لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 59
1-درباب شعر و تقلید
سخن ما درباره شعرو انواع آن است، و اینکه خاصیت هر یک از آ« انواع چیست و افسانه شعر را چگونه باید ساخت تا شعر خوب باشد، آنگاه سخن از اجزاء و از سایر اموری که به این بحث مربوط است خواهیم راند وبا رعایت ترتیب طبیعی نخست از ان امری آغاز می کنیم که به حسب ترتیب مقدم هست. شعر حماسی و شعر تراژدی و همچنین شعر کمدی ونظم دیتی رامب و همچنین بخش عمده هنر نی زدن و چنگ نواختن به طور کلی انواع تقلید به شمار می آیند. اما در عین حال در سه جهت با یکدیگر تفاوت دارند، زیرا با وسایل تقلید در آنها مختلف است، یا موضوع متفاوت است ویا شیوه تقلید در آن ها تفاوت دارد.
همان گونه که پاره ای مردم، بسیاری از چیزها را که از طریق صنعت ویا بر سبیل عادت، تصویر می کنند به وسیله الوان و نقوش تقلید می نمایند، و بعضی دیگر آ« گونه چیزها را به وسیله اصوات تقلید می کنند، در هنرهای مذکور هم کار بر همین منوال است . تمام این هنر ها چیزها را به وسیله ایقاع و لغظ و آهنگ تقلید می کنند. نهایت آنکه این وسایل را گاهی با هم جمع می دارند و گاه جدا از یکدیگر به کار می برند، چنانکه در نی زدن و چنگ نواختن و هنرهایی از این گونه همچون هنز نواختن نی هایی که چند لوله دارد ، تقلید تنها به وسیله آهنگ و ایقاع انجام می گردد. در صورتیکه رقص فقط به وسیله ایقاع، وبدون آهنگ انجام می پذیرد و سبب این امر آن است که رقاصان به مدد ایقاع هایی که اشکال رقص تعبیر و بیان آنهاست طبایع اشخاص و آنچه را آنها انجام می دهند یا از آن رنج می برند تقلید می نمایند .
اما آن گونه هنر که به وسیله لفظ تقلید از امور می کند، خواه آن لفظ به صورت نثر باشد یا شعر ، وآن شعر هم خواه مرکب باشد از انواع و خواه نوعی واحد باشد تا هب امروز نام خاصی ندارد و هیچ لفظ مشترکی نیست که آن را بتوان به یطور یکسان، هم بر اداهای مقلدانه سوفرون و کسنارک اطلاق کرد وهم بر مکالمات سقراط ، یا اینکه هم برداستانهایی که در وزن ثلاثی سروده می شود و هم بر مکالمات اطلاق نمود وهم بر اشعاری که در مراثی ساخته می شود و امثال آنها، الا آنکه مردم را عادت بر این است که بین نوع اشعار و اوزان آنها حکم به اتحاد می کنند و بدین ملاحظه بعضی گویندگان را مرثیه پرداز و بعضی از حماسه سرا نام می نهند اما لفظ شاعر را بر همه اطلاق می کنند. لیکن آنها را نه از بابت موضوع و ماهیت کارشان شاعر می خوانند، بلکه فقط از بابت وزنی که در سخنان خویش به کار می برند چنانکه اگر کسی هم مطلبی از مقوله علم طب یا حکمت طبیعی را به سخن موزون اداکند برسبیل عادت او را نیز شاعر می خوانند. در صورتیکه بین سخن هومر و سخن انباذ قلس جزدر وزن هیچ شباهت ونیست و از انی رو صواب آن است که ازین دو یکی ار شاعر بخوانیم و آن دیگر را اگر حکیم طبیعی بخوانیم اولیتر است ، و همچنین اگر کسی اثری به وجود بیاورد که از مقوله تقلید باشد، و در آ« تمام اوزان مختلف را به هم در آمیزد چنانکه خرمون منظومه کنتورس ار ساخته است و اوزان مختلف را در آن بهم آمیخته است باید او را نیز شاعر بخوانیم، این هاست تفاوت هایی که در انی امورد باید در نظر گرفت . از فنون و هنرها بعضی هم هستند که تمام وسایل سابق الذکر را ، چون ایقاع و آواز و وزن به کارمی برند. مثل اشعار دیتی رامب، نوموس، تراژدی و هم کمدی، الا آنکه بعضی از این فنون، وسایل سه گانه ، مذکور را با هم به کار می برند و بعضی هر یک را جداگانه
2- انواع شعر
کسانیکه تقلید می کنند کارشان توصیف کردارهای اشخاص است و این اشخاص نیز به حکم ضرورت یا نیکانند یا بدان چون اختلاف در سیرت تقریباً همواره به همین دو گونه منتهی می شود از آنکه تفاوت مردم همه در نیکو کاری و بدکاری است. اما کسانی را که شاعران وصف می کنند یا از حیث سیرت انها را برتر از آنچه هستند توصیف می کنند، یا فروتر از آنچه هستند و یا آنها را به حد میانه وصف می کنند و در این باب شاعران نظیر نقاشانند.
