این فایل در قالب ورد و قابل ویرایش در 140 صفحه می باشد.
فهرست
چکیده ۱
مقدمه: ۳
بیان مسئله: ۸
اهمیت و فایده تحقیق: ۱۲
اهمیت وکاربرد تحقیق: ۱۴
فرضیه پژوهش ۱۸
سؤال پژوهش ۱۹
متغیرهای پژوهش ۱۹
تعاریف واژهها و اصطلاحات ۱۹
تعاریف نظری: ۱۹
تعاریف عملیاتی: ۲۰
ادبیات پژوهش ۲۱
نظریه های مربوط به افسردگی ۲۱
۱ – مدل شناختی افسردگی ۲۱
تحریفهای شناختی ۲۳
۲ – نظریه درماندگی آموخته شده ۲۵
تدوین جدید نظری درماندگی آموخته شده ۲۶
۳-نظریه ناامیدی افسردگی ۲۹
فرضیه مارتین ۳۲
توجه متمرکز برخود، خودگردانی و افسردگی ۳۳
فصل دوم بخش دوم ۳۵
نظریه خویشتن داری ۳۷
افسردگی و تقویت مثبت ۴۰
افسردگی و رفتار بین فردی ۴۲
مقابله یا رویارویی چیست؟ ۴۴
پیشرفت تحقیقات ۴۵
از استرس تا مقابله ۴۶
تغییر تعاریف مقابله ۴۹
تئوری مقابله لازاروس ۵۰
تئوری مقابله لازاروس ۵۲
فصل دوم ۵۳
بخش اول : ( نابینایی ) ۵۳
تعریف، طبقه بندی و علت شناسی نابینایی ۵۳
برآورد درصد شیوع ۵۹
علل معلولیت بینایی ۶۰
سایر اختلال های چشم ۶۳
رشد شناختی نابینایان ۶۶
جهت یابی و تحرک نابینایان: ۷۰
آثار روانی مبتلایان به اختلالات بینایی ۷۳
سازگاری اجتماعی نابینایان ۷۷
رشد کلامی کودکان نابینا ۸۱
پیشرفت تحصیلی درکودکان نابینا ۸۴
برخورد والدین و اعضای خانواده و فرد نابینا ۸۶
عمده واکنشهای خانواده، صاحب کودک نابینا: ۹۰
احساس گناه : ۹۱
ناکامی : ۹۲
حمایت افراطی : ۹۲
اندوه : ۹۲
تنهایی: ۹۳
بخش دوم: مروری بر پژوهش های انجام شده مربوط به موضوع پژوهش ۹۳
تحقیقات انجام شده در خارج از ایران ۹۳
تحقیقات انجام شده در ایران ۹۵
فصل سوم ۹۸
روش پژوهش ۹۸
مقدمه : ۹۸
نمونه پژوهش : ۹۸
روش نمونه گیری : ۹۹
ابزار اندازهگیری پژوهش : ۱۰۰
روایی و اعتبار آزمون : ۱۰۲
روش اجرا: ۱۰۳
روش تجزیه و تحلیل دادهها ۱۰۳
فصل چهارم ۱۰۴
تجزیه و تحلیل داده های پژوهش ۱۰۴
مقدمه : ۱۰۴
الف ) یافته های توصیفی ۱۰۴
ب ) یافته های استنباطی ۱۰۴
ب ) یافته های استنباطی : ۱۰۵
نتیجه گیری: : ۱۱۰
محدودیت های پژوهش : ۱۱۴
پیشنهادهای پژوهش : ۱۱۵
منابع فارسی : ۱۱۶
منابع لاتین : ۱۲۱
پیوست ۱۳۰
نظریه خویشتن داری
مدل خویشتن داری به شیوه هایی توجه دارد که بدان وسیله مردم رفتار خویش را برای رسیدن به اهداف بلند مدت ( مثل ترک کردن سیگار ، ورزش کردن برای تندرستی ) . مطابق این نظریه اشخاص افسرده در اداره رفتار خویش به سوی هدفهای بلند مدت ناتوانند . بیمار افسرده احساس درماندگی می کند ، درباره آینده ناامید است و رفتار سازمان یافته به وسیله هدف های بلند مدت به احتمال زیاد به تدریج در او از بین می رود. ریم ( ۱۹۷۷)، مدل خویشتن داری را بر اساس نظریه های لوینسون ، بک و سلیگمن بنیان نهاد ( ریم و تیندال ، ۱۹۹۳ ) .
