لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 16
ضحاک ماردوش و فریدون
بعد از پادشاهی طهمورث، فرزندش جمشید به تخت نشست .او با قبول دو منصب پادشاهی و موبدی مسئولیتی جدید برای خودش می پذیرد . زیرا که پیش از او پادشاهان وظیفه حفظ امنیت را بر عهده داشتند و هدایت خلق وظیفه موبدان بود .
اولین کار او فراهم آوردن سلاح بود و از آهن سلاح و زره و کلاهخود ساخت که اینکار پنجاه سال بطول انجامید و بعد به اختراع و ترویج صنعت نساجی می پردازد و هنر بافتن و پوشیدن لباس رواج می یابد . و وقتی امنیت در جامعه برقرار شد و مردم لباس بر تن کردند به فکر تقسیم بندی
طبقات اجتماعی می افتد .
جمشید مردم را بر چهار گروه تقسیم کرد اولین گروه مردان دینی بودند و آنها را از جامعه دور کرد و به کوه ها فرستاد . گروه دوم مردان رزم بودند که موجب امنیت کشور بودند . گروه سوم برزگران که کارشان کاشتن و درویدن بود و چهارم پیشه وران و کارگران بودند.
بعد به دیوان تحت فرمانش دستور داد که آب و خاک را با هم آمیختند و گل درست کردند و خشت زدند و با سنگ و گچ حمام و کاخها را بنا کرد .
وقتی نیازهای اولیه زندگی را برطرف نمود ، گوهرها را از معادن استخراج کرد و سپس در جستجوی بوی خوش برآمد و به گلاب و عنبر و عود دست یافت .
و با آموختن رموز پزشکی برای تندستی دردمندان اقدام نمود .
با ساخت کشتی بر آب چیره شد و با کشتی به سفر پرداخت .
بدینشان جمشید با خردمندی بر همه هنرها دست یافت . سپس تختی گوهر نشان ساخت و در آن نشست و به دیوان دستور داد که تخت را از زمین بر آسمان ببرند .او که همانند خورشید در آسمان سیر می کرد جهانیان را شگفت زده کرد . و آن روز را که برابر با اول فروردین بود بزرگان شادی کردند و این روز فرخنده را نوروز نامیدند و سالیان سال این روز را جشن گرفتند .
و مراسم عید نوروز از آن روزگار به یاد مانده است .
جمشید سیصد سال همین گونه پادشاهی کرد و اینگونه بود که غرور در دلش راه یافت و ناسپاسی پیش گرفت و ادعای خدایی کرد
داستان ضحاک و پدرش
در گوشه ای از قلمرو پادشاهی جمشید ، آنطرف اروندرود در دیار تازیان ، مرد خداشناسی به نام مرداس بر قبیله خود حکومت می کرد . مرداس مرد خدا ترسی بود و از نعمتهایی که در اختیارش بود به مردم دریغ نمی کرد و مردم اجازه داشتند که از گله های بز و شتر و میش او شیر بدوشند و بنوشند .
مرداس فرزند پسری داشت بنام ضحاک که اندک بهره ای از مهر و محبت در وجودش نبود . او فردی جاه طلب و گستاخ و عجول بود . به او لقب پیوراسپ داده بودند زیرا ده هزار اسب تازی با دهنه لگام زرین در اختیار داشت . قسمت اعظم شب و روز بر اسب سوار بود نه از برای جنگاوری و دفع دشمن بلکه برای خودنمایی .
و اینگونه بود که ابلیس او را برای دستیابی به نقشه هایش مناسب دید . و روزی بصورت فردی نیکخواه نزد او آمد و ضحاک فریفته حرفهای او شد و از نقشه شوم او آگاه نبود . ابلیس که دید ضحاک تهی مغز فریفته ستایشهای او شده است خوشحال شد و به او گفت : سخنهای زیادی دارم که کسی جز من آنرا نمی داند ولی اول باید با من پیمان ببندی . ضحاک هم با او پیمان بست و سوگند خورد که راز او را من با کسی نگوید .
تحقیق و بررسی در مورد ضحاک ماردوش و فریدون شاهنامه