دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
فرمت فایل:WORD(قاببل ویرایش)تعداد10 صحفه
مقدمه
«ربسپیر، به سبب قیافه عجیب و لهجه دهاتی و پشتکار خارق العاده ای که داشت، تا مدتی مورد استهزاء و تحقیر نمایندگان قرار داشت. این متفکر انقلابی دارای مرام واضح و مشخصی بود و به خودش اجازه نمی داد که ذره ای از آن منحرف شود و بدین جهت، نطق های او عمیق و دقیق بود، ولی چون فاقد حرارت بیان بود، نمی توانست مثل میرابو و بارانف شنوندگان را تحت تأثیر قرار درآورد، با اینکه تفکر عمیق و ژرف بینی او را نداشتند. نطق های لوشابلیه و لامیت و بیتیون و سییس، همه وقت نطق های او را تحت الشعاع می گرفتند، زیرا ربسپیر از ظاهرسازی و اغفال و بازی با احساسات نمایندگان و شنوندگان متنفر بود و حتی برای یک مرتبه هم سعی نکرد تا شنوندگان خود را، با ذکر لطیفه ای بخنداند.»اینطور که در این کتاب و در یکی، دو متن دیگر آمده است، برخی اوقات، فرانسوی ها، او را «فساد ناپذیر» می نامند. سابقه این لقب، به یکی از سخنرانی های «مارا» (یکی از شخصیت های انقلاب فرانسه) بر می گردد که در آن ربسپیر را «فساد ناپذیر» خوانده بود و با استقبال اغلب فرانسویان روبرو شد. تا جایی که به گفته رومن رولان، «لابیل گویار»، تک چهره ای که در سال 1791 از ربسپیر نقاشی کرده بود را با عنوان «فساد ناپذیر» نامگذاری کرد.
اغلب مبارزات سیاسی ربسپیر، در کسوت یک حقوقدان و یا نماینده پارلمانی انجام گرفته است. انگار او می خواسته با استفاده از قوانین حقوقی، زندگی فرانسویان را بهبود ببخشد. او ایده های خود را در غالب لوایح قانونی به مجلس نمایندگان می برد، بیشتر مخالفانش را با محاکمه حقوقی مغلوب می کرد، برای تحت فشار گذاشتن نجبا و فئودال ها، لوایح قانونی متعددی پیشنهاد می داد و حتی در دوره هایی که در میان سیاستمداران فرانسوی، منزوی بود، به پشتوانه قوانین، هفته ها موقعیت سیاسی خود را حفظ می کرد.
ربسپیر در زمانه ای زندگی می کرد که نظام سیاسی فرانسه از یک وضعیت سلطه سلطنتی به یک وضعیت حقوقی-بوروکراتیک تغییر می کرد. هدف اصلی سیاستمداران انقلابی فرانسه، در این دوره، اصلاح قوانین موجود و یا وضع قوانین جدید به منظور بهبود زندگی فرانسویان بود. آنها حتی برای برخی از مفاهیم انتزاعی (مانند آزادی) قوانین مشخص و مدونی تصویب کردند.
اما ویژگی بارز ربسپیر در این است که او برخلاف مرام و مسلک بیشتر چهره های انقلابی دنیا، کمتر در کارناوال های خیابانی شرکت می کرد. رومن رولان این ویژگی او را اینطور توصیف می کند: «[ربسپیر] حتی الامکان از خیابان دوری می جست و کمتر برای ملاقات خلق انبوهی که به افتخار او هورا می کشیدند، عرض اندام می کرد... ربسپیر فقط یک مرتبه به خیابان رفت و آن هم روز نهم ترمیدور بود، برای جان سپردن» (ترمیدور یکی از ماههای تقویم سنتی فرانسه است که به گمانم از شانزدهم ژولای آغازمی شود و در نیمه ژوئن تمام می شود)
روبسپیر و انقلاب
انتشارات ورسو، سری جدیدی را با عنوان «انقلابات» راه انداخته است. این سری جدید، آثار کلاسیک شخصیتهای کلیدی را ارائه میدهد که هریک در دوره قیامهای کبیر، عرصه اصلی را اشغال کردند. هریک از این کتابها را یک نویسنده رادیکال معاصر معرفی میکند و نشان میدهد که چگونه این کلمات آشوبگرانه، هنوز توانایی آن را دارند که الهامبخش و برانگیزنده باشند. تاکنون دو کتاب از این سری اسلاوی ژیژک، آماده کرده است. «روبسپیر: فضیلت و ترور» و «مائو: درباره پراتیک و تضاد». در واقع، میتوان گفت که این سری با اثر دیگر ژیژک، «و.ا.لنین: انقلاب پشت دروازهها»، شروع شد که در سال 2002 منتشر شده بود. مقدمه ژیژک بر این کتاب را امید مهرگان در کتاب اول رخداد (مجموعه مقالات ژیژک) ترجمه کرده است. در اینجا اشارهای خواهیم داشت به آرای ژیژک درباره روبسپیر از رهبران تندرو انقلاب فرانسه.