چهارچوب نظری این مدل با مدل خویشتن داری کانفر ( ۱۹۷۰ )، مطابقت دارد . کانفر این مدل را به صورت تلاش هر فرد در کنترل رفتار خود به منظور دستیابی به هدفهای بلند مدت بر حسب حلقه پسخوارند سه مرحلهای مرکب از خود بازنگری[۱] ، خودسنجی[۲] و تقویت خود[۳] توصیف کرد . به نظر کانفر همه مردم قادرند به استفاده از اصول تقویت یکسانی که برای کنترل رفتار دیگران بکار می برند، رفتار خود را نیز کنترل کنند و بر آنان تأثیر بگذارند . خود پاداش دهی و خود تنبیهی به عنوان مکمل تنبیهها و پاداش های محیطی عمل می کنند و رفتار را به هنگام نبود بلافصل تقویت بیرونی حفظ می کنند ( مبینی ۱۳۷۶ ) .
مطابق با مدل خویشتن داری افسردگی رفتار فرد افسرده به وسیله یک یا چند مورد از نقیصه موجود در رفتار خویشتن داری مشخص می شوند . نخست اشخاص افسرده به طور انتخابی به رویدادهای منفی زندگیشان و کنارگذاری نسبی رویدادهای مثبت توجه دارند. بک این نقص خودبازنگری را انتزاع انتخابی در افسردگی نامید . دوم اشخاص افسرده به پیامدهای بلافصل رفتارشان توجه دارند. این اشخاص به هنگام برگزیدن رفتارهای خاص با توجه به فراسوی خواسته های زمان حال اشکال دارند . سوم ، اشخاص افسرده معیارهای خودسنجی سخت گیرانهای برای خود در نظر می گیرند آنان اغلب کمال گرایند ومعیارهایی که بر خود روا می دارند سخت تر از معیارهایی است که در مورد دیگران بکار می برند . چهارم ، افراد افسرده در مورد خویش تصوراتی می سازند که باعث بروز افسردگی می گردد ( اسنادهای افسردگی ساز[۴] ). پنجم ، افراد افسرده برای حفظ جنبه های مهم رفتاری پاداش های مشروط ناکافی به خود اعمال می کنند . ششم ، آنها در حق خود تنبیهی بیش از حد اعمال می کنند (مبینی، ۱۳۷۲) .
خودتنبیهی افراد سازنده و سودمند را در بسیاری زمینه ها سرکوب می کند . این نارساییها در مرحله تقویت خود تا اندازه ای پیامد کمبودها در مراحل اولیه رفتار خویشتن داری هستند. مثلاً بازنگری رویدادهای منفی و در نظر گرفتن معیارهای بالا پاداش را به حداقل و تنبیه را به حداکثر می رساند . در این مدل نیز هماننددیدگاه لوینسون اشخاص افسرده وابسته به منابع بیرونی تقویت هستند و وقتی این منابع تقویت ناکافی باشند دچار افسردگی می شوند ( مبینی ۱۳۷۶ ) .
مدل خویشتن داری مدل آسیب پذیری یا استعداد استرس[۵] محسوب می شود به این مفهوم که مهارتهای ضعیف خویشتن داری فرد را تحت شرایط نامساعد تقویت بیرونی در خطر ابتلاء به افسردگی قرار می دهد ( ریم و تیندال، ۱۹۹۳) .از نظر ریم علائم افسردگی یا توصیفی از نواقص خویشتن داری است یا پیامدهای آنها. بر این اساس علائم بدبینی بیانگر راهبردهای بازنگری منفی ، کمال گرایی و عزت نفس پایین حاکی از فرض معیارهای سخت برای رفتار خود ، درماندگی نشان دهنده خطاهای خود اسنادی و تحقیر نفس بیانگر خود تنبهی است ( مبینی ۱۳۷۶ ) .
