که از نامش بر میآید جاودان نماید، برای ایرانی که میخواست جاودان بماند. زبان از گفتن هر آنچه در این 35 سال بر او گذشته، قاصر است. باشد که پاسش «بداریم این دردانه تاریخ را».
فردوسی از تاریخ نیاکان خود و از داستانها و افسانهها و تاریخ ایران اطلاع و یا به داشتن آنها شوق و علاقه داشت و تربیت خانوادگی وی را بر این داشت که بدون مشوق و محرک، خود به این کار عظیم دست زند. در حالی که تذکرهنویسان در شرح حال فردوسی نوشتهاند که او به تشویق سلطان محمود به نظم شاهنامه پرداخت و علت این اشتباه آن است که نام محمود را در نسخ موجود شاهنامه، که دومین نسخة شاهنامه فردوسی است خود شاعر گنجانیده است.
نسخه اول شاهنامه که منحصر بود به منظوم ساختن متن شاهنامه ابومنصوری، هنگامی آغاز شد که 19 سال از عمر دولت سامانی باقی بود و اگر فردوسی تقدیم منظومة خود را به پادشاهی لازم میشمرد ناگزیر به درگاه آل سامان که خریدار اینگونه آثار بود، روی مینمود و به هر حال نمیتوانست در آن تاریخ به درگاه سلطانی که هنوز روی کار نیامده بود بشتابد. محمود، ترک زاد غزنوی نه تنها در شاهنامهی استاد طوس تأثیری نداشت، بلکه تنها کار او قصد قتل گوینده آن به گناه دوست داشتن نژاد ایرانی و اعتقاد به تشیع بوده است و بس.
نظم داستانهای حماسی:
فردوسی ظاهراً در اوان قتل دقیقی حدود (369-376) به نظم داستانهایی مشغول بوده که بعضی از داستانهای منفرد مانند «بیژن و گرازان» را باید در رأس همه قرار داد. داستان بیژن و گرازان یا رزم بیژن و گرازان و یا داستان منیژه و بیژن از داستانهای مشهور قدیم بود که غیر از فردوسی برخی دیگر شعرای عهد غزنوی نیز اشاراتی بدان کردهاند. این ابیات منوچهری یکی از آن اشارات است:
شبی چون چاه بیژن تنگ و تاریک چـــو بــیـژن در میان چـاه او من
ثــــریـــا چون منیژه بر سر چاه دو چشم من بر او چون چشم بیژن
و در یک قطعه منسوب به فردوسی نیز اشاراتی به داستان بیژن میبینیم:
در ایـوانها نقش بـیـژن هــنوز بــه زنــدان افــراسیاب انـدر است
و این بیت اخیر از شهرت فراوان داستان بیژن و منیژه حکایت میکند تا بدانجا که تصاویر آنها را در ایوانها و بر دیوار خانهها نیز نقش میکردهاند. فردوسی بنابر آنچه از تحقیق در سبک کلام وی در داستان بیژن و گرازان بر میآید، این داستان را در ایام جوانی سروده بود.
یکی از دلایل این مدعا استعمال الفهای اطلاقی فراوانی است که زیاد از حد در این داستانها دیده میشود. دلیل این امر آن است که فردوسی چنانکه در دیگر موارد شاهنامه دیده میشود، هنوز به نهایت پختگی و استادی و مهارت نرسیده بود. برای مثال در میان نود بیت از یک قسمت این داستان ابیات زیر دارای الفهای اطلاقیست:
بپیچید بــر خــویشتن بیژنا کـه چون رزم سازم برهنه تنا
زتـــورانیان من بدین خنجرا بـبـرم فـراوان سـران را سـرا
به پیمان جدا کرد از او خنجرا به چربی کشیدش به بند اندرا
چو آمد بــه نزدیک شاه اندرا گــو دست بسته بــرهنه سرا
یـکی دست بسته بـرهنه تنا یــکی را زپــــولاد پـیراهنـا
نبینی که ایـن بدکنش دیمنا فزونی سگالد هــمی بــرهنـا
یعنی ده درصد ابیات قافیههایی با الف زائد دارند. نظیر چنین مواردی در اشعار فردوسی کمتر مشهود است. تاریخ شروع نظم شاهنامه دقیقاً معلوم نیست ولی از چند اشاره فردوسی میتوان تاریخ تقریبی آن را معین کرد. شروع کار فردوسی حدود سالهای 375-371 هجری است.
