لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه36
ارتباط پست مدرن و تلویزیون
بارزترین منتقد پست مدرنیسم فلسفی یورگن هابرماس است. هابرماس در کتاب «گفتمان فلسفی مدرنیته» هابرماس ۱۹۶۸، با پست مدرنیسم فلسفی در سطح جامعه و «کنش ارتباطی» مقابله می کند. او در مقابل پست مدرنیست ها از مفهوم سوژه در مقام آگاهی یا یک نفس خودبنیاد دفاع نمی کند بلکه در برابر استراتژی های پیشرو و آزمونگرانه آنها از خرد استدلالی در ارتباطات بین الاذهانی حمایت می کند. به عنوان مثال او مدعی است که نیچه، هایدگر، دریدا و فوکو با بهره وری از مفاهیم و روش های قابل کاربرد به واسطه خرد مدرن، در نقد مدرنیسم دچار تناقض عملیاتی می شوند. او دیونیزگرایی نیچه را به مثابه علامتی ترمیمی و جبران کننده برای فقدان هم پیوندی در فرهنگ غربی که در ادوار پیشامدرن توسط مذهب ایجاد شده است مورد انتقاد قرار می دهد. افزون بر آن به زعم هابرماس احساس نیچه در مورد وجود دیونیسم جدید در هنر مدرن، بر اساس یک مدرنیسم زیباشناختی است که در آن هنر، قدرت نقادانه اش را به سبب جداسازی خود از ارزش های علمی و اخلاقی کسب می کند. این تفکیک از مجرای روشنگری مدرن حاصل شده است و منجر به زوال همبستگی انداموار می شود که نیچه در تلاش بود تا آن را از طریق خود هنر بازگرداند. ن.ک. هابرماس۱۹۸۷ ،۸۱۱۰۵ هابرماس از هایدگر و دریدا به عنوان وارثان این «منجی گرایی دیونیزی» یاد می کند. هایدگر تجربه جدیدی از زیستن را انتظار می کشد، تجربه ای در خود فرورفته. هابرماس می گوید این نوع زیستن در نتیجه فلسفه ای واژگون شده از سوژه است آنجا که تخریب سوژه به دست هایدگر به امید برای وحدتی می انجامد که در آن وحدت، چیزی غیر از سوژه ناپیدا وجود ندارد. هابرماس۱۹۸۷ ،۱۶۰ به گفته هابرماس دریدا انگاره «تفاوط» یا «تمایز» را با اسلوبی همسان توسعه می دهد: در اینجا دیونیزی را می بینیم که خود را در غیاب خویش آشکار می کند، درست همانطور که معنا به طور لایتناهی به تعویق می افتد. هابرماس۱۹۸۶ ،۸۱۱۸۰
هابرماس همچنین دریدا را به خاطر قائل شدن تمایز میان فلسفه و ادبیات در قالب متن گرایی نقد می کند. متن گرایی دریدا منطق و خرد استدلالی را تحت استیلای ماهیت خطابی درمی آورد. به باور هابرماس دریدا امیدوار است که در نقد خود از خرد، از مشکل منطقی خود ارجاعی جلوگیری کند. افزون بر این هابرماس می گوید: « کسی که با هدف کاهش تناقض خود ارجاعی نقد رادیکال از خرد را قلب به استیلای ماهیت خطابی کند، با این عمل خود باعث کندتر شدن تیغ نقد خرد می شود.» هابرماس۱۹۸۷ ،۲۱۰ هابرماس با روشی مشابه از میشل فوکو به خاطر عدم متمایل کردن روش تبارشناسی خود به افشاگری تبارشناختی انتقاد می کند. او می گوید: « فوکو نمی تواند به اندازه کافی با مشکلات ماندگاری که در ارتباط با رهیافتی تفسیری در مورد چیرگی ابژه، انکار خود ارجاعانه مدعاهای مربوط به اعتبار عام و توجیه ضابطه مند نقد پیش می آیند، دست و پنجه نرم می کند.» هابرماس۱۹۸۷،۲۶۸.نقد هابرماس بر پست مدرنیسم با حمله به تناقضی عملیاتی و پارادوکسی خود ارجاعانه آغاز می شود که موضوع بسیاری از مباحث انتقادی کنونی را تشکیل می دهد. اما با این حال پست مدرنیست ها یا به رد این انتقاد ها می پردازند و یا اینکه به مدد پادراهبردهای خطابی در مقابل آنها صف آرایی می کنند. به عنوان مثال ژان فرانسوا لیوتار احتمال درک متقابل افراد جامعه از همدیگر را در جریان فرآیند ارتباط بین الاذهانی بسیار کمرنگ و حتی ناممکن می داند. لیوتار اجماع جهانشمول را هدف نهایی گفتمان نمی داند.ن.ک. لیوتار۱۹۸۴ ،۶۶ ریشه حقیقی واکنش پست مدرنیست ها در برابر هابرماس را می توان در این نقطه یافت که او بر خلاف سایر منتقدانی که پست مدرنیسم را چیزی جز چرندیات و مهملات نمی دانند این مکتب فلسفی را جدی می گیرد. در پایان می توان یادآور شد که هابرماس می تواند با خوانش عمیق متون فلسفی پست مدرن، به طور مستدل بر فهم پذیری و قابلیت ادراک این مکتب صحه بگذارد.
پایان دهه 1960 و آغاز دهه 1970، از سالهای پرتب و تاب در فرانسه بود: موج اعتصاب های دانشجوئی و سپس کارگری و عمومی که فرانسه را تا آستانه انقلاب پیش برد و به استعفای دو گل از ریاست دولت و سرانجام به تغییراتی مهم در جامعه فرانسه و به ویژه در سطوح فرهنگی و دانشگاهی انجامید. ( پرهام ، 6)
به عقیده مارشال برمن تغییر جهت و چرخش تند فرهنگ فرانسه به سمت راست در سال های دهه 1970 و حملات علیه مارکسیم به تدریج به صورت انتقادات تند و گزنده و سخنان تلخ و نشیدار علیه انقلاب فرانسه و اعلامیه حقوق بشر آن تبدیل گردید. عقیده غالب بر این بود که کشتارهای جمعی تداوم یافته در شوروی بر اثر حاکمیت استالینیزم جز پیامدهای صرف روشنگری چیز دیگری نبودند و بدین ترتیب پست مدرنیست ها با انتساب پدیده های نظیر قهر، خشنونت و تروریزم به روشنگری و رنسانس تمام دستاوردهای مثبت انسانی و اجتماعی این عصر را به زیر سؤال برده و انکار نمودند و بالتبع به محکوم کردن و نفی روشنگری و رنسانس پرداختند. تا قبل از این دوران روشنفکران پاریسی یاد گرفته بودند که در اکثر موارد از دید استالینی به قضایا نگاه کنند ولی در مدتی بسیار کوتاه چنان تغییر موضوع نسبت به دوران روشنفکری پدید آمد که با فرارسیدن دویستمین ( 200) سالگرد انقلاب فرانسه به سختی می شد روشنگری فرانسوی پیدا نمود که نظر مثبتی در باره آن ابراز کند. حتی لیوتار در مذمت دوران روشنگری می گوید که آشویتس نام تعریفی است برای نا تمام ماندن تراژیک مدرنیته (جهانبیگلو ، 61)
تحقیق در مورد پست مدرنیسم و تلویزیون