چنانکه پولی گنوت ، فی المثل مردم را بهتر از آنچه در واقع هستند تصویر می کرد و پوزون ، انها را بدتر از آنچه هستند تصویر می نمود. اما دیونی سیوس آنها را به همان گونه ، که در واقع چنان اند، نمایش می داد . ازین جا پیداست که هر یکی از انواع تقلید که آنها را برشمردیم از همنی جهات با یکدیگر تفاوت ها دارند و برحسب تفاوت موضوع با یکدیگر اختلاف پیدا کرده اند.
بدینگونه در رقص ودر نی زدن ودر چنگ نواختن نیز، همین تفاوت ها ممکن است پیش بیاید و همچنین در نثر وهم در شعری که با آواز همراه نباشد. چنانکه هومر فی المثل اشخاص داستان خویش را برتر از آنچه هستند تصویر می نماید و کلیو فون آنهارا چنان که هستند تصویر می نماید. اما همگون که از اهل ثاسوس بوده است و اولین سازنده اشعار پارودیا است، و همچنین نیکوخارس سازنده منظومه دییلیاد هر دو اشخاص داستان خویش را پست تر از آنچه هستند نمایش می دهد و این اختلاف در دیتی رامب و نوموس هم هست. چه ، دراین دوشیوه هم ممکن است مردم و اشخاص داستان به همان شیوه ای تصویر کرد که تیموثه و فیلوکس دز تصویر سیکلوپ ها کرده اند، و همین تفاوت است که تراژدی را هم از کمدی جدا می کند، زیرا این یکی مردم را فروتر از آنچه هستند تصویر می کند و آن دیگر برتر و بالاتر .
3-انواع تقلید
تفاویت دیگر نیز بین این هنرها هست و آن مربوط است به شیوه ای که هر یک از آنها درتقلید دارند. چون ، شاعر در عین آنکه موضوع واحدی را با وسایل واحد ومشابه تقلید می کند، ممکن است آن را به صورت روایت از زبان دیگری نقل کند، چنانکه هومر کرده است. یا آنکه از زبان خود گوینده و بی مداخله شخص راوی آن را نقل نماید ، ویا ممکن است که تمام اشخاص داستان را در حین حر کت ودر حال عمل تصویر بنماید.
این هاست تفاوت های سه گانه ای که در انواع تقلید –چنانکه در آغاز سخن گفتیم – وجود دارد. تفاوت هایی که مربوط است به وسایط تقلید، به موضوع تقلید ، و به شیوه تقلید . بدین ترتیب، از یک نظر می توان گفت سوفو کل و هومر هر دو یک نوع تقلید می کنند، چون موضوع تقلید هر دو اعمال و اطوار اشخاصی است که برتر و بالاتر از ما هستند، و از جهت دیگر نیز می توان گفت سوفوکل و اریستوفان هر دویک نوع تقلید می کنند چون هر دوشان اعمال و اطوار اشخاصی را تقلید می کنند که درحال عمل و حرکت هستند.
به قول بعضی به همین سبب است که آثار اینها را درام خوانده اند، زیرا که اینها در آثار خویش اشخاصی را تقلید می کنند که در حال عمل و حرکت هستند و برهمین نکته است که قوم دوریان تکیه می کنند و ادعا می نمایند که مخترع تراژدی و کمدی آنها بوده اند. اختراع کمدی را میگماریان به خویش نسبت می دهند . هم آن جماعت از قوم مذکور که در یونان ساکن اند این دعوی را دارند و معتقداند که این فن در دوره ای که حکومت عامه به دست آنها بوده به وجود آمد و هم آن جماعت از میگاری ها که ساکن جزیره سیسیل هستند واپی کارم شاعر مدتی قبل از ظهور کیونیدس و ماگنس در بین آن ها ظهور نمود این دعوی را دارند . اختراع تراژدی راهم بعضی از طوایف دوریان که ساکن پلوپونز هستند به خود نستب می دهند . باری این جماعت، در اثبات دعوی خویش از شباهت الفاظ شاهد می آورند. اینها ادعا دارند که دهکده را به زبان خویش کومه می گویند در صورتیکه قوم آتیک آن را دموس اصطلاح می کنند از این جا نتیجه می گیرند که لفظ کومدیان از ریشه کومازین به معنی بر پاکردن جشن و رقص و آواز مشتق نیست ، این نکته مأخوذ است که چون آن جماعت – که سازندگان نخستین کمدی بوده اند- درشهرها مورد تحقیر بوده اند فقط در کومه، یعنی دهکده ها تردد می نموده اند، همچنین حجت می آورند که لفظ حاکی از فعل و عمل را آنها دران می گویند- و لفظ درام از آن جاست – در صورتیکه مردم آتن برای آن معنی لفظ پراتیسن به کار می برند.
در باب تعداد و کیفیت تفاوت هایی که در امر تقلید هست این قدر کفایت دارد.
4-منشا و انواع شعر
چنین به نظر می آید که پیدایش شعر دو سبب داشته است ، هر دوسبب طبیعی . یکی تقلید است که در آدمی غریزی است و هم از عهد کودکی ظاهر می شود و فرق انسان با سایر جانوران استعداد دارد چنانکه انسان معارف اولیه خود را از همین تقلید به دست می آورد و هم چنین همه مردم از تقلید لذت می برند.