افسردگی و تقویت مثبت
فستر ( ۱۹۷۳ ، ۱۹۶۵ ) اولین روان شناس رفتارگرا بود که توجه خود را به مطالعه افسردگی مبذول داشت و افسردگی را بصورت « درجه پایین رفتار کارآمد یک فرد » تعریف کرد . بنابراین نظر میزان پایین رفتار کارآمد ناشی از خللی در نظام جاری تقویت مثبت فرد است . به زبان رفتاری ، رفتار این شخص رو به زوال است و در واقع دیگر تقویت نشده است. بدون تقویت، رفتار کارآمد به میزان کمتری رخ می دهد و بدین ترتیب دور تسلسلی آغاز می شودکه در آن فرصت برای تقویت و تجدید چنین رفتاری کاهش می یابد. بدین معنی که تقویت کمتر به رفتار کارآمد کمتر منجر می شود و این خود باعث فرصت کمتری برای تقویت می شود و این دور همچنان ادامه خواهد یافت . اگر میزان تقویت مثبتی که شخص دریافت می کند تا حد معینی کاهش می یابد ، متعاقب آن افسردگی رخ خواهد داد (هایم برگ و بلاک ، ۱۹۸۷ ) .
فرمول بندی فرستر باعث شد تا مطالعه رفتاری افسردگی آغاز شود. با وجود این ، این فرمول بندی برای تشریح تمایزات فردی در روشهای پاسخ مردم به رویدادهای ناخوشایند زندگی ، قانع کننده نیست . بر اساس الگوی فرستر هر گونه خللی در نظام تقویت مثبت لاجرم منجر به افسردگی می شود ، یعنی هر کس که واقعه ناخوشایندی در زندگیاش رخ می دهد می بایست دچار افسردگی گردد. البته قضیه دقیقاً به این صورت نیست ، چون ارتباط بین افسردگی و رویدادهای سخت زندگی پیچیده است و به راحتی و به طور کامل قابل درک نیست (مایول ، دمایو ، مارکز ، ۱۹۸۶ ).
افسردگی و رفتار بین فردی
لوینسون (۱۹۷۵)، نظریه های فرستر را توسعه داد تا بر نقش فرآیندهای بین فردی تأکیدکند ( لوینسون ، ۱۹۷۵ ، لوینسون ، یانگرن و گروسکاپ ، ۱۹۷۹ ).
لوینسون و همکاران او بویژه روی کمبودهای مهارتهای اجتماعی در افراد افسرده تأکید کرده اند ( مهریار، ۱۳۷۳ ) . مهارت اجتماعی هر فرد را می توان بر اساس مشاهده توانایی او در جلب پیامدهای مثبت ( و پرهیز از پیامدهای منفی ) ارزشیابی نمود . مشاهدات مختلف نشان داده اند که افراد دارای مهارت اجتماعی فعال بوده و بصورت عکس العمل نشان می دهند، در مقابل جنبه های ناخوشایند رفتار دیگران زیاد حساس نیستند ، هیچ فرصتی را برای عکس العمل نشان دادن از دست نمی دهند ، روابط اجتماعی خود را به طور نسبتاً مساوی بین افراد متعدد تقسیم می کنند و با نشان دادن رفتارهای حاکی از تقویت مثبت ، پاسخهای تقویت کننده مشابهی از دیگران دریافت می کنند . افراد افسرده برعکس ، واکنشهای اجتماعی کمتری از خود بروز می دهند ، با عده معدودی ارتباط دارند و زمان بیشتری لازم دارند تا نسبت به محرکهای خارجی عکس العمل نشان دهند ( مهریار ، ۱۳۷۳ ).
بیماران افسرده مهارتهای اجتماعی ضعیفی دارند که موجب می شود میزان دریافت تقویت مثبت مشروط به پاسخ پایین آمده و میزان مواجهه با تجربه آزارنده ( تنبیه ) افزایش یابد . به عبارت دیگر افسردگی پاسخی به فقدان تقویت مثبت مشروط به پاسخ است . تقویت ناکافی در زمینه های مهم زندگی به ملال و دلتنگی ، نافعالی و تقلیل رفتار ( پدیده های اولیه افسردگی ) منجر می شود . سائرمعتقد است، علائم افسردگی، نظیر ضعف عزت نفس و ناامیدی به دنبال کاهش سطح فعالیت پدید می آیند .
تحقیقات متعدد دیگری در این زمینه بیانگر آن هستند که کیفیت رفتار بین فردی افراد افسرده ضعیف است این تحقیقات دلایل بخصوصی برای کمبودهای رفتار اجتماعی ارائه نمی دهند، ولی مؤید بسیاری از نظرات و دلایل لوینسون هستند و در واقع نشانگر اهمیت مددرسانی به افراد افسرده برای بهبود کارآیی عمل اجتماعیشان می باشند (هایم برگ و بلاک ،۱۹۸۷ ).