فردوسی از امرای نزدیک، کسی را لایق آن نمیدانست که اثر عظیم و جاودان خود را بدو تقدیم کند و همواره در پی بزرگی میگشت که سزاوار آن اثر بدیع باشد و سرانجام محمود غزنوی بزرگترین پادشاه عصر خود را یافت.
من این نامه فرخ گرفتم به فــال همی رنـج بردم به بسیار سال
نــدیــدم سرافراز و بخشیدهیی پـــگـاه کیان بــر درخشندهای
همه این سخن بر دل آسان نبود جز از خامشی هیچ درمان نبود
بــه جایی نبود هیچ پیدا درش جز از نـام شاهی نبود افسرش
کـه انــدر خــور باغ بایستمی اگــر نـیـک بـودی بشایستمی
سخن را نگه داشتم سال بیست بدان تا سزاوار این گنج کیست
جـهانـدار محمود بــا فر وجود که او را کند ماه و کیوان سجود
بــیامد نشست از بـر تخت داد جـــهاندار چــون او ندارد بیاد
از این ابیات بخوبی ثابت میشود که فردوسی همواره در فکر آشنایی با پادشاهی بزرگ بوده که شاهنامه خود را بنام وی کند و آخر کار قرعه به نام محمود زد. گویا این امر در شصت و پنج یا شصت و شش سالگی شاعر حدود سال 394 یا 395 اتفاق افتاد. در این روزگار فقر و تهیدستی او به نهایت رسیده و ضیاع و عقار موروث خود را در راه نظم حماسه ملی ایران از دست داده بود.
نخستین نسخة منظوم شاهنامه شهرت بسیار یافت و طالبان از آن نسخهها برداشتند، با آن که پدید آورندة آن شاهکار به پیری گراییده بود و تهیدستی بر او نهیب میزد، هیچیک از بزرگان و آزادگان با دانشور که از منظومة زیبای او بهرهمند میشدند در اندیشه پاداشی برای آن آزاد مرد بزرگوار نبودند در حالی که او نیازمند یاری آنان بود و میگفت:
چو بگذشت سال از برم شصتوپنج فزون کردم اندیشة درد و رنج
بــه تــاریــخ شاهان نیـــاز آمدم بــه پیش اختر دیر ساز آمدم
بــزرگــان و بـــا دانش آزادگــان نبشتند یـکسر سخن رایــگان
نشسته نــظاره مــن از دورشــان تو گفتی بدم پیش مزدورشان
جـــز احسنت ازیشان نبد بــهرهام بگفت اندر احسنتشان زهرهام
ســـر بـــدرههای کهن بــسته شد وزان بند روشن دل خسته شد
در چنین حالی بود که دلالان تبلیغاتی محمود ترک زاد به اندیشة استفاده از شهرت دهقانزادة بزرگوار طوس افتادند. و او را به صلات جزیل محمود، که برای گستردن نام و آوازه خود به شاعر میداد، امیدوار کردند و بر آن داشتند که شاهنامه خود را که تا آن هنگام بنام هیچکس نبود به اسم او درآورد. او نیز پذیرفت و بدین ترتیب یکی از ظلمهای فراموش ناشدنی تاریخ انجام یافت.
فردوسی باز به تجدید نظم و ترتیب و تنظیم نهایی شاهنامه و افزودن داستانهای نو سروده بر آن همت گمارد و به مدح محمود غزنوی در موارد مختلفی از آن پرداخت و نسخه دوم شاهنامه در سال 400-401 هجری آماده تقدیم به دستگاه ریاست و سلطنت محمودی شد و فردوسی از انجام این اشتباه آن دید که نمیبایست.
بدین گونه که پس از ختم شاهنامه آن را از غزنین به طوس برد و به محمود تقدیم کرد و خلاف انتظاری که داشت مورد توجه و محبت پادشاه غزنین قرار نگرفت و با آن که بنا بر روایات مختلف پادشاه غزنوی تعهد کرده بود که در برابر هر بیت یک دینار بدو بدهد به جای دینار درهم داد. این کار مایة خشم دهقان بزرگمنش طوس گشت چنانچه بنابر همان روایت همة درهمهای محمود را به حمامی وقفاعی بخشید!