شاهد این دعوی ، اموری است که در عالم واقع جریان دارد. چه موجوداتی که چشم انسان از دیدار آنها ناراحت می شود، اگر آنها را خوب تصویر نمایند از مشاهده تصویر آنها لذت حاصل می شود. چنانکه تماشای صورت جانوران پست و هم تماشای صورت مردار سبب التذاذ نیز می شود.
سبب این است که دانش آموزی نیز خود لذتی دارد که مخصوص حکما و فلاسفه نیست بلکه سایرمردن نیز در این لذت شریک هستند. هر چند بهره ای که آنها از این لذت دانش اموزی می برند بسیار نیست. از همین روست ، که مشاهده تصاویری که شبیه اصل باشند موجب خوش آیندی می شود زیرا ما از مشاهده این تصاویر اطلاع و معرفت به احوال اصل آن صورت ها پیدا می کنیم و آنچه را در آن صورت ها بدان دلالت هست در می یابیم . مثل اینکه بگوییم این تصویر ، صورت فلان است و اگر خود جهت که موضوع خود را تقلید می کند بلکه از آن لحاظ که در آن کمال صنعت به کار رفته ، ویا از آن جهت که دارای رنگ دلپذیر هست ویا از جهاتی نظیر و مشابه اینها، سبب خوشایندی خاطر ما می شود.
پس چون غریزه تقلید و محاکات در نهاد ما طبیعی بود، چنانکه ذوق آهنگ و ایقاع وبه علاوه ذوق اوزان که نیز جز اجزاء ایقاع ها چیزی نیستند، کسانی که هم از آغاز امر در این گونه امور بیشتر استعداد داشتند اندک اندک پیشتر رفتند و به بدیهه گویی پرداختند و هم از بدیهه گویی ا«ها بود که شعر پدید آمد. آنگاه شعر، بروفق طبع و نهاد شاعران گونه گون گشت. آنها که طبع بلند داشتند افعال بزرگ و اعمال بزرگان را تصویر کردند و آنها که طبع شان پست و فرومایه بود به توصیف اعمال دونان و فرومایگان پرداختند . این دسته اخیر هجویات سرودند وآن دسته نخست ، به نظم سرودهای دینی و ستایش ها دست زدند.
از گویندگانی که پیش از هومر بوده اند، شعری از این نوع در دست نداریم هر چند احتمال دارد که پیش از او، بسیاری دیگر ، شعر گفته باشند. اما از عهد هومر به بعد می توان بعضی نمونه ها ازین نوع شعر ذکر کرد . چنانکه قطعه شعر موسوم به مرگیتس او از این نوع است و هم چنین اشعاری از همین نوع را می توان یادآوری کرد که در آنها به مناسبت توافق با موضوع ، وزنی را که معروف به ایامبو می باشد به کار برده اند. این گونه اشعار را تا هم امروز از آن جهت ایامبیک می گویند که آنها را برای هجو کردن یکدیگر به کار می برده اند. بنابراین شاعران قدیم ، بعضی به اوزان هروئیک پهلوانی شعر سرودند و بعضی باوزن ایامبیک
هومر در نوع جدی وعالی شعر ، گوینده ای توانابود، نه فقط در فخامت و زیبایی شعر سرآمد شاعران شد بلکه از این حیث هم که آثار خویش را قوت و تأثیری از آن گونه که شایسته درام است می بخشد ، برسایر شاعران مزیت داشت و به همان گونه نیز ، اولین کس بود که راه ورسم کمدی را به شاعران بعد آموخت و هزل را که دیگران به صورت هجویات در می آورند، او به صورت درام در آورد. زیرا که آن قطعه شعر او که موسوم است به مرگیتس نسبت به کمدی ها همان مقامی را دارد که ایلیاد و اودیسه او نسبت به آثار تراژدی دارد.
و چون تراژدی و کمدی پدید آمد، شاعران هر یک بروفق طبع و مذاق خویش یکی از این دو شیوه را پیش گرفتند، بعضی به جای آنکه شعر ایامبیک بسرایند سرینده کمدی شدند و برخی به جای انکه شعر هروییک بگویند گوینده تراژدی گشتند . زیرا این فنون ادبی که تازه پدید آمده بود از انواع سابق برتر وپسندیده تر بود.
بحث در اینکه آیا، تراژدی از لحاظ اجزاء خویش به کمال ممکن رسیده است یا نه وتحقیق در این باب در حد خویش و یا اعتبار امکان نمایش، خود مسله دیگری است. البته تراژدی در اصل از بدیهه گویی به وجود آمد، همچنان که کمدی نیز از همین امر نشات یافته بود، به طوری که اولی از اشعار سرایندگان دیتی رامب پدید آمد و دومی مبدا ظهورش ترانه های فالیک بود که هنوز در بعضی بلاد متداول است. باری تراژدی اندک اندک با اجزا خاص خویش توسعه یافت، وبعد از تبدلات بسیار، صورت نهایی را که مقتضی طبیعی آن بود، یافت و دیگر به همان حال باقی ماند.