مقابله یا رویارویی چیست؟
مقابله از پاسخهایی (از افکار ، احساسات و اعمال ) تشکیل می شود که فرد برای رویارویی با واقعیتهای مسألهزایی به کار می برد که در زندگی روزمره و در شرایط ویژه با آنها مواجه می شود ( فرایدنبرگ ، ۱۹۹۶ ).
گاهی اوقات مشکلات حل می شوند و گاهی اوقات درتلاش فرد برای مقابله با محیط نادیده گرفته می شوند بنابراین بررسی راههایی که مردم با استرسها و نگرانیهایشان مقابله می کنند وسیلهای جهت درک رفتار انسان فراهم می کند. روش تعیین چگونگی مقابله افراد با نگرانیهایشان در زندگی روزمره شامل مشاهده رفتار در موقعیت یا، از طریق گزارشهای شخصی یا گزارشهای دیگران است . به مراتب معمول ترین راه تعیین چگونگی مقابله افراد این است که از خودشان بخواهیم باتکمیل یک پرسشنامه آنچه را که انجام می دهند گزارش کنند، یا از طریق مصاحبه یا بطور کتبی کارهایی را که برای اداره دلواپسی ها یا استرس هایشان انجام می دهند توصیف کنند ( فرایدنبرگ ، ۱۹۹۶ ).
پیشرفت تحقیقات
در سالهای اخیر استرس و پیامدهای آن توجه بیش از حدی را جلب نموده است . جریانهایی مانند تخریب محیط ، تهدید جنگ هستهای ، تروریسم ، بیکاری ، نقصان منابع طبیعی ، خسارتهای پرخطر و تغییر در ساختار خانواده جریانهای برجستهای در زندگی مردم بودهاند . افزایش وقوع طلاق ، تخلف و جرم و جنایت در بسیاری از جوامع وجود دارد و توجه به اینکه مردم چگونگی با این استرسورها مقابله می کنند با آگاهی فزاینده از چنین جریانهایی همراه شدهاند (آرجیل ولو، ۱۹۹۰).
در طی سالیان زیادی محققان با یک مدل ناقص یا ناتوان یادگیری مشغول بودهاند که بر این نکته متمرکز است که افراد چه چیزهایی را نمی توانند انجام دهند ، به جای اینکه بر این نکته متمرکز باشد که چه چیزهایی را می توانند انجام دهند ( فرایدنبرگ ، ۱۹۹۶ ) . در سالهای اخیر ظهور و علاقه و توجه در تئوری و سنجش مقابله با افسردگی نشان دهنده تغییر از رویکرد ناقص به سمت توجه رو به رشد کاربرد مدلهای « توانایی » جهت درک رفتار انسان است . این تغییر هم چنین در تحقیق اخیری که بر خوش بینی ( سلیگمن ، ۱۹۹۲ – ۱۹۹۱ ) و توانایی فرد برای مقابله با استرس ( آرجیل و لو ، ۱۹۹۰ ) متمرکز بوده است منعکس می شود. ( آرجیل و لو ، ۱۹۹۰ ).
به نظر می رسد که رویکرد توانایی چهارچوب متعهدانه تری برای بررسی رفتار انسان فراهم می کند، زیرا به یادگیری از طریق مشاهده جنبه های نرمال و سالم تلاش انسان توجه می کند. این جهت یابی متمرکز بر آنچه که فرد انجام می دهد و تواناییهایی که افراد برای مقابله با مشکلاتشان دارند، است. در واقع این رویکرد به جای توجه به پاسخهای ناسازگاری متمرکز است . بنابراین در سالهای اخیر توجه روبه رشد به ویژه در میان روان شناسان در مورد این مفهوم و سنجش مقابله با استرس مشهود است ( فرایدنبرگ ، ۱۹۹۶ ) .
از استرس تا مقابله
تاریخچه تحقیق در مورد استرس با مدل محرک – پاسخ ( S – R ) ارتباط نزدیکی داشته است . در طول زمان مشخص شد که مدهای( S – R )ناکافی به نظر می رسند، آنها در توضیح تفاوتهای فردی رفتار انسان با شکست مواجه شدند . در نتیجه مدلهای S – R توسط مدلهایی که علت تفاوتهای فردی را در نظر می گیرند جایگزین شدند. این مدلها به عنوان مدلهای S- o – R)) مشخص شدند و علت تفاوتهای رفتاری را در پاسخ به محرک یکسان بیان می کنند ( فرایدنبرگ ، ۱۹۹۶ ) .