علل اختلاف فردوسی و محمود بسیار است و مهمترین آنها اختلاف نظر آن دو بر سر مسائل سیاسی و نژادی و دینی است. فردوسی در شاهنامه بارها بر ترکان تاخته بود و حال آنکه محمود ترک زاده بود و سرداران او همه ترک بودند و او و فرزندانش فقط با «تاجیکان» به پارسی سخن میگفتند و با این احوال طبعاً تحمل دشنامهای فردوسی به اباء و اجداد او برایش دشوار بود. بدتر از همة اینها فردوسی شیعه بود و مانند همة شیعیان در اصول دین به معتزلیان نزدیکی داشت و بالاتر از اینها مشرب فلسفی او هم از جای جای شاهنامه آشکار است. اما محمود دشمن هر شیعه و کشندة و بردار کنندة هر معتزلی و هر فلسفی مشرب بود.
او سنی متعصب و کرامی خشک خاماندیشی بود و فقط با خام اندیشانی که به گرد او زبان به تأیید اعمالش در خراسان و ری و هندوستان میگشودند سر سازگاری داشت نه با آزاده مرد درست اندیشة آزاد فکری چون فردوسی که از پشت آزادگان و بزرگان آمده بود.
فردوسی ناگهان حربة تکفیر را بالای سر خود دید و تهدید شد که به جرم الحاد در زیر پای پیلان ساییده خواهد شد. پس ناگزیر از دام بلا گریخت و از غزنین به هرات رفت و با اسماعیل وراق، پدر ازرقی شاعر پناه برد و شش ماه در خانة آن آزاد مرد پنهان بود تا طالبان محمود به طوس رسیدند و بازگشتند. چون فردوسی ایمن شد از هرات به طوس و از آنجا به طبرستان نزد پادشاه شیعی مذهب باوندی آن دیار به نام «سپهبد شهریار» رفت و بدو گفت که در این شاهنامه همه سخن از نیاکان بزرگ تو میرود، بگذار تا آن را به نام تو کنم.
لیکن او از بیم تیغ محمود لرزان بود و بدین کار تن در نداد. بعد از این حوادث فردوسی از طبرستان به خراسان بازگشت و آخرین سالهای نومیدی و ناکامی خود را به تجدید نظرهای نهایی در شاهنامه و بعضی افزایشها بر ابیات آن گذرانید تا به سال 411 هجری در زادگاه خود «باژ» در گذشت و در باغی که ملک او بود مدفون گردید، و همانجا مزار اوست.
روحش شاد و یادش جاودان باد این اختر تابناک آسمان شعر.
عطار نیشابوری
خالقا، یارب به حق آنگه که من هـرکه را دیدم بگفت از تو سخن
از همه نـوعی خریدارش شـدم یاری او کردم و یارش شـــدم
من خـریداری ز تــو آمـوختم هرگزت روزی به کس نفروختم
چون خریداری تـو کردم بسی هرگزت نفروختم چون هر کسی
در دم آخــر خــریـداریـم کن یــار بی یاران تویی یاریم کن
فریدالدین ابوحامد محمدبن ابوبکر ابراهیم بن اسحق عطار کدکنی است. ولادتش به سال 537 در کدکن از توابع نیشابور اتفاق افتاده است. پدر عطار همواره آرزو داشت تا پسرش درجات کمال را طی کند و بعد بعنوان جانشین پدر کمر به خدمت خلق ببندد.
در همان زمان یکی از ارادتمندان حکیم معلمی بود که در مدرسه شافیعه کوی مسجد عقیل تدریس میکرد و او به شیخ حمزه نیشابوری معروف بود که با دیدن پسرکی خوش سیما با تعریف و تمجید از آن کودک پدرش حکیم ابراهیم را تشویق کرد تا فرزند را به مکتب او برده برای تربیت به وی سپارد و ابراهیم هم با تحقیق درباره او پیشنهادش را پذیرفت و بدین سان محمد به دوران تحصیل پانهاد و الفبا را آموخت و چیزی نگذشت که با کلام خدا آشنا شد و او در مکتب از دیگر همسالان سبقت میگرفت.
حدود دو سال بعد به مدارس علمیه شهر راه یافت و با اینکه محمد از نظر سنی بسیار جوان بود میتوانست در کنار علوم عربی به علوم دینی یعنی تفسیر روایات احادیث و فقه نیز اشتغال ورزد پس از گذراندن دورههای مختلف بتدریج به درسهای عمیقتر پرداخت و فنون ادبی سنگین علم حکمت کلام و نجوم را آغاز کرد و علم طلب و گیاهشناسی را نیز نزد بزرگان آن روزگار فرا گرفت و علوم متعارف زمان خود را آموخت و بالاخص در ادب عربی و فهم اشعار و احادیث و آیات قرآنی به مقامی در خور توجه دست یافت.