اول اشیل تعداد بازیگران را از یکی به دوتا رسانید و در عین حال از اهمیت گروه خنیاگران کست و برای گفت و گو اهمیت بیشتر قایل شد سپس سوفو کل شماره بازیگران را به سه نفر بالابرد و بفرمود تا صحنه نمایش را نقاشی بنمایند.
از آن پس تراژدی افسانه های ساده و کوتاهی را که جهت مضمون آن متداول بود کنار نهاد و طول و تفصیلی یافت، همچنین زبان شوخ و لطیفی راکه به سبب اشتمال برمضامین ساتیریک ازقدیم در آن به کار می رفت، ترک کرد به دنبال آن وقار و جلالی به دست آورد. از جهت وزن نیز به جای وزن رباعی تروکائیک وزن ثلاثی ایامبیک در آن متداول گشت . وزن رباعی هم که در آغاز به کار می رفت سببش آن بود که رد آن زمان شعر تراژدی جنبه ساتیریک داشت و به رقص نزدیک بود اما وقتی ، لحن و طرز مکالمه در آن وارد گشت طبیعت خودش مناسب ترین وزنی را که شایسته آن بود به وی القا کرد.زیرا از تمام اوزان، وزن ثلاثی ایامبیک بیشتر بالحن مکالمه سازگار است، و شاهد صدق این دعوی آن است که در محاورات عادی ما وزن ثلاثی ایامبی مکرر به کار می رود . در صورتیکه وزن سداسی را خیلی به ندرت، و آن هم فقط در مواقعی که از سیاق محاوره و مکالمه خارج شده باشیم استعمال می کنیم .
تعداد حوادث ضمنی و هم چنین تعداد اجزاء دیگر تراژدی نیز که محسنات و پیرایه ها به شمار می آمدند البته اندک اندک افزونی یافت. اما در باب این امور باید به همین اندازه اکتفا کرد . زیرا بحث و تحقیق در باب هر یک از آنها سخن را به درازا خواهد کشاند.
5- کمدی ، تراژدی ، حماسی
اما کمدی چنانکه گفتیم تقلید است از اطوار و اخلاق زشت ، نه این که تقلید بدترین صفات انسان باشد، بلکه فقط تقلید اطوار شرم آوری است که موجب ریشخند و استهزاء می شود. آنچه موجب ریشخند و استهزاء می شود نیز امری است که در آن عیب و زشتی هست اما از آن عیب و زشتی گزندی به کسی نمی رسد. چنانکه آن نقاب ها که بازیگران از روی هزل و شوخی بر چهره می گذارند، زشت و ناهنجار هست اما به کسی آزار می رساند.
دگرگونی هایی که بر تراژدی روی داده است و هم چنینی نام کسانی که تراژدی نوشته اند ، برمانامعلوم نیست ، اما کمدی به سبب آنکه چندان قدری نداشته است مبدأ پیدایش آن بر ما پوشیده مانده است و این بی اعتنایی به کمدی چندان بود که آرکونت تا این اواخر برای کمدی گروه خاصی از سرایندگان تعیین نمی کرد، و پیش از این ها تعداد این گروه در کمدی بسته به میل داوطلبان بود .فقط از وقتی که کمدی صورت خاص خود را گرفت. نام شاعرانی که کارشان کمدی بود در بین مردم شهرت یافت اما باز این نکته ، که نقاب ها و پیش گفتار یا تعداد بازیگران کمدی و اینگونه امور را اول بار چه کسی ایجاد کرده است بر ما معلوم نیست. جز اینکه فرک افسانه پردازی کمدی به اپیکارم و فورمیس منتهی می شود. این فکر نخست در سیسیل پدیدآمد و در آتن ، کراتس اولین کسی بود که شیوه ایامبیک را رها کرد و در صدد تألیف افسانه ها و مضامین عمومی بی آنکه نظر به شخص معین داشته باشد بر آمد.
اما حماسه ، مشابهتی که با تراژدی دارد، فقط در این است که آن نیز یک نوع تقلید است که به وسیله وزن ، از احوال و اطوار مردمان بزرگ وجدی انجام می شود. لیکن اختلاف آن با تراژدی ازین بابت است که همواره وزن واحدی دارد، و شیوه بیان آن نیز برخلاف تراژدی نقل وروایت است. هم چنین از حیث طول مدت نیز بین این دو تفاوت هست. چون تراژدی سعی دارد که تا ممکن است به مدت یک دوره آفتاب محدود بماند و یا اندکی از آن تجاوز کند. در صورتیک هحماسه از لحاظ زمان محدود نیست. پس از ین حیث نیز بین آنها تفاوت هست هر چند در آغاز حال ، شاعران نه در تراژدی مقید به زمان بودند ونه در حماسه بدان تقلیدی داشتند. لیکن اجزاء و عناصری که در ترکیب این هر دو فن داخل است. بعضی بین هردومشترک است وبرخی مخصوص تراژدی است. ازین رو هر کس بتواند در تراژدی بین نیک و بد آن فرق بگذارد در حماسه نیز می تواند نیک و بد را بشناسد و فرق بگذارد . چون عناصر و اجزایی که در حماسه هست در تراژدی هم موجود است. در صورتیکه عناصر و اجزا تراژدی در حماسه وجود ندارد. در باب تقلید وبه وسیله وزن سداسی، ونیز در باب کمدی، ازین پس سخن خواهیم گفت.