این انتقال از مدلهای(( S – R به مدلهای (S- o – R) بواسطه تحقیقاتی در خصوص مؤثر بودن و پیامدهای فرآیند مقابله منعکس می شود . یکی از سازههای نظری که عموماً با رویکردهای کارآمدی ارتباط دارد خودکارآمدی است . اصطلاحی که توسط آلبرت باندورا ( ۱۹۹۱ – ۱۹۸۴ –۱۹۸۲ – ۱۹۷۷ ) بوجود آمده و گزارش شده است . رویکرد خودکارآمدی به جای ثبت رفتارهای واقعی راههایی را که افراد به واسطه آن استعدادهایشان را درک می کنند نمایان می سازد . این رویکرد متمرکزبر اعتقاداتی است که فرد در مورد استعدادهای خودش در مقابله مؤثر با تقاضاهای محیطی ویژه دارد . تاریخچه رفتاری فرد سطوح خودکارآمدی را مشخس می کند . تاریخچه یادگیری شامل اجرایی مانند یادگیری اجتماعی در مدرسه و محیط خانواده است . مثلاً در یک محیط »ورزشی مشاهده اجرای یک تکلیف در بین گروه همسالان مشابه می تواند حس خودکارآمدی را بالا ببرد. اگر دانش آموزی که از پیشرفت در سطح پایینی قرار دارد تکلیف را به خوبی انجام می دهد احتمالاً اعتقاد پیدا می کند که او نیز می تواند با چنین اوضاعی و احوالی مقابله کند. اگر مدل برای دیگران توضیح می دهد که چگونه او مطالعه نمود و موفق شده خودکارآمدی مشاهده گر افزایش می یابد ( شانک ، ۱۹۹۱ ؛ به نقل از فرایدنبرگ،۱۹۹۵ ) .
افرادی که خودکارآمدی هستند معتقدند که قادر هستند از عهده موقعیت هایی که به طریقی تهدید کننده یا دست پاچه کننده هستند برآیند. چنین افرادی معتقدند که آنها توانایی کنترل اضطراب و تهدیدهای بالقوه را دارند . این خودکارآمدی ادارک شده است . افرادی که معتقدند می توانند اعمال کنترل کنند درگیر افکار بیمناک نمی شوند و تهدیدها و چالش آنها را نگران نمی کند . بر عکس آنهایی که معتقدند نمی توانند تهدیدها را کنترل کنند ممکن است اضطراب زیادی تجربه کنند . فقدان کارآمدی مقابله ادراک شده با میزان بالای درماندگی ذهنی ، انگیختگی سیستم عصبی خودمختار و ترشح کاتکولامین همراه است . بنابراین ترس افرادرا مبنی بر اینکه نمی توانند مقابله کنند تأیید می کند و عدم کارآمدی تلاشهای افراد راتشدید می کند . بنابرانی استرس فقط حالت کارآمدی مقابله را کاهش نمی دهد ، بلکه خودارزیابی افراد را هم از تواناییشان برای کنترل شناختهای بیمناک ناکارآمد کاهش می دهد شناختها فی نفسه ترسناک نیستند ، بلکه اعتقاد افراد در توانایی برای خاموش کردن شناختهاست که در کنترل استرس مهم است ( فرایدنبرگ ، ۱۹۹۶ ) .
تغییر تعاریف مقابله
طی سالها « مقابله » دامنهای از مضامین فکری را کسب نموده است و اغلب مترادف با مفاهیمی چون تسلط ، دفاع و سازگاری مورد استفاده قرار گرفته است. بنابر این عجیب نیست محققینی که در این حوزهها کار می کنند از توصیف کننده های متفاوتی استفاده می کنند ( فرایدنبرگ ، ۱۹۹۶ ) .
تعدادی از دیدگاههای نظری مقابله را مورد بررسی قرار داده اند. دیدگاه روان تحلیلی متمرکز بر روشی است که به وسیله آن تعارض از طریق تکانهها و واقعیت آزمایشی حل می شوند. این دیدگاه معمولاًٌ متمرکز بر استفاده از مکانیزم دفاعی است . دیدگاه چرخه زندگی تسلط و انتقالات رشدی را در بر می گیرد. تسلط موفقیت آمیز عزت نفس ، خودکار آمدی و کنترل درونی را افزایش می دهد . دیدگاه تکامل و تعدیل رفتار بر حل مسأله تاکید می کند . دیدگاه یکپارچه مقابله را بعنوان جنبهای از استعدادها همراه با دیگر منابعی که تقاضای را افزایش یا کاهش می دهند می بیند ( موس و بیلینگز ، ۱۹۸۲ ؛ پترسون و مک کوبین ، ۱۹۸۷ ).
تئوری مقابله لازاروس
در حالی که تئوری کارآمدی در تغییر از مدل رفتاری نقص به مدل کفایت مهم است ، تئوری مقابله به فراتر از مفهوم خودکارآمدی و خودآگاهی می رود . بیشتر آنچه که به معنی خودکارآمدی است در تئوری مقابله لازاروس که ماهیت پویای رفتار بشر را توضیح می دهد آماده است ( فرایدنبرگ ، ۱۹۹۶ ) .
لازاروس ( ۱۹۹۶ ) از جمله اولین افرادی بود که اهمیت پاسخ به استرس و رشد یک چهارچوب تبادلی را در مطالعه نقش فرد در ارزیابی تهدید یا خطر همراه با استرسورها و دفاع فعال درمقابل آنها شناسایی کرد ( زاترا و رابتز ، ۱۹۹۱ ) . بر طبق نظر لازاروس مقابله « تلاشهای شناختی و رفتاری جهت اداره تقاضاهای بیرونی یا درونی ویژه ( و تعارضات بین آنها ) است که افزون بر منابع فرد ارزشیابی می شود » ( لازاروس ۱۹۹۱ ؛ به نقل از فرایدنبرگ،۱۹۹۵ ).
سه جنبه کلیدی در تعریف لازاروس وجود دارد:
۱) مقابله به جای اینکه مقدمتاً ناشی از ویژگیهای شخصیتی باشد وابسته به شرایط است .
۲) استراتژیهای مقابله به واسطه تلاش تعریف می شوند و دقیقاً هر چیزی که افراد در تبادلشان با محیط بصورت هدفمند انجام می دهند را تبیین می کند. بنابراین مقابله نیاز به یک عمل کاملاً موفقیت آمیز ندارد اما نیاز به تلاش برای مقابله با مشکل دارد . به جای توجه به سودمندی پیامد مقابله، توجه متمرکز بر تلاش است . تلاش ممکن است عبارت از اعمال یا شناختهای رفتاری باشد.
۳) به مقابله به عنوان یک فرآیند نگریسته می شود که به مرور زمان در طی یک مواجهه ویژه تغییر می کند. قبل از شروع عمل مقابله موقعیت ارزیابی می شود و پیامدهای تلاشهای مقابلهای مرحلهای را جهت ارزیابی مجدد موقعیت و تعیین فراخوانی منابع مقابله قرار می دهند .
مدل لازاروس بر ارزیابی شناختی به عنوان جزء ذاتی فرآیند مقابله تأکید می کند . مفهوم ارزیابی در این فرمول نظری، اساسی است . فرد ابتدا می پرسد « چه چیزی در معرض خطر است؟ » ( ارزیابی اولیه ) و بعد می پرسد « چه منابعی در دسترس من است؟ » ( ارزیابی ثانویه) ( لازاروس ۱۹۸۶ ؛ لازاروس و لانیر ۱۹۸۷ ؛ فولکمن ، لازاروس ، دانکل – شتر ، دلونگیس و گروئن ، ۱۹۸۶ ) .
تعریف لازاروس از مقابله انعکاس حرکتی از مفوم سازی صفات به توصیف مقابله به عنوان یک فرآیند است . مشخص شده است که مفهوم صفت که بر متغیرهای گرایشی تأکید می کند پیش بینی کننده ضعیف رفتار است و بنابراین محدود است ( کوهن و لازاروس ، ۱۹۷۳ ؛ لازاروس و لانیر ، ۱۹۸۷ ؛ لازاروس و همکاران ، ۱۹۸۰ ) .
تئوری مقابله لازاروس
در حالی که تئوری کارآمدی در تغییر از مدل رفتاری نقص به مدل کفایت مهم است ، تئوری مقابله به فراتر از مفهوم خودکارآمدی و خودآگاهی می رود . بیشتر آنچه که به معنی خودکارآمدی است در تئوری مقابله لازاروس که ماهیت پویای رفتار بشر را توضیح می دهد آماده است ( فرایدنبرگ ، ۱۹۹۶ ) .
فصل دوم
بخش اول : ( نابینایی )
تعریف، طبقه بندی و علت شناسی نابینایی
حیطه آسیب دیدگی دیداری تعاریف متعددی دارد. این حیطه با دیگر حیطه های استثنایی بودن وجوه مشترک بسیار دارد. با وجود این، ناهمرأیی قابل ملاحظهای در مورد بهترین تعریف وجود دارد. دو راه بسیار رایج برای توصیف آسیب دیدگی دیداری عبارتند از: تعاریف قانونی و تعاریف تربیتی.
تعریف قانونی که متضمن ارزیابی تیزی دیداری و میدان دید است، به منظور تعیین شرایط و مزایای قانونی موجود برای افراد نابینا مورد استفاده قرارمیگیرد.
انجمن پزشکی آمریکا این تعریف را در سال ۱۹۳۴ ارائه کرد که امروزه نیز مورد قبول بنیاد آمریکایی برای نابینایان است. یک ”شخص از لحاظ قانونی نابینا“ کسی است که تیزی دیداری او یا کمتر در چشم مسلط (حتی با عینک) است. یا میدان دید او چنان تنگ است که چیزی را فراتر از زاویه ۲۰ درجه نمی بیند که شخص سالم از نظر بینایی در ۲۰۰ پایی مشاهده می کند (تیزی دیداری بهنجار است).
علاوه بر طبقه بندی پزشکی از نابینایی، طبقه دیگری نیز وجود دارد که ناظر است بر نیمه بینایی. نیمه بینایان بر حسب سیستم طبقه بندی قانونی کسانی هستند که تیزی دیداری شان بین و در چشم مسلط و با وسایل کمک دیداری است ( هالاهان وکافمن، ۱۹۸۸، ترجمه ماهر، ۱۳۷۵) .
بسیاری از افراد که محدودیتهای تعریف قانونی از نابینایی و نیمه بینایی را درک کرده اند به تعریف تربیتی گرایش یافته اند.
برای اهداف تربیتی،افراد نابینا کسانی هستند که چنان شدید آسیب دیده اند که نیازمند آموزش خواندن با بریل یا استفاده از روش های گوشی می باشند. نیمه بینایان می توانند حروف را بخوانند، لذا نیازمند طرح ها یا کتب اصلاح شده و چاپ شده با حروف درشت اند. به لحاظ اینکه این تعریف بر متغیر تربیتی روش آموزش خواندن تاکید می ورزد، متخصصان امور تعلیم و تربیت آن را ترجیح می دهند،حتی اگر آن تعریف فاقد دقت تعریف قانونی باشد ( هالاهان و کافمن، ۱۹۸۸، ترجمه ماهر ۱۳۷۵).
لاون فلد[۶] در تعریف خود از بینایی،نابینایان را به پنج گروه تقسیم کرده است:
۱- نابینایی که هیچگونه دیدی ندارد (نابینای مطلق)
۲- نابینایی که گرچه هیچ گونه دیدی ندارد ولی بعد از ۵ سالگی بینایی خود را از دست داده است.
۳- نابینایان مادرزاد.
۴- نیمه بینای پس از تولد
۵- نیمه نابینایی مادرزاد(پاکزاد، ۱۳۷۶)
علاوه بر آن طبقه بندی دیگری از نابینایی به عمل آمده است که عبارت است از:
نابینایی مطلق که شامل افرادی است که فقط نور را تشخیص می دهد وحرکت دست را از فاصله ۳ پایی (حدود ۶۰ سانتیمتر) تشخیص نمی دهند، یعنی میزان بینایی آنها حدود است.
میزان بینایی که شامل افرادی است که از فاصله سه پایی قادر به شمردن انگشتان نیستند، لیکن حرکت دست را به خوبی تشخیص می دهند.
میزان بینایی که شامل افرادی است که به خوبی و راحتی قادرند رفت و آمد خود را به تنهایی انجام دهند،لیکن خط های درشت روزنامه را تشخیص نمی دهند.
میزان بینایی که شامل افرادی است که قادرند حروف درشت روزنامه را بخوانند.
میزان بینایی که شامل افرادی است که در گروه نابینایی مطلق قراردارند و قادر به انجام اموری که بینایی رکن اساسی آن را تشکیل می دهد، نیستند ( نامنی ،۱۳۸۰).
متداول ترین تعریف نابینایی که مورد پذیرش و توافق تقریباً همه محافل علمی و سازمان های مختلف ذیربط می باشد، بدین شرح است:
نابینا کسی است که دید و بینایی او علیرغم برخورداری از امکانات چشم پزشکی مانند عینک و غیره در یک چشم یا هر دو چشم یا کمتر باشد. به عبارت دیگر آنچه را که با چشم عادی می توان در ۲۰۰ قدمی (یا حدود ۷۰ متر) دید، با تعریف فوق فرد نابینا تنها قادر است در ۲۰ قدمی (یا حدود ۷ متر) یا نزدیکتر ببیند ( سیف نراقی ، نادری ، ۱۳۸۰ ) .
در واقع بسیاری از دانش آموزانی که به علت نقص بینایی قادر به استفاده بسیاری از کتب درسی معمول مدارس نیستند و از نظر آموزشی، نابینا محسوب می شوند تا جدودی از قدرت بینایی برخوردارند. گروهی از افرادی که دارای نقص بینایی هستند اما میزان دید آنها را کمتر و از بیشتر است جزء افراد نیمه بینا محسوب می گردند. البته برای افراد نیمه بینا با توانایی های مختلف از نظر حداکثر بهره مندی از بینایی و برای افراد نابینا در زمینه بهره مندی از برنامه های آموزش و پرورش روش ها و وسایل خاصی از قبیل چاپ کتب و با خط درست و یا بریل و غیره تدارک دیده می شود. به عبارت دیگر از نظر آموزشی کودک ودانش آموزی نابینا محسوب می گردد که قادر به استفاده از کتب و برنامه های عادی آموزش و پرورش نبوده و لازم است که برای آنان روش ها و وسایل ویژه ای تدارک دید ( افروز ،۱۳۷۲) .
معمولاً معلم در کلاسهای مخصوص دانش آموزان نابینا و نیمه بینا با سه گروه مختلف از دانش آموزان مواجه است. یک دسته از دانش آموزان کسانی هستند که به هیچ وجه قادر به استفاده از حس بینایی نبوده و لاجرم می بایست از طریق کلامی، شنوایی، زبانی و روش های حسی (حس لامسه) در امر آموزش و پرورش آنها تلاش نمود. دسته دوم کسلانی هستند که علیرغم آنکه دچار نقص بینایی هستند، علی الاصول می توانند تا حدودی از طریق حس بینایی بیاموزند و دسته سوم دانش آموزانی هستند که می بایست از طریق روش های مختلف (بینایی،شنوایی، لامسه) به آموزش و پرورش آنان پرداخت (سیف نراقی ، نادری ، ۱۳۸۰).
به طور کلی عمده ترین مشکلات حسی نابینایی در نتیجه نارسایی ها و اشتباهات انکسار نوری می باشد. نزدیک بینی[۷]، دوربینی[۸] و تاربینی[۹] از جمله خطاهای انکسار نور بوده و می توانند عوامل مهمی در ایجادنقص بینایی باشند. البته این قبیل نارسایی های بینایی معمولاً توسط عینک های مختلف قابل اصلاح و جبران میباشند (هالاهان و کافمن ، ۱۹۸۸ ، ترجمه ماهر ، ۱۳۷۵ ).
در کنار نارسایی های مزبور از جمله عوامل مهم دیگر که در ایجاد نقص بینایی موثرند، عبارتند از تراخم[۱۰]،آب سیاه[۱۱] ، آب مروارید[۱۲] ، بیماری قند[۱۳] ، فقدان چشم[۱۴] و کولوبوم[۱۵] هستند.به طور کلی نابینایی و نیمه بینایی یا ارثی و مادرزادی است و یا اکتسابی. به عبارت دیگر عوامل آن می تواند قبل از تولد[۱۶] ، هنگام تولد[۱۷] و یا بعد از تولد [۱۸] باشد ( نامنی ، ۱۳۸۱) .
برآورد درصد شیوع
پایان نامه بررسی و مقایسه افسردگی مادران دانش آموزان عادی و مادران دانش آموزان مبتلا به نارسایی بینایی