روزها از پی هم میگذشت و او به فراگیری مشغول بود تا اینکه حمله مغولها به خراسان آغاز شد. قبل از حمله، عطار همراه خانواده پدری خود به شادیاخ رفتند تا از گزند حملات آنها در امان باشند عطار در این روزگار چنان از دیدن فجایع آنها به درد آمده بود و برای اینکه خود را تسکین دهد برای اولین بار شروع به سرودن کرد تا بتواند از غم و درد درونی خود بکاهد و اولین شعری که سرود این بود:
چون روی تو در هلاک خواهد بـودن قسم تــو دوگز مغاک خواهد بـودن
بر روی زمین چند کنی جای و سرای چون جای تو زیر خاک باید بودن
خــلقند بـه خــاک بـی عــدد آورده از حـــکــم ازل رای ابــــــد آورده
ای بس کــه بـگردد در و دیـوار فلک مــا روی بـــه دیـــوار لـحد آورده
دو چشم ز اشک خیره میبـاید کـرد از بــس کـه غم ذخیره میباید کـرد
تا چند بـه آب پــاک روشن داریـم رویی کـه به خاک تیره میباید کـرد
شیر اجلت چو در کمین خواهد بود در خــــاک فتادنت یقین خواهد بود
در دور زمان ماز املاک خواهد بود قسمت ززمان دوگز زمین خواهد بود
در ایام جوانی عطار که همزمان با سفرش به هند بود، که این سفر برای او دو پیامد داشت: یکی اینکه بر علم و معرفت خود افزود و دیگری دل بستن در گرو دختری زیبا بود. چنانکه برای بار دوم شروع به سرودن شعر کرد. داستان به اینگونه است: در هند محمد شیفتة دختری میشود که بعد از مدتی جست و جو میفهمد که آن دختر خوش سیما دخترعموی بزرگ بنام عالمشاه است و چون ناامید شده بود که امکان رسیدن به او میسر نیست این شعر را سرود:
هــر کس رخ تــو بدید حیران ماند وز لعل لب تو لب به دندان ماند
وانکس که سر زلف پریشان تو دید کــافر بــاشد اگـر مسلمان ماند
در این میان که استادش با او همراه بود به او امید داد با عمویش در این مورد صحبت کند و عمویش با شرایط خاصی با ابن وصلت یعنی ازدواج محمد و عهد جهان موافقت کرد. روزگار به خوشی سپری میشد تا اینکه زمانه نامهربانی خود را به او نشان داد و آن از دست دادن عهد جهان بود وی به شدت مریض شد و هیچ طبیبی نتوانست آن را معالجه کند و به همین علت او فوت کرد و بار دیگر عطار غمگین شد و شروع به سرودن کرد.
بعد از مدتی شیخ سعدالدین ابوالفضلبن الربیت هدایت وی را به عهده گرفت و مراحل ابتدایی سلوک را میگذراند و وارد جرگة اهل دل شد و اولین مراحل ابتدایی را گذراند و همة اینها در سن 30 سالگی وی اتفاق افتاد. عطار در شهر یکی از نامآورترین مردان روزگار خود بود و از نامآوران عرصة عرفان و تصوف بود. عطار در اوج فکری و سیر سلوک عارفانه بود و به حکمت و عرفان توجه داشت و همواره سعی داشت تا از حوادث روزمرة زندگی مفاهیم عمیق را درک کند.
در آن زمان تنها تکیهگاهش یادگاری بود که از عهد جهان برای او باقی مانده بود و آن پسرش بود که متأسفانه او نیز برای نجات یک فرد جوان در درگیری جان خود را از دست میدهد و عطار بار دیگر غمگین میشود و به حادثه تأسف باری که برایش رخ داده و او را بیقرار ساخته نالان میشود. همانگونه که عطار به داروگری میپرداخته، و سرگرم طبابت بوده نقل کردهاند: که روزی، در دکان عطاری خود مشغول معامله بوده که درویشی آنجا میآمد. و چند بار شیءلله گفت: وی به درویشی نپرداخت. درویش گفت: ای خواجه تو چگونه خواهی مرد؟ عطار گفت: چنانکه تو خواهی مرد! درویش گفت: تو همچون من میتوانی مرد؟ عطار گفت بلی! درویش کاسه چوبین زیر سر نهاد و گفت الله و جان داد. عطار را حال متغیر شد و دکان بر هم زد و به این راه درآمد.