6-تعریف تراژدی
اکنون سخن در باب تراژدی گوییم و تعریف جوهر و ماهیت آن را از آنچه در سابق گفته شده است بیرون آوریم.
پس تراژدی تقلید است از کار و کرداری شگرف و تمام دارای درازی و اندازه معین ، به وسیله کلامی به انواع زینت ها آراسته و آن زینت ها نیز تمام می گردد، نه اینکه به واسطه نقل وروایت انجام پذیرد و شفقت و هراس را برانگیزد تا سبب تزکیه نفس انسان ازین عواطف و انفعالات گردد. وقصد من از کلامی به انواع زینیت ها آراسته آن سخن است که در وی ایقاع و آهنگ و آواز باشد. و مرادم از آنکه گفتم« ... آن زینت ها هر یک به حسب اختلاف اجزا مختلف باشد» آن است که بعضی از اجزا فقط به وسیله وزن ساخته شود، و بعضی دیگر به وسیله آواز.
چون تقلید در تراژدی به وسیله کردار اشخاص که نمایش می دهند تمام می گردد، پس به حکم ضرورت می توان اجزائ تراژدی را عبارت دانست از ترتیب منظره نمایش ، سپس آواز و گفتار زیرا این امور وسایطی هستند که تقلید در تراژدی بدانها تمام می شود. مقصود من از گفتار همان ترکیب کردن و به هم آمیختن اوزان است اما مراد از آواز خود به درستی آشکاراست.
از طرف دیگر چون مطلب عبارت است از تقلید کردار و البته کردار هم لازمه اش وجود اشخاص است که کردار از آنها سرمی زند، نا چار این اشخاص را سیرت ها و یا اندیشه ها یی مخصوص خویش است و در واقع کردار ها و افعال مردم را از همین موارد اختلاف می توان شناخت و دو علت طبیعی در کار هست که بدانها کردارها و افعال تشخیص وتحدید می شوند، یکی عبارت از اندیشه است و آن دیگر عبارتست از سیرت یا خصلت و همین افعال و کردارهاست که سبب کامیابی یا ناکامی می گردد. اما تقلید کردارهایی مقصود است که انجام پذیرفته است و مراد از خصلت و سیرت آن امور و اوصافی است که وقتی اشخاص را می بینیم که کاری انجام می دهند، آنها را بدان اوصاف متصف می سازیم . و مقصود از اندیشه هم تمام آن چیزهاست که اشخاص داستان جهت اثبات امری یا بیان مطلبی می گویند .
پس به حکم ضرورت، در تراژدی شش جز وجود دارد ، که تراژدی از آنها ترکیب می یابد و ماهیت آن ، بدان شش چیز حاصل می گردد. آن شش چیز عبارتند از : افسانه مضمون ، سیرت ، گفتار ، اندیشه ، منظر نمایش ، و آواز و تقلید متضمن دو جز از این اجزا ششگانه است ، شیوه تقلید متضمن یک جز است و موضوع تقلید هم متضمن سه جز از این اجزا ششگانه است و جز اینها دیگر چیزی نیست. تمام شاعران هم این اجزا را به کار برده اند زیرا تمام تراژدی ها یکسان دارای منظره نمایش، خصلت و سیرت اشخاص نمایش ، و افسانه مضمون و گفتار ، آواز ، و اندیشه می باشند.
مهمترین این اجزا ترکیب کردن و به هم در آمیختن افعال است زیرا تراژدی تقلید مردمان نیست ، بلکه تقلید کردار و زندگی و سعادت و شقاوت است و سعادت و شقاوت نیز هر دو از نتایج و آثار کردار می باشند و غایت و هدف حیات کیفیت عمل است نه کیفیت وجود، و مردمان به سبب سیرت و خصلتی که دارند مردمان اند اما سعادت ی اشقاوتی که بدانها نسبت می دهند به سبب کردار ها و افعال انهاست، بنابراین اشخاص که در صحنه بازی می کنند. از آنچه نمایش می دهند، قصدشان تقلید سیرت و خصلت اشخاص داستان نیست بلکه خود به سبب افعال و کرداری که انجام می دهند و دارند بدان سیرت و خصلت منسوب می شوند و یا به عبارت دیگر آن سیرت وخصلت که بدانها منسوب می گردد نتیجه کردارها ی آنها ست . به طوری که در تراژدی آنچه غایت شمرده می شود همان افعال و افسانه ها مضمون است و به وجود نمی پیوندد اما بدون اشتمال برخصلت وسیرت ، تراژدی وجود یافته است چنانکه تراژدی هایی که بیشتر شاعران متأخر پرداخته اند از تجسم دادن خصلت و سیرت خالی است در هر صورت نزد بسیاری از شاعران حال به همین منوال است. چنانکه دربین نقاشان نیز زیو کسیس نسبت به پولی گنت همین حال را دارد . چون پولی گنوت نقاشی است که در تصویر خصلت ها و سیرت ها مهارت دارد در صورتیکه زیو کسیس آثاری که دارد از اثر هر گونه خصلت و سیرتی به کلی خالی است.