نام روبسپیر با تلاش برای تعمیق انقلاب بورژوادموکراتیک 1789 فرانسه عجین است، آن هم با قهر انقلابی. «تحلیل انقلاب فرانسه» از آغاز، عرصه مبارزات سیاسی و ایدئولوژیک بوده است. ژیژک ابتدا به برخورد محافظهکاران میپردازد که این انقلاب را با قاطعیت رد کردهاند و فاجعهای بزرگ به حساباش میآوردند. اما فرمول تحلیل لیبرالها این است: «1789 بدون 1793». خلاصه آنچه لیبرالهای حساس میخواهند، انقلابی بدون کافئین است. انقلابی که از آن بوی انقلاب برنمیخیزد. به این ترتیب، آنها میخواهند انقلاب فرانسه را از مقام رخداد برسازنده دموکراسی مدرن محروم کنند و آن را بینظمیای تاریخی جا بزنند: این یک ضرورت تاریخی بود که اصول مدرن آزادی تامین شود، اما همانطور که مثال انگلستان نشان میدهد، همینها را میشد، بسیار موثرتر و مسالمتآمیزیزتر بهدست آورد. برعکس، رادیکالها معتقدند، اگر «الف»، یعنی برابری، حقوق بشر و آزادی را وسط میکشی از پیامدهای آن نباید روی برگردانی. باید شجاعتاش را داشته باشی که «ب» را هم به میان بکشی، یعنی بگویی: تروری که برای تامین واقعی «الف» ضروری است، واجب است. اما گفتن اینکه چپ امروز باید این راه را دنبال کند، راحت نیست.
در 1990 شکاف خاصی شکل گرفت؛ همه، از جمله «چپ رادیکال»، به نحوی از میراث ترور انقلابی ژاکوبنی با تمرکز دولتی آن شرمسارند، بهطوریکه این شعار عموما پذیرفته شد که «چپ، اگر قرار است، تاثیرگذاری سیاسیاش را بازیابد، باید کاملا خود را بپیراید، و بالاخره، باید پارادایم ژاکوبنی را کنار بگذارد». اما قهر انقلابی ژاکوبنها، از همان آغاز، تحلیلهای گوناگونی را طرح کرده است. ژیژک به نقد نظرات مخالف ژاکوبنها میپردازد. از جمله به تحلیل والتر بنیامین، که قهر انقلابی آنها را «خشونت بنیانگذار دولت» نامیده است. ژیژک، برخلاف بنیامین، میگوید، قهر انقلابی ژاکوبنها «خشونت بنیانگذار دولت» یا «جنایت بنیانگذار» نظام بورژوایی نیست بلکه نوعی «خشونت الهی» است.
ژیژک میگوید، برای درک خشونت الهی باید حرفهای انگلس درباره اینهمانی دیکتاتوری پرولتاریا و کمون پاریس را، با تغییرات لازم، تکرار کرد: «بسیار خوب، حضراتِ مکتبِ تئوری انتقادی، میخواهید بدانید که این خشونت الهی چگونه است؟ به ترور انقلابی 1792-1794 نگاه کنید. این خشونت الهی بود. (و میتوان اضافه کرد: ترور سرخ 1919...)». بهتعبیر ژیژک، باید خشونت الهی را با یک پدیده تاریخی که بهطور مثبت وجود دارد، ربط دهیم و از هر نوع گیجکردن تاریکاندیشانه دوری کنیم. «خشونت الهی» مدام روی میدهد: «آنان که از خارج از نظام ساختارمند اجتماعی کورکورانه ضربه میزنند و عدالت میطلبند یا انتقام میگیرند؛ برای مثال 10 سال پیش هنگامی که جمعیت فقرزده ریودوژانیرو به منطقه ثروتمندنشین شهر سرازیر شدند و به غارت و آتشزدن سوپرمارکتها پرداختند، خشونت الهی بود. این خشونت، مانند حمله ملخهای انجیل که مجازاتی الهی بود برای رفتار گنهبار انسان، معلوم نیست از کجا شروع میشود، وسیلهای است که هدف ندارد. این عدالت است، نقطه نامتمایز بین عدالت و انتقام، که در طی آن «مردم» ترور خود را اعمال میکنند و دیگران را مجبور میکنند که بهایاش را بپردازند. یعنی روز محشر برای تاریخ طولانی ستم». یا آنطور که روبسپیر میگوید: «شما که آرزو میکنید حقیقت روی لبان نمایندگان مردم فرانسه بیقدرت باشد، چه میخواهید؟ بدون شک، حقیقت، قدرت خود، خشم خود و استبداد خود را دارد». ژیژک میگوید، براساس همین درک است که روبسپیر میانهروها را متهم میکند که آنچه واقعا دنبالاش هستند، انقلاب بدون انقلاب است؛ آنها انقلابی میخواهند که از افراطی که دموکراسی و ترور را به هم برساند، دور باشد.
آنها انقلابی میخواهند که به قوانین اجتماعی قبلی احترام بگذارد. ژیژک اشاره میکند که در پایان قرن بیستم،گذاری از «اومانیسم و ترور» به «اومانیسم یا ترور». امروز، نظریه لیبرالی رایج، «یا» را به جای «و» میگذارد اما ترکیب اومانیسم و ترور را، «میتوان در انقلاب فرانسه مشاهده کرد، در قالب پیوستگی فضیلت و ترور...». ژاکوبنها برای تامین عدالت، اعمال خشونت را جایز میدانستند. ژیژک ضمن توضیح چهار نظر مختلف درباره رابطه اومانیسم و ترور به این نتیجه میرسد که امروز چارهای نیست جز انتخاب «اومانیسم یا ترور»؛ البته به این معنا که ترور مفهوم مثبت باشد نه اومانیسم. او تاکید میکند، «این موضعی رادیکال است که دفاع از آن مشکل است، هرچند شاید تنها امید ما باشد. این اما با دیوانگی وقیحانه تعقیب «سیاست تروریستی و ضدبشری» آشکار مترادف نیست، بلکه چیزی است که دریافتن آن به مراتب مشکلتر است». بالاخره ژیژک هشدار میدهد که سیاست امروز، زیستسیاست پساسیاسیای که سیاست غالب غربی است، چیزی جز سیاست ترس نیست. سیاستی است که خودش عنصر تشکیلدهنده سیاست را محکوم میکند، زیرا ترس، مهمترین اصل بسیجکنندهاش است: ترس از مهاجران، ترس از جرم، ترس از فاجعه محیطزیستی.
ژیژک سوال میکند: «چگونه میتوان از این پساسیاست ترس درآییم؟ ادارهکردن زیستسیاست، محتوای واقعی دموکراسی لیبرالی بهشمار میرود و به تنش میان فرم دموکراسی و محتوای اداریاش منجر میشود. پس بدیلاش چیست؟ چه میشود اگر ما ریسک بکنیم و «دیکتاتوری پرولتاریای» خوب و قدیمی را بهعنوان تنها راه کنارزدن زیستسیاست احیا کنیم؟ امروزه این نظر مسخره مینماید؛ اما، تنها انتخاب واقعی امروز است.»
ژیژک در توضیح دیکتاتوری پرولتاریا میگوید: «دیکتاتوری نقطه متقابل دموکراسی نیست بلکه شیوه اعمال آن است. از همان آغاز، تز دیکتاتوری پرولتاریا این فرض را دربرمیگرفت که در تقابل با سایر فرمهای دیکتاتوری (دیکتاتوری فئودالی، بورژوایی...) قرار میگیرد، زیرا سراسر عرصه قدرت دولتی، دیکتاتوری است. هنگامی که لنین، دموکراسی لیبرال را شکلی از دیکتاتوری بورژوایی به حساب آورد، منظورش این مفهوم سادهانگارانه نبود که دموکراسی ظاهرسازی است، از آن سوءاستفاده نمیشود، توسط دارودستهای، مخفیانه کنترل میشود که در مواقع خطر، چهره واقعی خود را نشان میدهد. بلکه منظور لنین این بود که همانا فرم دولت بورژوادموکراتیک، حاکمیت بنابر مفروضات ایدئولوژیک- سیاسیاش، متضمن یک «منطق بورژایی» است... اصطلاح دیکتاتوری را باید به معنی دقیق آن به کار برد- به این معنی که دموکراسی همیشه شکلی از دیکتاتوری است. اگر دموکراسی میخواهد خشونت را از بین برد، خودش باید به خشونت متوسل شود».
ژیژک در پایان این کتاب میگوید: «سرمایهداری جهانی به عنوان سرنوشتی به ما عرضه میشود که نمیتوان علیه آن مبارزه کرد؛ یا باید خود را با آن وفق داد یا از مسیر تاریخ کژ شد و درهم شکست. تنها کاری که مجازیم، انجام دهیم این است که سرمایهداری جهانی را تا جایی که ممکن است انسانی کنیم و برای «سرمایهداری با چهرهای انسانی» مبارزه کنیم. در اینجا، باید دیوار صوتی شکست؛ باید ریسک کرد و تصمیمهای دستهجمعی در سطح بزرگ را دوباره پیش گرفت - این، شاید، میراث اصلی روبسپیر برای ما در شرایط امروزی است».
محاکمه لویی شانزدهم،پادشاه فرانسه
216 سال پیش در روز 11 دسامبر سال 1792 میلادی محاکمه لویی شانزدهم ، پادشاه فرانسه که پس از خلع شدن از سلطنت توسط انقلابیون فرانسه لویی کاپه (نام جد اعلای سلسله بوربون) نامیده می شد در مجلس کنوانسیون که به دادگاه تبدیل شده بود ، آغاز شد.
مجلس کنوانسیون که در سال های اول انقلاب فرانسه میانه روها و آزادی طلبان در آن اکثریت داشتند ، در آن زمان جولانگاه دیکتاتوری وحشتناک جناح چپ ژاکوبن ها و مونتایاردها شده بود.
ماکزیمیلیان روبسپیر روبسپیر در روز 3 دسامبر سال 1792 میلادی در یک سخنرانی در کنوانسیون پیشنهادی محاکمه لویی شانزدهم را داد.هنگامی که محاکمه آغاز شد و لویی شانزدهم جو حاکم بر مجلس کنوانسیون را دید ، علی رغم دلگرمی دادن های مالزرب ، ترونشه و دوسز وکلای مدافعش متوجه شد نمی تواند جان سالم به دربرد.
لویی شانزدهم در این محاکمه که تا روز 15 ژانویه سال 1793 میلادی به طول انجامید متهم به انواع خیانت ها از جمله خیانت به کشور و خیانت به بشریت شده بود. اتهام خیانت به بشریت را روبسپیر عنوان کرده بود.
از روز 15 تا 19 ژانویه کنوانسیون برای صدور حکم به مشورت می نشیند ، سرانجام فقط با اکثریت یک رای حکم مرگ لویی شانزدهم به وسیله گیوتین تصویب می شود.
به این ترتیب ، در روز 11 دسامبر سال 1792 میلادی ، محاکمه لویی شانزدهم ، پادشاه مخلوع فرانسه در مجلس کنوانسیون آغاز می شود.
مجلس کنوانسیون فقط با اکثریت یک رای حکم مجازات مرگ او را تصویب می کند.حکمی که بعدها تاریخ درباره آن قضاوت خود را اعلام کرد.
اعدام روبسپیر در جریان انقلاب فرانسه
پنج سال پس از انقلاب کبیر فرانسه و بعد از یک دوره وحشت «روبسپیر» از فرماندهان بزرگ این انقلاب به دست دوستانش اعدام شد. 28 جولای روز اعدام وی به نام روز ترمیدور خوانده شد. اکنون نیز در فرهنگ سیاسی جهان دوران ترمیدور به دورانی گفته می شود که در پی هر انقلاب بزرگ پدید می آید و در طی آن انقلابیون به حذف یکدیگر از راه های مختلف می پردازند ولی چگونه مبارزانی که در کنار یکدیگر می جنگند پس از پیروزی دست به کشتن هم خواهند زد؟
فرانسه قرن 18 با 26 میلیون نفر جمعیت از سه طبقه مجزا تشکیل شده بود: اشراف، کلیسا و مردم عادی.
طبقه اشراف حدود 300 هزار نفر جمعیت داشتند و صاحب مشاغل و عناوین عالی بودند. البته اشراف اصیل که به خانواده های قدیمی نسب می بردند بیش از چند هزار نفر جمعیت نداشتند که اغلب ساکن پاریس یا دربار ورسای بودند. اینان توسط دانش روز آن زمان «شجره شناسی» و از طرف پادشاه تایید شده و بالاترین درآمد را در اختیار داشتند که قسمتی از آن به صورت مستمری از خزانه پرداخت می شد. دیگر اشراف که می توان از آنها به نام «نجبا» یاد کرد القاب خود را به روش های مختلف از نظام سلطنتی خریداری کرده و با درآمدی از املاک اجدادی، خدمت در درجات بالای ارتش و تجارت عمده زندگی را می گذراندند. رسوم فئودالی در این طبق استمرار داشت. آنان قصرهایی در املاک خود ساخته و صاحب دارایی رعایا، سهمی از محصول سالیانه، مجوز شکار و بهره برداری از منابع طبیعی و حق قضاوت در محدوده خود بودند. اشراف به دلیل تحصیلات و آشنایی با علوم روز، قرار گرفتن در جریان اقدامات استعماری فرانسه قرن 18 که به سراسر جهان دست اندازی می کرد و همین طور تفاوت هایی در سطح درآمد از طبقات بسیار پرتحرک آن روز به شمار می آمد.
مردم عادی 98 درصد جمعیت را تشکیل می دادند. این طبقه خود از دو سطح ساخته شده بودند. شهرنشینان که شامل بازرگانان، بانکداران اولیه، صاحبان صنایع خرد و مشاغل مشابه می شود و سطح آخر شامل کشاورزان، کارگران و کسانی که در عمق فقر نه به فکر انقلاب بودند و نه حضوری در آن داشتند.
از سال 1788 مشکلات اقتصادی و کمبود مواد غذایی آغاز شد. قیمت گندم 50 درصد افزایش یافت. مدتی قبل دولت فرانسه بودجه خود را برای کمک به استقلال طلبان امریکا و در جنگ با رقیب قدیمی خود دولت انگلیس از دست داده بود. این هزینه بدون اینکه سود قابل توجهی داشته باشد خزانه را خالی کرد. لویی شانزدهم تلاش کرد که مخارج را از طریق افزایش مالیات اشراف جبران کند. ولی اشراف که صاحب گروه ها و انجمن های بسیار بودند حاضر به ترک منافع خود نشدند. با افزایش سطح کشمکش ها تصمیم گرفته شد که این مشکل از راه ایجاد مجلس طبقاتی حل شود. این مجلس تاریخچه یی در قرن 14 داشت و از نمایندگان سه طبقه اجتماع تشکیل می شد که هر گروه از نمایندگان مجموعاً یک حق رای در آن داشتند. لویی با انگیزه تضعیف طبقات بالابه نمایندگان مردمی دو حق رای عطا کرد و مجلس در سال 1789 تشکیل شد. از 1139 نماینده آن 291 نفر از کلیسا، 270 نفر از اشراف و 578 نفر از مردم عادی بودند. علاوه بر اینکه تعدادی از نمایندگان کلیسا از جمله کشیشان عادی و برخی از نمایندگان اشراف صاحب افکاری متفاوت با روحیه سنتی طبقه خود بودند. مجلس تشکیل شد ولی به علت نداشتن تجربیات قبلی مرتباً به مشکل برخورد می کرد. بی اعتنایی طبقات بالابه نمایندگان مردم تا جایی پیش رفت که از ورود آنها به ساختمان اصلی ممانعت کردند. نمایندگان مردم که اغلب از سطوح بالای طبقه خود بودند و با روحیه اشرافی آشنایی داشتند به مقاومت در برابر این برخورد ادامه دادند و مساله از موضوع بودجه و مالیات به نوعی مخاصمه منحرف شد. به دستور لویی چند هنگ نظامی در پاریس موضع گرفتند و فضای حکومت نظامی ایجاد شد. این امر باعث افزایش تشنج عمومی شد زیرا برخی از این سربازان آلمانی یا سوئیسی بودند که احتمال می رفت به مردم حمله کنند. شایعه تیراندازی سربازان آلمانی به سوی فرانسویان کافی بود که مردم برای دفاع از خود به اسلحه خانه یی حمله کرده و تفنگ های بدون باروت به دست آورند. قلعه «باستیل» با 7 زندانی و 110 نگهبان انبار باروت بود. جمعیت به سوی قلعه حرکت کرد و انقلاب با فتح باستیل جرقه خورد.
بررسی ابعاد انقلاب فرانسه از حجم کتاب ها و کتابخانه ها بیشتر است. گروه های متعددی در طول سال های اولیه آن نقش داشتند مانند طرفداران سلطنت مشروط طیف میرابو از اشراف و طیف لافایت فرمانده نیروهای مسلح. گروه ژاکوبن ها شامل نیروهایی چون پتی بون و روبسپیر بودند. گروه چپ کوردلیه با اعضایی مانند دانتون و دمولن. اگرچه از اختیارات پادشاه اندکی کاسته شد ولی روش مرزی برای اداره کشور به دست نیامد. القاب اشرافی لغو شد. املاک کلسیا به مزایده گذاشته شد و روحانیون در شمار کارمندان دولتی درآمدند. پاپ تشکیلات جدید را محکوم کرد. لویی تصمیم به فرار گرفت ولی شناخته، بازگردانده و زندانی شد. هر گروه انقلابی برای خود دارای گارد مسلح بود که زد و خوردهایی را باعث می شد. لافایت با افرادش به تجمع گروه جمهوریخواه کوردلیه حمله کرد. دانتون گریخت و بقیه پنهان شدند. مدتی به تنظیم قانون اساسی گذشت. در قانون جدید پادشاه قدرت خود را از اراده فرانسویان دریافت کرده بود. لویی به رغم میل خود قانون اساسی را تایید کرد. در مرزهای اتریش ناآرامی هایی اتفاق می افتاد و ملکه ماری آنتوانت که نسب اتریشی داشت امیدوار بود با جنگ وضعیت به شکل قبلی خود برگردد. در سال 1792 به اتریش اعلان جنگ داده شد. سربازان فرانسه در اولین جنگ شکست خورده و فرار کردند. لویی با انحلال گارد شخصی خود موافقت نکرد و دست به وتو تعدادی از مصوبات مجلس زد. فرمانده کل ارتش اتریش - پروس در 25 ژوئیه اعلامیه یی منتشر کرد که اگر به خانواده سلطنتی اهانتی شود مردم پاریس را قتل عام خواهند کرد. در 10 اوت مردم به قصر لویی حمله کردند که هزار نفر کشته داشت. نیروهای اتریش و پروس وارد آلمان شدند. لافایت اولین انقلابی بدعاقبت بود که به دست اتریشی ها زندانی و از طرف فرانسویان، خائن نامیده شد. برای حل مشکلات کشور از 2 سپتامبر گیوتین ها شروع به کار کردند. از حدود 1400 نفر اعدامی در چهار روز سه چهارم زندانیان عادی و بقیه اشراف و اهالی کلیسا بودند. پس از قتل عام انتخابات عمومی برگزار شد و روبسپیر در آن از همه جلو افتاد. گروه او در مجلس تمایل به اعدام لویی داشتند. در جریان بحث ها مدارکی از گاوصندوق مخفی قصر به دست آمد که نشانه ارتباط دربار با ضدانقلابیون و پادشاهان اروپایی بود. سرانجام حکم اعدام پادشاه در دادگاهی با حضور وکلای مدافع تعیین شد. 21 ژانویه 1793 لویی شانزدهم با گیوتین گردن زده شد. در حالی که مخارج جنگ و بحران مالی باعث شورش مردم گرسنه شده بود.
در برابر این وضعیت آشوب زده روبسپیر یک راه حل ساده ارائه داد: او اعتقاد داشت نسبت به خائنان بیش از حد گذشت نشان داده شده است. او بر اساس قانون 17 سپتامبر 1793 هر کسی که وفاداری خود را کاملاً به اثبات نرسانده بود، مستحق مرگ معرفی کرد.
اعدام ها دوباره آغاز شدند و گروه بسیاری از انقلابیون سابق در حالی که سرود انقلابی «مارسیز» را می خواندند کشته شدند. اهانت به اشیای مقدس و حمله به کلیساها این آشوب را همراهی می کرد. انقلابیون حتی تقویم را تغییر داده و تقویم جمهوری با ماه های متفاوتی را جایگزین آن کردند. فهرست اعدامیان سرانجام به دانتون رسید و او در هنگام رفتن به سوی گیوتین در مقابل خانه روبسپیر فریاد زد:«تو هم به دنبال من خواهی آمد».
در ژوئن 1794 تنها روبسپیر باقی مانده بود که جشن هایی را در ستایش نظم نوین خود برگزار می کرد. او از 10 ژوئن سلسله اعدام های دیگری را آغاز کرد که دوستانش را هم وحشت زده و منزجر ساخت. این اقدامات باعث اختلافاتی بین افراد باقی مانده شد. سرانجام روبسپیر در 26 ژوئیه در مجلس حاضر شد تا درباره موج آدم کشی ها توضیح بدهد.
مجلس در همان جلسه به بازداشت او و چند تن از اطرافیانش رای داد. روبسپیر در شهرداری پاریس سنگر گرفت و در جریان یک درگیری مجروح و دستگیر شد. 22 نفر در فهرست اعدام قرار گرفتند. در غروب 28 ژوئیه 1794 برابر روز نهم ماه «ترمیدور» سال دوم جمهوری از تقویم جدید فرانسه سر روبسپیر توسط گیوتین از بدن جدا شد. او که در هنگام مرگ مسن ترین فرد از گروه اعدامیان بود 36 سال داشت.
بعضی از مردم وقتی از ظلم یا محرومیتی سرخورده می شوند آرزو می کنند به قدرتی دست یابند تا عاملان این بی عدالتی ها را اعدام کنند. تاریخ یکی از این نمونه آرزوها و نتایج آن را در جریان انقلاب فرانسه ثبت کرده است. فرانسه از سال 1789 تا 1914 درگیر کشمکش های مختلف بود که حکومت کشور را دائماً از پادشاهی به جمهوری و برعکس تغییر می داد. پس از انقلاب مدتی ناپلئون، مدتی جمهوری، مدتی لویی هجدهم و... قدرت را به دست گرفتند. مجموعاً سه بار قانون اساسی از نو نوشته شد و دوره های طولانی در قحطی و جنگ و نبردهای خونین برقرار شد تا سرانجام فرانسه کنونی از خرابه های جنگ دوم جهانی ساخته شد. در لایه های عمیق این مهد دموکراسی و آزادی انبوهی از سرهای بریده دفن شده است.
منابع
- مروری بر تاریخ انقلاب فرانسه - ایرج پزشک زاد
- تاریخ جامع کشور فرانسه - دانیل ریور - فصل 14
- تاریخ تمدن و فرهنگ جهان - راس ئی دان - فصل 22
- تاریخ تمدن ویل دورانت - جلد 10 روسو و انقلاب