آثار عطار
اسرار نامه، الهی نامه، مصیبت نامه، جواهر الذات، وصیت نامه، منطقالطیر، بلبل نامه، حیدرنامه، شترنامه، مختارنامه، شاهنامه، خسرونامه، دیوان غزلیات، قصاید، رباعیات.
منظومهها
مظهر العجایب، هیلاجنامه، لسانالغیب، مفتاح و الفتوح، بیسرنامه.
از میان مثنویهای عرفانی دلانگیز از همه مهمتر و شیواتر که باید آن را تاج مثنویهای عطار دانست، منطقالطیر که منظومهایست رمزی بالغ بر 4600 بیت دارد.
موضوع آن بحث طیور از یک پرندة داستانی بنام سیمرغ است مراد از طیور در اینجا سالکان راه حق و مراد از سیمرغ وجود حق است. از میان طیور که اجتماع کرده بودند هدهد سمت راهنمای آنان را پذیرفت و آنانرا که هر یک به عذری متوسل میشدند (تعریض به دلبستگیها و علایق انسان به جهان که هریک به نحوی مانع سفر او بسوی حق میشود)، با ذکر دشواریهای راه و تمثیل به داستان شیخ صنعان، در طلب سیمرغ به حرکت میآورد و بعد از طی هفت وادی صعب که اشاره است به هفت مرحله از مراحل سلوک (یعنی: طلب، عشق، معرفت، استغناء، توحید، حیرت، فقر و فنا)، بسیاری از آنان بعلل گوناگون از پای در آمدند و از آن همه مرغان تنها سیمرغ بیبال و پر و رنجور باقی ماندند که به محضر سیمرغ راه یافتند و در آنجا غرق حیرت و انکسار و معترف به عجز و ناتوانی و حقارت خود شدند و به فنا و نیستی خود در برابر سیمرغ توانا آگهی یافتند تا بسیار سال برین بگذشت و بعد از فنا زیور بقا پوشیدند و مقبول درگاه پادشاه گردیدند.
فوت عطار
در حدود سال 617 هجری بدنبال فتنه سراسری چنگیز یکی از سرداران خود بنام نغار جار به قصد تصرف نیشابور آمد وقتی که مشغول شکستن مقاومت مردم بود تیری بر قلبش فرود آمد و کشته شد.
او داماد چنگیزخان بوده و دخترش برای انتقامجویی، از پدرش ویران ساختن نیشابور را خواستار میشود و چنگیزخان برای اینکه کسی از نیشابور فرار نکند همة مردم نیشابور را تا چند روز بدون آب و غذا در صحرا نگه داشت تا دختر چنگیز به آنجا آمد و قصد جان همةمردم شهر را کرد اما در آن میان شخصی بود که از همسر نغارجار خاست که 40 تن از هنرمندان و دانشمندان را با خود به اسارت به ترکمنستان پیش چنگیز خان ببرد و او هم پذیرفت و عطار هم جزء آن اسیران بود.
عطار در مقابل مردم نیشابور ایستاد و آنها را به مقاومت و پایداری دعوت کرد. سردار مغول او را به بند کشید و با اسب به زمین کشاند تا حدی که مرگ را در چشمان خود دید در بین اسرا یکی از دوستان عطار بنام خادم صادق به پرستاری وی پرداخت.
در زندانی که روزگار میگذرانیدند روزی جلاد وارد زندان شد و شمشیر خود را کشید تا شیخ را که پیرتر از همه بود بکشد اما خادم شیخ از او خواست که هزار درهم بدهم و شیخ را بخرد و جانش را نجات دهد. اما شیخ به جلاد گفت: مرا مفروش که ارزشم بیش از این درهمهاست و در همین هنگام یکی از سربازان مغول برای اینکه توهینی به او کرده باشد گفت: پیر را مکش در ازای آن یک توبره کاه به تو میدهم و شیخ گفت: بفروش مرا که بیش از این نمیارزم در همان زمان شمشیر جلاد بر گردن شیخ فرود آمد و چون زخم کاری نبود و شیخ هنوز جان در بدن داشت انگشت در خون خود فرو برد و نوشت:
در کوی تو رسم سر فرازی این است مـــستان ترا کمینه بازی این است
با این همه رتبه هیچ نــتوانم گفت شایدا که تو را بنده نوازی این است
قتل او به سال 618 بوده است و مزارش در شهر نیشابور است.