و اگر کسی در ترکیب سخنانی که حکایت از اخلاق می کند رنج برد و سخنش هم به فخامت عبارت و جلالت فکر ممتاز باشد بدانچه از تراژدی مقصود و مطلوب است البته دسترس نمی یابد بلکه این مطلوب خویش را می تواند، تنها با یک تراژدی که از حیث عبارت و فکر ضعیف تر باشد و لیکن مشتمل بر افسانه مضمون و متضمن ترکیب کردن و به هم در آمیختن افعال باشد به دست آورد . گذشته از این، منشا لذت واقعی تماشا کننده تراژدی نیز، فقط در اجزا افسانه و داستان است که عبارت باشد از آنچه دگرگونی و باز شناخت خوانده می شود.
دلیل دیگر بر اینکه افسانه و واقعه برسیرت و خصلت و هم برعبارت مقدم است، این است که شاعران تازه کار قبل از آنکه در ترکیب کردن و بهم در آمیختن کردارها، قدرت و مهارت به دست آورند در بیان عبارت و وصف سیرت و خصلت مهارت دارند ، چنانکه بیشتر پیشینیان نیز همین حال را داشته اند.
پس مبدا و روح تراژدی ، افسانه و داستان هست و سیرت و خصلت در مرتبه ثانی است . در نقاشی نیز کار به همین منوال است : چنانکه اگر نقاش زیباترین الوان را در هم بیامیزد بی آنکه هیچ طرحی از صورتی ترسیم نماید کار او از حیث منزلت و جمال به درجه کار آ«کس که طرحی منظم از صورتی رسم کرده است هرگز نمی رسد. بنابراین تراژدی عبارت است از تقلید افعال و کردارها اما به اعتبار همین تقلید افعال و کرداهاست که به تقلید کسانی هم که فعل از آنها سرمی زند می پردازیم .
مرحله سوم مرحله اندیشه است و مراد از آن قدرت دربازیافتن تعبیر و بیانی است که مقتضی حال و مناسب مقام باشد، و این همان امری است که در مورد القا خطابات از شئون فن سیاست و بلاغت به شمار است . در واقع شاعران قدیم به اشخاص داستان خویش زبان و لغتی را منسوب می داشتند که لغت و زبان متداول در محاورات عادی بود. اماتازه کاران اشخاص داستان خویش را وامی دارند که به زبان و لغت خطبا و اهل بلاغت سخن بگویند.و
اما سیرت آن امری است که شیوه رفتا ر یعنی همان طریقه ای را نشان می دهد که چون برای انسان مشکلی پیش آید آن طریقه را اختیار می کند وبا از آن طریقه اجتناب می نماید وبه همنی سبب در سخنانی که گوینده را در آن کمترین امکان اختیار طریقه یا اجتناب از طریقه ای نیست، هیچ اثر خصلت و سیرت وجود ندارد ، اما اندیشه درهر سخن که دلالت بر بودن یا نبودن چیزی می کند، یا به بیان فکری کلی می پردازد ، وجود دارد.
چهارمین مرحله عبارت از گفتار است ، و مراد از گفتار چنانکه پیش از ین گفته شد عبارت است از تبیین و بیان فکر به وسیله الفاظ و البته صفات و مختصات آن، هم در آنچه به نظم نوشته می شود و هم در آنچه به نثر نوشته می شود یکی است ودر بین سایر اجزایی که تراژدی از آنها تألیف می شود آواز بر دیگر اجزا تقدم دارد. اما ترتیب منظره نمایش با وجود آنکه در عامه تأثیر بسیار دارد دورترین امور است از فن و کمتر از همه چیز دیگر به صناعت شعر تعلق دراد . زیرا که قوت و تأثیر تراژدی ، حتی بدون وجود تماشاگران و بازیگران نیز باقی و برقراراست . از آن گذشته ، در ترتیب منظره نمایش نکس که کارش ترتیب دادن لباس و صحنه است و مهارت و قدرتش از قدرت و مهارت شاعر بیشتر است.
7-اندازه کردار
اکنون که اجزا تراژدی معلوم گشت باید دید ترتیب وقایع در این اجزا چگونه باید باشد. زیرا نکته نخستین و مطلب عمده تراژدی در حقیقت همین است . معلوم شد که تراژدی عبارت است از تقلید کردارهای تام که اندازه ای معین داشته باشد و البته این قید اخیر برای آن است که این نیز ممکن هست که چیزی تام باشد اما اندازه معینی نداشته باشد. امرتام امری است که آغاز و واسطه و نهایت داشته باشد. اغاز امری است که به ذات خویش مستلزم آن نباشد که دنبال چیز دیگری آمده باشد اما در دنبال خود او امری هست که به حکم طبیعت وجود دارد و یا به وجود می آید اما پایان امری است که بر عکس این یعنی برخلاف آغاز باشد و آن عبارت است از جیزی که به ذات خویش به حکم طبیعت همیشه ویا در بیشتر اوقات، در دنبال چیز دیگر باشد اما در دنبال آن دیگر چیزی نباشد، میانه هم عبارت است از امری که به ذات خویش دنبال امر دیگر آید و همچنین امر دیگری در دنبال آن بیاید.
