لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 12
حافظ ومعشوقه خواهی
این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت؟
وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید؟
بیش از پنجصد بیت از دیوان حافظ به شوخی با معشوق مربوط است، و در آن حسن و نکویی دلدار، بی مهری و سنگ دلیش، به کمین نشستنش برای دلبری، عاشق کشی، زود رنجی ، نازک دلی و حاضر جوابیش به شیوه ای گاه نرم و لطیف و گاه همراه با گله و شکایت و انتقاد آمیز، و در هر دو حال سراسر شوخ طبعی و بذله گویی توصیف شده است.
در این نوشتار مروری خواهیم داشت بر نمونه هایی از این توصیف ها در دیوان حافظ حسن و نکویی،معشوق حافظ زیباروییست مظهر حسن ونکویی و جمال بی مثالش آمیخته به کمال .خورشید در برابر حسنش از شرم روی به دیوار کرده سر به زیر می افکند و ماه رخسارش خورشید را سر افکنده می کند:
فروغ ماه می دیدم ز بام قصر او روشن
که رو از شرم آن خورشید در دیوار می آورد
او، که لب شیرینش نبات مصر را از رونق می اندازد ، تاج سر همه خوبان است و باید همه دلبران باجش دهند و خراجش پردازند :
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج
دو چشم شوخ تو بر هم زده ختا و حبش
به چین زلف تو ماچین و هند داده خراج
دهان شهد تو برده رواج آب خضر
لب چو قند تو برد از نبات مصر رواج
رخساره از پرده چون بیرون می آورد، آفتاب را به زیر سایه خویش می برد و حور و پری را خجالت زده و شرمگین در حجاب فرو می کند:
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی
لطف کردی سایه ای بر آفتاب انداختی
پرده از رخ برفکندی یک نظر در جلوه گاه
وز حیا حور و پری را در حجاب انداختی
هر که به زیارت کعبه کویش رود باید در قبله ابرویش نماز بگذارد:
در کعبه کوی تو هر کس که بیاید
از قبله ابروی تو در عین نماز است
حسن چهره اش بی نیاز از توصیف است و کمال حجت و برهان قاطع:
گفتم که حسن چهره او را صفت کنم
رخساره وانمود و در گفتگو ببست
و بالاخره، هر چه از زلف درازش گفته شود، گویی چیزی گفته نشده است:
این شرح بی نهایت کز زلف یار گفتند
حرفیست از هزاران کاندر عبارت آمد.
عاشق کشی
عاشق کشی از دیگر صفات مهم معشوق حافظ است. بی رحمی، خون خواری و خون ریزی از کمالات مسلم این نازنین نگار نرم رفتار و نازک طبع است:
ای نازنین نگار چه مذهب گرفته ای
کت خون ما حلال تر از شیر مادر است؟
آفرین و صد آفرین بر آن چشمان سیاهدل که در عاشق کشی جادو می کند و سحر می آفریند:
بر آن چشم سیه صد آفرین باد
که در عاشق کشی سحرآفرین است
آفرین بر آن چشم مست خون خوار که خون عشاق نه به پیمانه که قدح قدح می آشامد:
نرگس مست نوازش گر مردم دارش
خون عشاق به قدح گر بخورد نوشش باد
مژگان تیغ افکنش به کرشمه ای صدها کشته زنده دل بر هم می اندازد:
مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآورد
صد کشته دل زنده که بر یکدگر افتاد
در خم زلفش سرهای بس بی گناهان بریده افتاده و چشمان خونریزش در پناه حمایت آن بیدادگر ایمن است و به کار خون خواری گرم:
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
لب لعلش تشنه خون عاشق جانباز:
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است
و چون خون می ریزد و از غم عشق خلاص می کند، باید منت پذیر غمزه خنجر اندازش بود:
خونم بریخت وز غم عشقم خلاص داد
منت پذیر غمزه خنجرگذارمت
آه از این بخت بد حافظ که نگارش با آن کام شیرین ، او را به تلخ کامی می کشد چه عذر بخت خود گویم که آن عیار شهرآشوب به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد
و با این همه حافظ هم چنان آرزومند اوست .آرزومند او و بیدادگری هایش:
حافظ ومعشوقه خواهی 8ص