سعدی
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر آتش میسرم که نـجوشم
بههوش بودمازاولکهدلبهکسنسپارم شمایل توبدیدم نهعقل ماند نههوشم
مگرتوروی بپوشی وفتنه باز نشانی کهمنقرار ندارم کهدیده از تـو بپوشم
مرامگویکهسعدیطریقعشق رها کن سخنچه فایدهگفتنچوپندمیننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
ابومحمد مشرفالدین (شرفالدین) مصلحبن عبداللهبن شرف الدین شیرازی، ملقب به ملک الکلام و افصح المتکلمین بی شک یکی از بزرگترین شاعران ایران است که بعد از فردوسی آسمان ادب فارسی را به نور خیره کنندة خود روشن ساخت. این روشنی با چنان نیرویی همراه بود که هنوز پس از گذشت هفت قرن تمام از تأثیر آن کاسته نشده و این اثر پارسی هنوز پابرجاست و استوار است.
از احوال شاعر در ابتدای زندگیش اطلاعی در دست نیست اما آنچه مسلم است دانش وسیعی اندوخته بود. در حدود سال 606 هجری در شهر شیراز در خاندانی که همه از عالمان دین بودند چشم به جهان گشود. مقدمات علوم ادبی و شرعی را در شیراز آموخت و سپس در حدود سال 620 برای اتمام تحصیلات به بغداد رفت و در مدرسه نظامیه آن شهر به تحصیل پرداخت.
مــرا در نظامیه ادرار بــود شب و روز تلقین و تکرار بود
بعد از این سفر سفرهای دیگر سعدی به حجاز، شام، لبنان،روم رفته چنان که خود میفرماید:
در اقصای عالم بگشتم بسی بـسر بردم ایام با هر کسی
تمتع به هر گوشهای یـافتم زهر خرمنی خوشهای یافتم
سفری که سعدی در حدود سال 620 آغاز کرده بود مقارن سال 655 با بازگشت به شیراز پایان گرفت و از آن پس زندگی را به آزادگی و ارشاد و خدمت بخلق گذرانید. سعدی عمر خود را به سرودن غزلها و قصائد و تألیفات رسالات مختلف و شاید وعظ و تذکیر میگذراند. و در این دوره یکبار نیز سفری به مکه کرد و از راه تبریز به شیراز بازگشت.
نکته مهم در زندگی سعدی این است که در زمان زندگیش از شهرت و اعتبار خاصی بهرهمند شد و سخنانش مورد استقبال شاعران هم عصرش قرار گرفت. آنچنانکه یکی از شاعران هم عصر او سیفالدین محمد فرغانی، که در «آقرا» از شهرهای آسیای صغیر میزیست چنان شیفته آثار سعدی بود که علاوه بر استقبال از چندین غزل او چند قصیده هم در مدح او ساخته و برای او فرستاده که مطلع یکی از آنها این است:
به جای سخنگر به تو جان فرستم چناندان که زیره به کرمان فرستم
سعدی همچنان به اندوختن و سرودن روزگار میگذرانید و عمر پر بار خود را بدین گونه سپری میکرد اما این بزرگ، همواره سعی و تلاش خود را کافی ندانسته چنانکه در آغاز گلستان میگوید:
یک شب تامل ایام گذشته میکردم و بر عمر تلف کرده خود تأسف میخوردم و سنگ سراچه دل را به الماس آب دیده میسفتم و این ابیات را مناسب حال خود یافتم.
هـــر دم از عمــر مـیرود نفسی چون نگه میکنم نـمانده بـسی
ای کـه پنجاه رفت و در خـــوابی مــگر این پـنـج روزه در یـابی
خجل آنکس که رفتوکار نساخت کوس رحلت زدند و بار نساخت
به تصریح خود شاعر این ابیات مناسب حال او و در تأسف بر عمر از دست رفته و اشاره به پنجاه سالگی وی سروده شده است و چون آنها را با دو بیت زیر که هم در مقدمة گلستان از باب ذکر تاریخ تألیف کتاب آمده است:
در این مدت که ما را وقت خوش بود زهجرت ششصدوپنجاه و شش بود
مــــراد مـــا نصیحت بـود گفتیم حــوالت بــــا خـدا کردیم و رفتیم
سعدی هم در شعر و هم در نثر سخن فارسی را به کمال رسانده است و از میان آثار منظوم او، گذشته از غزلیات و قصاید مثنوی مشهوری است که به سعدی نامه و بوستان شهرت دارد. این منظومه در اخلاق و تربیت و وعظ است و در ده باب تنظیم شده است:
1ـ عدل 2ـ احسان 3ـ عشق 4ـ تواضع 5 ـ رضا 6 ـ ذکر 7ـ تربیت 8 ـ شکر 9ـ توبه 10ـ مناجات و ختم کتاب.