بنابراین افسانه هایی که مضمون تراژدی است برای اینکه به حسن تالیف موصوف باشند نباید تالیف آنها چنان باشد که برحسب اتفاق و تصادف در یک جا آغاز گردند و در جایی دیگر پایان یابند بلکه باید در آنها شرایطی را که ذکر شد مراعات کرد. هم چنین امر زیبا خواه موجود زنده ای باشد و خواه چیزی باشد مرکب از اجزا ناچار باید که بین اجزا آن نظمی وجود داشته باشد و همچنین باید اندازه ای معین داشته باشد. چون زیبایی شرطش داشتن اندازه ای معین و همچینین نظم است . به همین جهت موجود زنده اگر زیاده از حد کوچک باشد ممکن نیست که آنار بتوان زیبا شمرد ، زیرا چون چشم فرصت بسیار کوتاهی برای رویت آن دارد ،به ادراکش نایل نمی گردد. همچنین اکر زیاده از حد بزرگ باشد، بر آن محیط نمی شود بلکه وحدت و تمامیت آن نیز از نظر بیننده مخفی ومستور می ماند. و این مورد وقتی پیش می آید که فی المثل جانوری فرض شود به درازی چندین هزار استاد. بنابراین همانگونه که اجسام و جانوران را اندازه ای معین از حیث بزرگی لازم است تا نظر برآن محیط تواند شد، درافسانه ای هم که مضمون تراژدی است کار برهمین گونه است وبا ید اندازه آن آنقدر باشد که برای حافظه فراگرفتن آن به آسانی دست بدهد.
با این همه آن اندازه ای که از طول که برای تراژدی از لحاظ اقتضای مدت مسابقات و حوصله و صبر عامه تماشائیان ضرورت دارد ، امری است که دخلی به هنر شاعری ندراد. اگر قرار می شد که در یک مسابقه صد تراژدی را نمایش دهند اندازه هر یک را ممکن بود به وسیله ساعت آبی تعیین کرد چنانکه بعضی گفته اند که در قدیم این کاررا هم می کرده اند. اما حدو اندازه ای که با طبیعت اشیا موافق باشد این است که هرقدر طول و امتداد قصه بیشتر باشد، به شرط آنکه ادراک کل و تمام آن ممکن باشد زیبایی آن که از بزرگی ناشی می باشد افزون تر خواهد بود، و برای آنکه در این باب قاعده ای کلی به دست داده باشیم گوییم حد کافی در این مورد آن اندازه از مدت است که در طی آن یک سلسله از حوادث که برحسب احتمال یا ضرورت در دنباله یکدیگر ممکن است بیایند، قهرمان داستان را ، از شقاوت به سعادت ویا ازسعادت به شقاوت بکشاند .
8-وحدت کردار
وحدت افسانه و داستان، آنگونه که بعضی پنداشته اند، بدان نیست که قهرمان آن افسانه شخص واحدی باشد زیرا که برشخص واحد حوادث بی شمار روی می دهد که هرگز امر واحدی را تشکیل نمی دهند. هم چنین ممکن است که از شخص واحد کردارهایی بسیار سرزند که آنهمه هرگز کردار واحدی نباشد. از این رو، معلوم می شود که تمام آن شاعرانی که هر قل نامه ها و تزه نامه ها یا منظومه های دیگری از این گونه پرداخته اند، به خطارفته اند، زیرا که اینها گمان برده اند از اینکه قهرمان داستان شخص واحدی ، مثلا هرقل، باشد به حکم ضرورت لازم می اید که افسانه و داستان نیز چیز واحدی باشد.
اما هومر، که در هر چیز بر دیگر ان برتری دارد به سبب معرفتی که به اسرار فن داشته است ویا به سبب هوش و دهای خویش ، در این مساله نیزبه راه درست رفته است و به نتیجه صواب رسیده است. زیرا که او وقتی اودیسه رانظم کرده است جمیع حوادث زندگی اولیس را روایت نکرده است چنانکه این مطلب را که اولیس در پارانس مجروح شده است و اینکه درهنگام لشکر کشی یونانیان خویشتن را به دیوانگی زده است روایت نکرده است. زیرا این دو حادثه ارتباط شان با یکدیگر از آن گونه نیست که وقتی یکی روی داده باشد آن دیگری نیز به حکم ضرورت ویا به حکم احتمال روی دادنش لازم بشاد.
باری در حقیقت، هومر در نظم اودیسه مدار کار خویش را برگرد کرداری واحد به همان معنی که منظوراست ، قرار داده است ودر ایلیاد نیز همین کار را کرده است.
بنا براین ، همانگونه که در فنون دیگری که جنبه تقلید دارند وحدت تقلید ازوحدت موضوع ناشی می شود در افسانه هم حال بر همین گونه است ، زیرا که افسانه تقلید کردارست و آن کردار لازم است کرداری واحد و تمام باشدو تالیف اجزا آن نیز طوری باشد که اگریک جز از آن اجزا را جابه جا کنند ویا حذف نمایند ترتیب کل بهم بخورد و متزلزل بشود چون آن امری که ممکن باشد آن را به چیزی بیافزایند ویا نیافزایند ودر هیچ یک از دو حال در آن چیز تغییری آشکار پدید نیاید آن امر ، جزیی ازیک کل به شمار نتواند آید
9- تاریخ و فلسفه
بنابراین از آنچه گفتیم چنین بر می آید که کار شاعر ان نیست که اموررا آن چنان که روی داده است به درستی نقل کند، بلکه کار او این است که اموررا به آن نهج ک ممکن است اتفاق افتاده باششد روایت کند. البته امور بعضی به حسب احتمال ممکن هستند وبعضی دیگر به حسب ضرورت . تفاوت بین مورخ و شاعر د راین نیست که یکی روایت خودرا در قالب شعر در آورده است و آن دیگر در قالب نثر زیرا ممکن هست که تاریخ هرودت به رشته نظم درآید ولیکن با این همه آن کتاب همچنان تاریخ خواهدبود خواه نظم باشد و خواه نثر، تفاوت آن دو در این است که یکی از آنها سخن از آنگونه حوادث می گوید که در واقع روی داده است و آن دیگر سخنش در باب وقایعی است که ممکن است روی بدهد؟، از این رواست که شعر فلسفی تر از تاریخ و مقامش بالاتر از آن است. زیراشعر بیشتر حکایت از امر کلی می کند در صورتیکه تاریخ از امر جزیی حکایت دارد. مقصود از امر کلی در این مقام این است که شخصی چنین و چنان فلان کار یا فلان کار دیگر را به حکم احتمال و یا به حسب ضرورت در شرایط و احوالی خاص انجام می دهد و در شعر هدف همین است . هر چند در آن بریا اشخاص داستان هم اسمهایی ذکر می شود اما امر جزیی مثلا عبارت است از کاری که شخص معینی ، چون الکیبیادس کرده است یا ماجرایی که برای اواتفاق افتاده است.
درمورد کمدی ف این امر از همان وهله اول روشن است زیرا که شاعران کمدی براشخاص نمایش هیچ نامی را به طور تصادف نمی گذارند والا بعد از آنکه افسانه داستان را از کردارهایی ترتیب داده باشند که محتمل و نزدیک به حقیقت باشد و این خود درست به عکس کار شاعرانی است که شعر ایامبیک می سرایند و در باب افراد و اشخاص جزیی سخن می سرایند.
در تراژدی شعرا بیشتر نام اشخاصی را انتخاب می کنند که وجود واقعی داشته اند و سبب این نکته هم این است که آنچه بدان می توان اعتقاد بست امری است که وقوعش ممکن باشد، پس اگر امری، هرگز روی نداده باشد، به اسانی نمی توان معتقد شد که وقوعش ممکن است . اما امری که بالفعل وقوع یافته است. دیگر ممکن بودن آن محل تردید نیست زیرا که اگر غیر ممکن بود البته هرگز وقوع نمی یافت.
با این همه در بعضی تراژدی ها، یک یا دونام بیشتر نیست که متعلق به اشخاص مشهور باشد، سایر اسما دیگر مجعول است و در بعضی دیگر از تراژدی ها، حتی یک نام هم نیست که مربوط به اشخاص معروف باشد. چنانچه در آنته اثر آگاثون حال بدین گونه است و در این نمایش وقایع و اسما تمام مجعول است این امر هم هیچ از دلربایی آن نکاسته است. از این رو سببی ندارد که شاعر همواره دنبال داستان های سنتی که تراژدی های ما جملگی بر آنها مبتنی است برود حتی این امر کاری مضحک است زیرا که داستانهای معروف تاریخ هم ، جز برای عده ای محدود، معروف نیست اما تماشاییان دیگری نیز از آن داستانها لذت می برند.
و ازین همه ، معلوم می گردد که شاعر باید بیشتر سازنده افسانه باشد تا سازنده سخنان موزون، زیراکه شاعری وی به سبب آن است که تقلید می کند و البته تقلید کردارها ست. اما البته اگر وی موضوع اثرخودرا از وقایعی هم که بالفعل وقوع یافته است انتخاب کند، باز همچنان شاعر است زیرا هیچ مانعی ندارد که بعضی از وقایع ، ذاتاً از جمله امور محتمل الوقوع و ممکن باشند، به همین دلیل آن کس که این امور را موضوع تالیف خویش قرار می دهد شاعر محسوب است.
در بین افسانه ها یا حوادث ساده آن دسته که حوادث تبعی دیگری هم در طی آنها داخل می شود ، از همه بدترند و مراد ازین افسانه ها آن است که توالی حوادث ضمنی در طی آنها از روی قاعده احتمال ویا ضرورت نباشد ، این گونه افسانه ها را شاعران کم مایه برای آن می سازند که مایه هنری ندارند اما شاعران پر مایه هم که گاه ازین گونه قصه ها می پردازند، برای آن است که حساب کار بازیگران نمایش را دارند، زیرا چون نمایشنامه هایی را برای مسابقات می سازند و افسانه ها را بیش ازآنچه اقتضای موضوع است امتداد می دهند ، غالبا ً ناچار می شوند توالی سلسله طبیعی حوادث را نیز به کلی بهم بزنند.
این فقط قسمتی از متن مقاله است . جهت دریافت کل متن مقاله ، لطفا آن را خریداری نمایید
دانلود تحقیق درمورد ارسطو و فن شعر