تاریخ اتمام این منظومه چنین است:
بـــه روز هـمـایون ســــال سعید بـه تــاریـخ فرخ میان دو عید
زششصد فزون بود و پنجاه و پنج که پر درد شد این نامبرده گنج
مهمترین اثر سعدی در نثر، کتاب گلستان است که دارای یک دیباچه و هشت باب است: باب اول در سیرت پادشاهان، باب دوم در اخلاق درویشان، باب سوم در فضیلت و قناعت، باب چهارم در فواید خاموشی، باب پنجم در عشق و جوانی، باب ششم در ضعف و پیری، باب هفتم در تأثیر تربیت، باب هشتم در آداب صحبت.
فوت سعدی:
وفات سعدی را در مأخذ گوناگون به سالهای «695-694» و «691-690» نوشتهاند.
اشعار سعدی
سرآن ندارد امشب، که بـــرآید آفتابی چهخیالهاگذر کردو گذر نکرد خوابی
بهچهدیرماندیایصبح؟کهجانمنبرآمد بـزه کردی و نـکردند، مؤذنان ثوابی
نفس خروس بگرفت، که نوبتی بـخواند هـمه بـلبلان بمردندونماند جزغرابی
نفحاتصبحدانی،زچهرویدوستدارم؟ کهبــهرویدوستماند،کهبرافکندنقابی
سرمازخدایخواهد،که بهپایشاندرافتد کهدرآبمـردهبهتر، کهدرآرزوی آبی
دلمننه مردآن است،که با غمش برآید مگسی کــجا تواند، که بیفکند عقابی؟
نهچنانگناهکارم،کهبهدشمنمسپــاری توبدستخویشفرمای،اگرمکنیعذابی
دلهمچوسنگتایدوست،بهآبچشمسعدی عجباستاگرنگردد،کهبگرددآسیابی
بـروایگدای مسکینودری دگرطلبکن که هزار بار گفتی و نیامدت جـوابی
حکایت
آوردهاند که نوشیروان عادل را در شکار گاهی صید کباب کردند و نمک بنمود، غلامی به روستا رفت تا نمک آورد. نوشیروان گفت: نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد. گفتند: از این قدر چه خلل آید؟ گفت: بنیاد ظلم در جهان اول اندکی بوده است هر که آمد برو مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده.
اگر زباغ رعیت ملک خــورد سیبی بــــرآورند غلامان او درخت از بیخ
بهپنجبیضهکهسلطانستمروادارد زنـند لشگر یانش هزار مرغ به سیخ
ای پیش تـو لعبتان چینی حبشی کس چــون تو صنوبر نخرامد بکشی
گر روی بگردانی و گر سـر بکشی ما با توخوشیم گرتو با ما نه خوشی
کردیم بسی جــام لبالب خــــالی تـــا بــو که نـهیم لب بران لب حالی
ترسنده از آن شدم که ناگاه زجان بــی وصل لــبت کـنیم قــالب خالی
حافظ شیرازی
گــر همچو مـن افتاده این دام شوی ای بس که خراب باده جام شوی
مامستو خرابو رندو عالم سوزیم با ما منشین وگرنه بدنام شوی
شمسالدین محمد شیرازی متخلص به حافظ و ملقب به لسانالغیب یکی از پر رمز و رازترین شاعران ایران و جهان است. نام پدرش بهاءالدین میباشد که بازرگانی میکرده و مادرش اهل کازرون شیراز بوده تاریخ تولد او را بعضیها سال 792 و برخی بین سالهای 730-720 ثبت کردهاند که اوایل قرن 8 بوده بعد از مرگ پدر برادران که هرکدام بزرگتر از او بودند به سویی روانه شدند و شمسالدین با مادرش در شیراز ماند و روزگار آنها در تهیدستی میگذشت.
حافظ همین که به سن جوانی رسید در نانوایی به خمیرگیری مشغول شد تا آنکه عشق به تحصیل کمالات او را به مکتب خانه کشانید. حافظ تحصیل علوم و کمالات را در زادگاه خود کسب کرد و مجالس درس علما و فضلای بزرگ خود را که یکی از آنان قوامالدین عبدالله بود درک نمود و در علوم به مقامی رفیع رسید. حافظ قرآن را حفظ کرده و در اشعار خویش چندین بار بدین اشتغال مداوم به کلام الله اشاره نموده است و بنابر تصریح صاحبان نظر، اتخاذ تخلص «حافظ» نیز از همین اشتغال نشأت گرفته است.
عشقت رسد بهفریادور خودبسان حافظ قرآن زبر بخوانی در چهارده روایت
به سال 742 ه.ق بود که شاه شیخ جمالالدین ابواسحاق اینجو، پسر محمود شاه، با لیاقت و قابلیتی که داشت پیرحسین و ملک اشرف چوپانی را از شیراز بیرون کرد و خود حکومت فارس را بدست گرفت و تا 754 ه.ق آن ایالت را اداره نمود.
ابواسحاق اهل عدل و داد بود و به عمران شیراز کوشید و خود از ذوق ادبی بهرهمند بود. لاجرم حافظ را نیز گرامی شمرد و جانب او را عزیز داشت و از اولین امرایی است که جلب نظر شاعر شیرازی را کرد و به تکرار ممدوح او واقع شد و شاعر او را به القاب «جمال چهرة اسلام» «سپهر عام و حیا» و نظایر آن ستود.
از مظفریان مخصوصاً شاه شجاع پسر محمد (759-786 ه.ق) و شاه منصور (789-795) آخرین حکمران این سلسله ممدوح حافظ شدند. جلالالدین شاه شجاع خود ذوق ادبی و قریحه شاعرانه داشت و در زمان او شیراز از فشار متعصبین خشک و خشن خلاصی یافت. دیوان حافظ یک دیوان عرفانی است، به علاوه جنبه فنی شعر به عبارت دیگر دیوان حافظ عرفان است و به علاوه هنر دیوانی است که از عرفان سرچشمه گرفته و به صورت شعر بر زبان سراینده جاری گشته است محور جهانبینی عرفانی «وحدت وجود» است.
مسئله دیگر وحدت تجلی است یعنی اینکه جهان با یک تجلی حق بوجود آمده است. مسئله دیگر در جهانبینی عرفانی راز خلقت جهان است که آنها خلقت تعبیر نمیکنند تجلی تعبیر میکنند عشق است «جهان از عشق به وجود آمده است و با نیروی عشق باز میگردد».
در اشعار حافظ به شاخ نبات بر میخوریم که درباره عشق به اوست چنانکه گویند بعد از مدتی او را به عقد خود درآورد و روزگارا با محبوبه خود میگذراند و از او پسری بدنیا آمد حافظ در سن 38 سالگی از فقدان محبوب خود مینالد و بار دیگر زمانه نامهربانی خود را به او نمایان میسازد و اینار مرگ فرزندش میباشد که آن را با سوز در شعر زیر گفته است:
دلا دیدی که آن فـــرزانه فرزند چه دید اندر خم این طاق رنگین
به جای لوح سیمین در کنارش فلک بر سر نهادش لوح سنگین
غزلی دیگر در سوگ فرزندش:
بلبلی خوندلی خوردوگلیحاصل کرد بادغیرتبهصدشخارپریشان دل کرد
طوطیی رابهخیالشکری دلخوش بود نــاگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد
قرهالعین من آن میوه دل یادش بــاد کهخود آسانبشد و کارمرا مشکل کرد
آهوفریاد که از چشمحسود مـهوچرخ در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد
اشعار حافظ
دیدیایدلکهغمعشقدگــربارچهکرد چون بشد دلبروبا یار وفادار چه کرد
آهازآننرگسجادوکهچهبازیانگیخت وهازآنمستکهبامردم هشیار چه کرد
اشکمنرنگ شفق یافت زبیمهرییار طالع بیشفقت بینکه دگربار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید ســحر وه که با خرمنمجنون دلافکارچه کرد
ساقیا باده بیاور که نــگارندة غیب نیستمعلومکهدر پردة اسرارچه کرد
آنکه بر نقش زد ایــن دایرة مینایی کسندانست کهدرگردشپرگارچه کرد
فکرعشقآتشغمدردلحافظزدوسوخت یاردیرینه ببینید که بـا یار چه کرد
ملک الشعرای بهار
سحـر گـه سر کنید آرام آرام نواهای لطیف آسمانی
سوی عشاق بفرستید پیغام دمادم با زبان بیزبانی
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 54صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید