نیک فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

نیک فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

تحقیق درباره تاریخ اسلام از ابتدا تا خلافت بنی امیه

اختصاصی از نیک فایل تحقیق درباره تاریخ اسلام از ابتدا تا خلافت بنی امیه دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق درباره تاریخ اسلام از ابتدا تا خلافت بنی امیه


تحقیق درباره تاریخ اسلام از ابتدا تا خلافت بنی امیه

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 9
فهرست مطالب:

عربستان

عربستان و ایران

شهر مکه

قبیله قریش

دین عرب

ظهور اسلام

نیاکان پیغمبر

کودکی و جوانی پیغمبر

بعثت

هجرت

غزوات

رحلت پیغمبر

جانشینان پیغمبر

ابوبکر

عمر

عثمان

حضرت علی

پس از آنکه سپاه ایران در نهاوند از لشکریان عرب شکست یافت و یزدگرد سوم آخرین شاهنشاه ساسانی به مشرق شتافت و سرانجام در مرو کُشته شد، ایران در شمار کشورهای اسلامی درآمد و مردم این سرزمین کم‌کم دین اسلام را پذیرفتند.از این پس تا چند قرن تاریخ ایران با تاریخ اسلام پیوستگی دارد. به این سبب باید نخست از وضع سرزمین عربستان و تاریخ آن پیش از ظهور اسلام آگاه شویم و سپس از سرگذشت حضرت محمدبن عبدالله که پیغمبر ماست خبری بیابیم و حوادثی را که پس از رحلت او در عالم اسلام روی داد بشناسیم. آنگاه به تاریخ ایران باز گردیم تا ببینیم که این کشور کهنسال چگونه باز استقلال خود را بدست آورد و تا امروز برجای ماند.

عربستان

شبه جزیره بزرگی که میان خلیج فارس و دریای عمان و اقیانوس هند و بحر احمر قرار دارد و از شمال به سوریه و عراق محدود می شود از روزگار باستان به نام عربستان خوانده شده است.

این سرزمین، ریگزار خشک و بیحاصلی است که آب و آبادی درآن نیست مگر درگوشه جنوب غربی آن که یمن خوانده می شود و کناره های بحر احمر که از زمان قدیم بندرها و شهرهای کوچکی درآن بوده است.

جمعیت عربستان همیشه کم بوده است. قبیله های عرب جدا جدا و پراکنده هریک در نقطه ای به گله داری و پرورش اسب و شتر سر می کردند و زندگی ایشان به صحراگردی و چادرنشینی می گذشت. چون این سرزمین در سر راه هند به کشورهای متمدن دیگر مانند بین التهرین (عراق امروز) و شام و مصر و یونان قرار داشت از دیر زمانی بازرگانان کالاهای هند را که بیشتر بخور یعنی گیاههای خوشبوی سوختنی و عاج و ادویه خوراکی بود از این راه می بردند. پس در بعضی از شهرها داد و ستد رواجی داشت. اما عرب های بیابانگرد بیشتر به راهزنی و غارتگری می پرداختند.


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درباره تاریخ اسلام از ابتدا تا خلافت بنی امیه

دانلود مقاله خلافت مامون

اختصاصی از نیک فایل دانلود مقاله خلافت مامون دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 عبد الله ابوالعباس مأمون به سال 170 در آنشب که عم وى هادى بمرد تولد یافت مادرش کنیزکى بود مراجل نام. بیست و سه ساله بود که هارون وى را ولیعهد دوم کرد و ولایت خراسان و دیگر ولایات ایران را تا همدان بدو سپرد پس از مرگ هارون امین پیمان پدر را شکست و در جنگ با برادر کشته شد و خلافت به مأمون رسید.
مأمون در رى بود که کار خلافت وى سرگرفت و تا سال 204 به خراسان بود آنگاه به بغداد آمد.
اختلاف امین و مأمون
هارون در سال‏هاى پایانى عمر خویش سخت در اندیشه اختلاف این دو برادر بود.به روایت، دینورى، هارون از زبان موسى بن جعفر ـ ع ـ پیشگویى خاصى درباره اختلاف این دو برادر شنیده بود.به دلیل همین نگرانى زمانى که به خراسان مى‏رفت، بار دیگر براى مأمون از همه شخصیت‏هاى لشکرى و کشورى بیعت گرفت، تا مبادا امین مشکلى براى او ایجاد کند.این تأکیدهاى هارون، بعدها به نفع مأمون تمام شد.زیرا بسیارى از کسانى که وفادار به اصل بیعت بودند، حاضر به اطاعت از امین در مخالفت با مأمون نشدند.
حتى پیش از آن که هارون بمیرد، امین در پى جذب شخصیت‏هاى مهم از جمله فضل بن ربیع وزیر هارون براى خلع مأمون بود.اندکى پس از مرگ هارون، فعالیت جدى‏ترى شد.اما از آن جا که مأمون در مرو و امین در بغداد بود، دایره اختلاف به آرامى گسترد.فضل بن ربیع در کنار امین و علیه مأمون تلاش مى‏کرد، ولى فضل بن سهل، دستیار مأمون در جهت عکس وى مى‏کوشید .روشن بود که تخلف از سوى امین است و وى نمى‏بایست بر اساس اصول پذیرفته شده در بیعت، تلاشى در جهت مقدم داشتن فرزندش موسى بر مأمون و در نهایت خلع برادرش از خلافت صورت دهد.امین تلاش فراوانى کرد تا مسأله را به آرامى تمام کند، اما مأمون که مشاوران قدرتمندى داشت و از حمایت خراسانیان هم برخوردار بود، از پذیرفتن خواست امین سرباز زد.از سال 195 رسما نام مأمون از خطبه‏ها و سکه‏ها حذف و نام موسى فرزند امین جاى آن نشست.به موازات دو وزیر، که از قضا نام هر دو فضل بود، دو فرمانده نظامى از دو سوى رو در روى هم قرار گرفتند: یکى على بن عیسى بن ماهان بود که مى‏بایست از سوى امین به خراسان رفته آن ناحیه را تصرف کند، دیگرى، طاهر بن حسین معروف به ذو الیمینین بود که مى‏بایست راه را بر وى سد مى‏کرد.
آشکار بود که منطقه عراق و ایران یک بار دیگر رو در روى هم قرار مى‏گرفتند.بعدها، سنیان افراطى، امین را خلیفه‏اى مطلوب که جانبدار اهل سنت بود، معرفى کردند و مأمون را فردى منحرف و اهل بدعت، زیرا از معتزلیان دفاع مى‏کرد.صورت دیگر قضیه، عربى و عجمى بودن ماجراست .البته تأکید بر این مسأله به عنوان محور تعیین کننده چندان صحیح نیست، اما به هر روى نقشى در این اختلاف دارد که قابل چشم پوشى نیست.
دو سپاه در نزدیکى رى با یکدیگر درگیر شدند، در حالى که شمار سپاه طاهر بسیار اندک بود .مقاومت آنها سپاه بغداد را درهم شکست.على بن عیسى که فریاد سر داده از سپاهش مى‏خواست که مقاومت کنند، با تیر یکى از سپاهیان خراسان کشته و سرش جدا شد.بدین ترتیب کار سپاه بغداد تمام شد.در بى‏توجهى امین به کار لشکر همین بس که نوشته‏اند که وقتى خبر شکست على بن عیسى رسید در حال ماهیگیرى بود.بدون توجه به خبر کسى که خبر آورده بود، گفت: ساکت باش! من هنوز یک ماهى نگرفته‏ام!
درگیرى بعدى در همدان بود که بار دیگر سپاه بغداد شکست خورد.پس از این شکستها بود که به مشورت فضل بن سهل، مأمون در سال 196 اعلان خلافت کرد.به تدریج طاهر بر بخشهایى از عراق از جمله واسط و مدائن تسلط یافت.محاصره بغداد در سال 197 آغاز شد و طاهر در سال بعد توانست بغداد را به تصرف خود درآورده و امین را به قتل برساند.مأمون از سال 198 خلیفه رسمى شد و مدت بیست سال خلافت کرد.
یکى از مهم‏ترین آثار این تحول، افزایش نقش خراسان در تحولات جهان اسلام بود.زمانى که مأمون به شام رفت، فردى از شامیان مکرر نزد وى آمده مى‏گفت: همان طور که به عجم خراسان نظر دارى به عرب شام هم نظرى بیفکن! روى کار آمدن مأمون، موجب گردید سلسله طاهریان به عنوان نخستین سلسله نیمه مستقل کارش را در خراسان آغاز کند، و این از نتایج این تحول به حساب مى‏آید.
در این زمان تأکید بر نژاد ایرانى در برابر عرب چندان مفهومى ندارد.مهم آن بود که جمعیت ساکن در خراسان که ترکیبى از عرب و عجم بود، به نوعى احساس جدایى از بغداد را داشت.درست همان طور که زبان پهلوى به مرور به فارسى درى، (1) تبدیل شد و ترکیبى از فارسى و عربى به وجود آمد، نژادى ترکیبى از اعراب ساکن در خراسان و ایرانیان کهن پدید آمد که احساس استقلال داشته و به تدریج ایرانى نامیده شد.
نخستین اقدام مأمون پس از رسیدن به خلافت، دعوت از امام رضا ـ ع ـ است.در این جا مناسب است درباره شخصیت آن حضرت و برخورد مأمون با وى سخن گفته، سپس تحولات دوره مأمون را پى گیریم.
امام رضا (ع)
امام على بن موسى الرضا ـ ع ـ در ذى قعده سال 148 در مدینه به دنیا آمد و روز پایانى ماه صفر سال 203 هجرى در سناباد طوس که بعدها نامش مشهد على بن موسى الرضا و به اختصار مشهد، شهرت یافت، رحلت کرد.آن حضرت تا سال 201 هجرت در مدینه زندگى مى‏کرد.پس از آن به درخواست مأمون در رمضان آن سال به مرو آمد و سال‏هاى آخر عمر خویش را در خراسان گذراند .
با شهادت امام کاظم ـ ع ـ رهبرى جامعه شیعه بر عهده امام رضا ـ ع ـ قرار گرفت.در این زمان، مشکل اساسى شیعیان، بحث رهبرى و مسأله مهدویت بود.طى سال‏ها، امامان بشارت به ظهور مهدى اهل بیت را داده بودند.پس از شهادت امام کاظم ـ ع ـ برخى از شیعیان به مهدویت امام کاظم ـ ع ـ گرویدند و اعلام کردند که آن‏حضرت نمرده و هنوز امام آنهاست.دست کم یکى از دلایل این اقدام از سوى برخى از شیعیان بنام، آن بود که براى حفظ اموالى که در اختیارشان بود، چنین باورى را مطرح کردند.به این طایفه، واقفه یعنى کسانى که بر امامت ایشان توقف کردند مى‏گویند.این مشکل براى سال‏ها میان شیعیان وجود داشت، اما به تدریج اکثریت قریب به اتفاق شیعه، به امامت امامان بعدى گرویدند.
این زمان که اواخر قرن دوم هجرى بود، که فرهنگ و معارف شیعى به صورت روشنى تبیین شده بود.از این رو، انحرافات جزیى، تأثیرى در اصل تشیع نداشت.از زمان امام باقر ـ ع ـ به بعد و نیز توسط امام صادق ـ ع ـ و امام کاظم ـ ع ـ شمار فراوانى از شیعیان چنان پرورش یافتند که هر کدام اسطوانه‏اى در فقه و کلام شیعى به حساب مى‏آمدند.
زندگى امام رضا ـ ع ـ دو بخش است: نخست رهبرى شیعیان در بعد فکرى و سیاسى، دوم درگیر شدن آن حضرت در ماجراى ولایت عهدى.ابتدا نگاهى به مسأله ولایت عهدى خواهیم داشت.
زمانى که هارون مرد، قرار بود ابتدا امین و سپس مأمون به خلافت برسد.در آن زمان مأمون در خراسان بود.به تدریج میان دو برادر اختلاف افتاد و در نهایت، در جنگى که درگرفت، در سال 193 امین کشته شد.مأمون که متکى به عرب‏ها و ایرانیان مقیم ایران بود، مرکز حکومت را در مرو قرار داد.درست در همین سالها شورش‏هایى از سوى علویان به وقوع پیوست.پس از گذشت چند سال مأمون، در اندیشه استفاده از امام رضا ـ ع ـ برآمد.به همین دلیل یکى از فرماندهان خود را به مدینه فرستاد تا آن حضرت را به مرو بیاورد.آن شخص به مدینه آمد و از آن حضرت خواست تا همراه وى به مرو برود.امام نپذیرفت.ولى اندک اندک روشن شد که وى مجبور است تا به مرو برود.آن حضرت بدون آن که خانواده خویش را همراه بردارد، عازم ایران شد.از مدینه به بصره، پس از آن به اهواز، ارجان بهبهان فعلى ـ شیراز، ابرقوه، فراشاه، یزد، خوانق رباط پشت بادام، قدمگاه، نیشابور، طوس، سرخس عبور کرده و به مرو که مرکز خلافت بود، رسید.امروزه در بسیارى از این شهرها، آثارى وجود دارد که شیعیان و دوستداران اهل بیت (ع) آنها را به یادگار از محل اقامت موقت امام در شهر خود، ساخته‏اند .در روستاهایى‏مانند فراشاه و خرانق، کتیبه‏هایى از قرن ششم هجرى در این باره بر جاى مانده است.مأمون در آغاز از وى خواست تا منصب خلافت را بپذیرد! امام رضا ـ ع ـ که هدف اصلى مأمون را از این اقدام مى‏دانست، تسلیم خواست وى نگردید.مأمون گفت که دست کم باید مقام ولایت عهدى را بپذیرد.زمانى که خواهش مأمون به اجبار تبدیل شد، امام آن را پذیرفت .هدف اصلى مأمون از این اقدام چه بود؟ مأمون چندین هدف از این اقدام داشت که خود به برخى از نزدیکانش، دلایل آن را چنین برشمرد:
این مرد کارهاى خود را از ما پنهان کرده، مردم را به امامت خود مى‏خواند.ما او را بدین جهت ولى عهد قرار دادیم که مردم را به خدمت ما خوانده به سلطنت و خلافت ما اعتراف نماید .دیگر آن که فریفتگانش بدانند که او آنچنان که ادعا مى‏کند نیست و این امر (خلافت) شایسته ماست نه او.همچنین ترسیدیم اگر او را به حال خود بگذاریم، در کار ما شکافى به وجود آورد که نتوانیم آن را پر کنیم و اقدامى علیه ما بکند که تاب مقاومتش را نداشته باشیم.
زمانى که برخورد امام رضا ـ ع ـ از سر درایت و عقل، او را از کارش پشیمان کرد و به اهدافش نرسید، قصد جان امام را کرد و آن حضرت را به شهادت رساند.مأمون در ادامه همان سخن بالا گفته است:
اکنون که در کار او مرتکب خطا شده و خود را با بزرگ کردن او در لبه پرتگاه قرار داده‏ایم، نباید در کار وى سهل انگارى کنیم، بدین جهت باید کم‏کم از شخصیت و عظمت او بکاهیم تا او را پیش مردم بصورتى در آوریم که از نظر آنها شایستگى خلافت را نداشته باشد، سپس درباره او چنان چاره اندیشى کنیم که از خطرات او که ممکن بود متوجه ما شود جلوگیرى کرده باشیم .
از این دو عبارت، اهداف مأمون به دست مى‏آید.مأمون دراندیشه کشاندن امام به صحنه سیاست عباسى بود.امام هم با عدم پذیرش خواست‏هاى او و نشان دادن این که ولایت عهدى او تحمیلى است، اجازه نداد مأمون به اهدافش دست یابد.افزون بر این، امام رضا ـ ع ـ شرط کرد که در هیچ گونه عزل و نصبى مداخله نکند.این امر، به مردم مى‏فهماند که امام، از سیاست عباسى منزوى و برکنار است.
یک بار هم که به اصرار مأمون، امامت نماز عید را پذیرفت، به سیره نبوى رفتارکرده از اشرافى گرى پرهیز نمود.پس از آن جمعیت زیادى فراهم آمدند و مأمون از ترس آن که این اقدام دشوارى‏هاى بیشترى براى حکومت او فراهم کند، امام را از میانه راه بازگرداند.
زمانى نیز که مأمون مجلسى براى ولایت عهدى ترتیب داد، امام ضمن سخنانى، بر این اصل اساسى شیعى تکیه کرد که حکومت حق اهل بیت ـ ع ـ است و دیگران ـ که شامل اجداد و پدر مأمون نیز مى‏شد ـ بر اهل بیت ظلم کرده و حکومت را غصب کرده‏اند.امام در آن محفل فرمود:
سپاس خداى را که آنچه مردم از ما تباه کرده بودند، حفظ فرمود و قدر و منزلت ما را که پایین برده بودند، بالا برد.هشتاد سال بر بالاى چوب‏هاى کفر ما را لعن و نفرین کردند، فضایل ما را کتمان نمودند و پول‏هایى در دروغ بستن به ما هزینه شد و خداوند، جز بلندى یاد ما و آشکار شدن فضل ما را نخواست.
همه این اقدامات سبب شد تا مأمون از کار خود پشیمان شده امام را به شهادت برساند.جالب است که امام خانواده خود را از مدینه به مرو نیاورده بود.این حرکت تنها براى آن بود تا نشان دهد امیدى به خلافت خود ندارد.
در طول مدتى که امام در مرو بود، مأمون جلسات علمى متعددى تشکیل داد.این جلسات در برابر عالمان سایر ادیان و هم در برابر کسانى بود که امامت امام على ـ ع ـ را نمى‏پذیرفتند .گفته شده است که هدف مأمون آن بود که امام را که نزد شیعیان بزرگترین عالم و اندیشمند شناخته مى‏شد، شکست دهد.آنچه از این مباحثات مانده، سرافرازى امام را نشان مى‏دهد که باید خشم مأمون را برانگیخته باشد.
یکى از اهداف مهم مأمون آن بود که با آمدن امام رضا ـ ع ـ به مرو، بتواند علاقه مردم را به علویان، به سمت امام ـ که اکنون ولى عهد او بود ـ سوق داده و قدم مهمى به نفع دولت خود بردارد.پس از شهادت امام رضا ـ ع ـ وى در ظاهر مى‏کوشید تا علویان را در اطراف خود داشته باشد و اجازه ندهد در این سوى و آن سوى مملکت دست به قیام بزنند.
در کنار آن، تبلیغات مسمومى علیه علویان راه افتاد که بى‏تردید دولت عباسى در آن نقش داشت.به عنوان نمونه، میان مردم شایع شده بود که علویان، مسلمانان را برده خود مى‏دانند ! زمانى همین سخنان به امام رسید و آن حضرت به شدت آن را تکذیب کرد.
بعد دیگر زندگى امام رضا ـ ع ـ رهبرى شیعیان بود.در درجه نخست، امام در تمام مدتى که در مدینه و پس از آن در مرو بودند، به کار ترویج اندیشه‏هاى شیعه مشغول بودند.این کار، با پاسخگویى به نامه‏هاى شیعیان انجام مى‏شد که اکنون حجم زیادى از آنها بر جاى مانده است.سخنان طولانى امام در باب امامت که از بهترین کلماتى است که از امامان در تعریف امامت بر جاى مانده، گویاى همین اقدام امام است.مهم‏تر از اینها، اقدام امام در نیشابور، در متصل کردن دو اصل توحید و ولایت به یکدیگر است، آن جا که حضرت، سخن خداوند را به نقل از پیامبر ـ ص ـ آوردند که کلمة لا اله الا الله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى، آنگاه پذیرش امامت خود را شرط آن ذکر کردند.این قبیل برخوردها حرکتى قوى در استحکام بخشیدن به نفوذ شیعه در آن نواحى بوده است.تاریخ گواه است که تشیع در خراسان ریشه عمیقى یافته و این مى‏تواند از رهگذر اقدامات امام و پس از آن اصحاب امامان در آن ناحیه بود .
اقدام دیگر امام، مقابله با افراطى‏ها و تندروها بود.غالیان شیعه، باورهاى نادرستى را به نام عقائد شیعه مطرح مى‏کردند.احادیثى هم از سوى دشمنان دانا و نادان شیعه انتشار مى‏یافت که در نهایت به ضرر شیعه تمام مى‏شد.امام در برابر این قبیل انحرافات، ایستادگى کرده در نامه‏ها و برخوردها، شیعیان خود را ارشاد مى‏فرمودند.
پراکندگى شیعیان در عراق و ایران و سایر نواحى دنیاى اسلام، سبب شده بود تا برخى از آنها تحت تأثیر اندیشه‏هاى کلامى نادرست قرار گیرند.شیعیانى بودند که به همین دلیل به جبر گرویده بودند.امام رضا ـ ع ـ در برابر این انحرافات هم، کلمات روشنگرانه‏اى دارند .
بدین ترتیب، به رغم آن که امام در سال 203 به شهادت رسید، میراث علمى بزرگى از آن حضرت بر جاى ماند که همواره فرا راه دلباختگان مکتب اهل بیت ـ علیهم السلام ـ و هر انسان هوشمندى است.
مأمون و دوران وى
مأمون که با کمک فضل بن سهل بر سر کار آمده بود، موفق شد پس از کشتن برادرش امین، و از میان بردن فضل بن سهل و امام رضا ـ ع ـ راه را براى خلافت خویش هموار کند.وى که احساس مى‏کرد خراسان از مرکزیت دنیاى اسلام به دور است و در عین حال مى‏بایست موافقت خاندان عباسى را در بغداد به دست آورد، در سال 204 هجرى به بغداد منتقل شد.پیش از آمدن وى، شورش ابراهیم بن مهدى عباسى آرام شده بود.شورش وى به دلیل گرایش مأمون به علویان و اصولا دورى از بغداد، نوعى فرصت‏طلبى براى دفاع از عربیت بود.ابراهیم بن مهدى، در سال 210، هنگامى که در حال گریز با لباس زنانه بود، در بغداد دستگیر و زندانى شد.
مأمون افزون بر آن که فضل و امام رضا ـ ع ـ را از سر راه برداشته بود، پذیرفت تا لباس سبز را ـ که پس از ولایت عهدى امام رضا ـ ع ـ باب کرده بود ـ از تن درآورده لباس مشکى که لباس عباسیان بود و از زمان سوگوارى مردم براى یحیى بن زید در سال 127 یا ابراهیم امام بود، بر تن کند.این مسأله رضایت کامل هواداران عباسیان را فراهم کرد.
متنفذترین خاندان در تمام این دوره، خاندان طاهریان بود که حتى پس از درگذشت طاهر، عبد الله فرزند وى و تا سالها بعد نوادگان طاهر، در خراسان و بغداد قدرت قابل توجهى داشتند .بعدها درباره طاهریان بیشتر سخن خواهیم گفت.

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   15 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله خلافت مامون

دانلود نمونه سؤال درس تاریخ اسلام از آغاز خلافت تا سقوط بغداد رشته الهیات-تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی کارشناسی پیام نور

اختصاصی از نیک فایل دانلود نمونه سؤال درس تاریخ اسلام از آغاز خلافت تا سقوط بغداد رشته الهیات-تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی کارشناسی پیام نور دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود نمونه سؤال درس تاریخ اسلام از آغاز خلافت تا سقوط بغداد رشته الهیات-تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی کارشناسی پیام نور


دانلود نمونه سؤال درس تاریخ اسلام از آغاز خلافت تا سقوط بغداد رشته الهیات-تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی کارشناسی پیام نور

با سلام

دانشجویان گرامی اگه به دنبال نمونه سؤال ارزان و با کیفیت دوره کارشناسی پیام نور  به همراه پاسخنامه براساس آخرین تغییرات می گردین دانلود بفرمایید.

نمونه سؤالات جمع آوری شده توسط کادری مجرب که همگی اساتید دانشگاه هستند جمع آوری و ارائه گردیده است. این نمونه سؤالات بدون مارک تبلیغاتی می باشند.

شما عزیزان می توانید نمونه سؤالات را به همراه پاسخنامه را دانلود نموده . حتماً برنامه وینرار را بر روی کامپیوترتان نصب بوده باشد یا نصب نمایید، زیرا نمونه سؤالات در یک فایل زیپ می باشند. دانلود و استخراج نمونه سؤالات به همراه پاسخنامه بسیار راحت می باشد.

در این فروشگاه نمونه سؤالات تمامی رشته های کارشناسی به همراه پاسخنامه موجود می باشد که شما می توانید از طریق فهرست سمت راست آن ها را بیابید. ضمناً در صورتی که بخواهید نمونه سؤالات سال های قبل و از چندین دوره استفاده نمایید با شماره تلفن: 09017568099 یا از طریق ایمیل: coffenet.tahrir.moalem@gmail.com  درخواست های خود را برای مدیر فروشگاه ارسال تا در اسرع وقت با شما تماس گرفته شود.

تمامی نمونه سؤالات به همراه پاسخنامه برای هر رشته فقط مبلغ: 650 تومان می باشد که با دانلود فایل مورد نظر می توانید تا سال ها از آن در کامپیوترتان استفاده یا دوستانتان نیز از این فایل استفاده نمایند در صورتی که فقط همان 650 تومان را پرداخت نموده اید. یعنی مزیت دانلود از این فروشگاه: 1- کم هزینه بودن2-جلوگیری از اصراف کاغذ3- با کیفیت بودن4-پرداخت امن این فروشگاه5-دانلود سریع و راحت6-موجود بودن تمامی رشته های کارشناسی پیام نور7- استفاده ی مادام العمر نمونه سؤالات8- پشتیبانی شبانه روزی فروشگاه9- بدون مارک تبلیغاتی


دانلود با لینک مستقیم


دانلود نمونه سؤال درس تاریخ اسلام از آغاز خلافت تا سقوط بغداد رشته الهیات-تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی کارشناسی پیام نور

تحقیق در مورد خلافت انسان در قرآن

اختصاصی از نیک فایل تحقیق در مورد خلافت انسان در قرآن دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد خلافت انسان در قرآن


تحقیق در مورد خلافت انسان در قرآن

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه8

 

فهرست مطالب ندارد 

خلافت انسان در قرآن

 

اگر آدمی بخواهد دقیقاً بفهمد که انسان چگونه موجودی است واز کجا آمده و برای چه در این دنیا و در این زمین قرار داده شده و به سوی چه هدفی باید حرکت کند لازم و ضروری است که داستان حضرت آدم(ع)را از منظر قرآن و عترت علیهم السلام بررسی نماید چرا که آدم(ع)اولین نماینده از نسل بزرگ بشریت است و نظام رفتاری خداوند با او که از برنامه خداوندی نشأت می گیرد به نوعی بیانگر نظام رفتاری خداوند با همه بشریت است و در خلال این برنامه و رفتارها می توان دریافت که انسان چگونه موجودی است و از کجا آمده؟ و برای چه دراین دنیا و در این زمین قرار داده شده؟ و به سوی چه هدفی باید در حرکت باشد؟

در بین همه مقوله ها و موضوعات مرتبط با حضرت آدم(ع)یکی از موضوعاتی که شاید نسبت به بقیه از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است و با فهم صحیح آن می توان به بسیاری از سوالات کلیدی انسانها پاسخ داد موضوع خلیفه است.که در داستان آدم (ع)بسیار پررنگ است و بسیار جلب توجه می کند.اینکه خداوند آدم(ع)را به عنوان خلیفه خود معرفی می کند این خلیفه به چه معنا است؟و این خلیفه چه وظایفی را دارد؟

قبل از پرداختن به تعریف لغوی خلیفه ابتدا باید ببینیم که خداوند این موضوع را برای اولین بار در چه سوره و چه آیه ای طرح نموده سپس با توجه به آیه مورد نظر و نیز آیات مرتبط در قبل و بعد آن مفهوم خلیفه را استخراج نموده و بر اساس این مفهوم ترجمه لغوی مناسبی برای خلیفه ارائه دهیم.

اولین باری که خداوند واژه خلیفه را برای آدم مطرح می نماید در سوره بقره آیه 30 می باشد با کمی بررسی و دقت در می یابیم که آیات 29 الی 38 سوره بقره درباره مفهوم خلیفه سخن بسیار دارد و با توجه و تدبر در این آیات می توانیم  مفهوم خلیفه را بهتر بدست آوریم لذا مفهوم خلیفه را با توجه به آیات 29 الی 38 سوره بقره تحت عناوین زیر مطرح می نماییم.

1- جمیع آنچه را که خداوند در زمین خلق نموده برای خلیفه و خلیفه شدن آفریده است.

خداوند در آیات 29 سوره بقره می فرماید:هوَ الّذی خَلَقََ لَکُم ما فِی الاَرضِ جَمیعا:او کسی است که آفریده برای شما آنچه را که در زمین است - سوالی می کنیم منظور خداوند از شما (کُم)که همه چیز در زمین برای آنها آفریده شده چه کسانی هستند؟خداوند پس از این بیان بلافاصله در آیه بعدی موضوع خلیفه را مطرح می نماید.

وَاِذ قالَ رَبُّکَ لِلملائِکَه اِنّی جاعِلٌ فی الاَرض خلیفه: و زمانی که پروردگارت به ملائک گفت همانا من می خواهم در زمین خلیفه قرار دهم و نیز با توجه به واو عطف در ابتدای آیه 30 که ارتباط مفهومی با آیه 29 رابیان می کند همچنین واژه مشترک فِی اَلاَرض در دو آیه می توان دریافت منظور خداوند از (کُم)در آیه 29 همان خلیفه در آیه 30 است و چون ضمیر جمع(کُم)آمده این مفهوم نیز برداشت می‌شود که خداوند هر آنچه را که در زمین آفریده برای کسانی است که در جهت خلیفه شدن گام بر می دارند.سپس خداوند آنها را بعنوان خلیفه خود در زمین قرار می دهد.

2- خداوند،خلیفه را بر می گزیند و به خلافت منصوب می نماید.

بر اساس آیه 30 سوره بقره این خداوند است که موضوع خلیفه را مطرح و او را برمی گزیند آنجا که به ملائک می فرماید: وَاِذ قالَ رَبُّکَ لِلملائِکَه اِنّی جاعِلٌ فی الاَرض خلیفه:و زمانی که پروردگارت به ملائک گفت همانا من در زمین خلیفه قرار می دهم.

3- خلیفه باید ربوبیّت خدا را خلافت کند یعنی خلیفه ربّ باشد و چون محصول ربوبیت تربیت است پس وظیفه خلیفه تربیت است.

خداوند از اسماء و صفات بسیاری بر خوردار است و هر زمان که بخواهد کاری انجام دهد از طریق یکی از اسماء یا صفاتش آنرا انجام می دهد.باتوجه به آیه 30 سوره بقره درمی یابیم که خداوند با ربوبیتش می خواهد خلافت را ایجاد کند چرا که می فرماید: وَاِذ قالَ رَبُّکَ و زمانی که گفت ربِّ تو  وچون خداوند از باب ربوبیت خود سخن گفته و بعد موضوع خلیفه را مطرح می نماید و می توان فهمید که ارتباطی بین واژه رب و خلیفه وجود دارد و این خلیفه باید خلیفه ربوبیت خداوند باشد.و چون محصول ربوبیت،تربیت است پس اسن خلیفه باید مربی باشدو به تربیت بپردازد.

4- خلیفه از جنس انسان است و انسان ظرف مناسبی برای خلافت است.

پر واضح است که موضوع خلیفه در این آیات درباره آدم(ع)است و چون آدم(ع)از جنس انسان است پس خلیفه باید از جنس انسان باشد همچنین این موضوع با خطاب به ملائکه مطرح می شود و آنان عکس العمل نشان می دهند و خود را سزاوار خلافت می دانند که می گویند:وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِک وَ نُقَدِسُ لَک :و ما تو را تسبیح و تقدیس و تحمید می کنیم و خداوند در پاسخ به آنها می فرماید:اِنّی اَعلَمُ ما لا تَعلَموُن یعنی من چیزی را می دانم که شما نمی دانید سپس وَعَلََّمَ آدَمَ الاَسماءَ کُلَّها مطرح می شود در نتیجه این انسان است که می تواند ظرف مناسبی برای خلافت ربوبیت باشد.

5- شأن انسانی که خلیفه است از شأن همه ملائک نزد خدا برتر و بالاتر است.

چون خداوند موضوع خلیفه را با خطاب به ملائک مطرح می کند و به آنها می فرماید که شما خلیفه من نیستید  و خلیفه من از جنس انسان است و این خلیفه ویژگی هایی دارد که شما ندارید و نیز ظرف مناسبی برای خلافت من است که شمای ملائک اینگونه نیستید و در آیات بعدی با طرح موضوع انباء آدم(ع)به ملائک و در نهایت سجده ملائک به آدم(ع)در می یابیم که این انسانی که قرار است خلیفه رب باشد و شأن و جایگاهش نزد خدا از همه ملائک برتر و بالاتر است.

6- خلیفه در زمین خلافت می کند و به بیانی دقیق تر مرکز فرماندهی خلیفه در زمین است.

خداوند اصرار دارد که با کلمات جاعِلٌ فی الاَرض در آیه 30 بفهماند که خلیفه در زمین خلافت می کند چرا  که قیدجعل به زمین(فِی اَلارض) برمیگردد نه به خلیفه وجالب است که با طرح موضوع خلیفه در بین ملائک و انباءآدم(ع)به ملائک و سجده ملائک به آدم(ع)به این مفهوم جلب توجه‌ می‌کندکه محدوده خلافت خلیفه فقط زمین نیست و این خلافت در عوالم دیگر نیز جاری است چون ملائکه از جنس عالم برزخ هستند پس حداقل این خلافت محدوده عالم برزخ به پایین است درنتیجه زمین می شود مرکز خلافت خلیفه و مرکز فرماندهی خلیفه.

7- خلیفه اهل فساد و خونریزی نیست.

ملائکه پس از بیان خداوند دربارۀ خلیفه قرار دادن انسان در زمین عکس العمل نشان داده  و بعنوان اولین بیان می گویند:­­اَتَجعَلُ فیها مَن یُفسِدُ فیها وَ یَسفِکُ الدِِّماء:آیا در زمین کسی را قرار می دهی  که فساد می کند و خونریزی می نماید.چون خداوند این بیان ملائکه را رد نمی نماید می فهمیم که بعضی از انسانها در زمین فساد و خونریزی بپا می کنند ولی خلیفه رب که از جانب خداوند انتخاب شده اهل فساد و خونریزی نسیت و در انتهای آیه خداوند نیز به آنها گوشزد می کند کهاِنّی اَعلَمُ ما لا تَعلَمون همانا من چیزی را می دانم که شما نمی دانید همچنین از این آیه می توان فهمید که همه انسانها در مسیر خلیفه شدن گام بر نمی دارند و بعضی اهل فساد و بعضی به جنگ و خونریزی می پردازند.

8- خلیفه کاری فراتر از تسبیح و تحمید و تقدیس خداوند را انجام می دهد.

ملائک به خدا عرضه می دارند که وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِک وَ نُقَدِسُ لَک:خدایا خلیفه می خواهی چه کار ما که تو را تسبیح و تحمید و تقدیس می کنیم از این بیان ملائکه فهمیده می شود که خلیفه علاوه بر تسبیح و تحمید و تقدیس خداوند بر اموری بالاتر از این امور باید بپردازدچرا که ملائکه نیز می‌توانند خدا را تسبیح و تحمید و تقدیس نمایند.اوج کار ملائک این است در صورتی که خلیفه رب به اموری فراتر نیز می پردازد. 

9- معلم خلیفه خود خدا ست.خداوندمعلّم خلیفه است.

بر اساس آیه وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَسماءَ کُلََّها  برداشت می شود که معلم آدم(ع) که بعنوان خلیفه قرار است در زمین قرار گیرد خداوند است.

10- خلیفه علم همه اسماءرا از خداوند می آموزد و علم همه اسماءرامی داند.

وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَسماءَ کُلََّها:و آموخت به آدم همه اسماء را.

11- خلیفه توان فراگیری و انباء(خبر دادن)همه اسماء را دارد.

خداوند علم همه اسماء را به آدم(ع)تعلیم می دهد(وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَسماءَ کُلََّها)در صورتی که ملائکه نتوانستند از آن اسماءخبر دهند و انباء کنند (ثُمَّ عَرَضَهُم عَلَی المَلائِکَه فَقالَ اَنبِئونی بِاَسماءِهؤُلاءِ اِن کُنتُم صادِقین- قالوُ سُبحانَک لا عِلمَ لَنا  اِلاّ عَلَّمتَنا اِنَّکَ اَنتَ العَلیمُ الحَکیم)سپس آدم(ع) به دستور خداوند بعد از فراگیری همه اسماءشروع به انباء آن به ملائک می کند.و نبوت آدم(ع)با انباء به ملائک آغاز می شود.ولی ملائکه نه توان فراگیری انباء اسماء راداشتند و نه توان انباء اسماء را.چرا که اگر ظرفیت آن را می داشتند خداوند حتماً آنها را آگاه می ساخت.

12- خلیفه به اذن الهی انباء می کند.

قالَ یا آدَمُ اَنِبهُم بِاَسمائِهِم:گفت ای آدم به اسماء آنها ملائکه را خبر کن.

13-خلیفه عالم به غیب و شهود است.

موضوع اسماء موضوعی است که به عالم غیب ارتباط دارد و ملائکه به عالم شهود احاطه داشتند و آدم(ع)به موضوعی انباء می کند که مربوط به فراتر از عالم شهود یعنی عالم غیب است زیرا خداوند پس از انباء آدم(ع)به ملائکه می فرماید:اَلَم اَقُل لَکُم اِنّی اَعلَمُ غَیبَ السَّمَواتِ وَ الاَرض:آیا به شما نگفتم که من دانای به غیب آسمانها و زمین هستم و خلیفه باید عالم به غیب باشد تا عالم به اسماءباشد.

14- خلیفه کسی است که باوجه اسمائی اهل بیت(ع)آشناست و آن وجوه رانبوّت می کند.

خداوند در آیه 31 پس از تعلیم همه اسماء به آدم(ع)آن اسماء را به ملائک عرضه می کندو از آنها می خواهد که به اسماء اینان(هؤُلاءِ)او را خبر دهند اگر در کلام خود صادقند- (وَعَلََّمَ آدَمَ الاَسماءَ کُلَّهاثُمَّ عَرَضَهُم عَلَی المَلائِکَه فَقالَ اَنبِئونی بِاَسماءِهؤُلاءِ اِن کُنتُم صادِقین)خداوند در ابتدا جهت تعلیم آدم(ع)واژه اسماء را بکار می برد ولی در ادامه موضوع اسماء را با واژه هؤلاءِ (اینان)تکمیل می کند و منظور خدا را از اسماء بیان می نماید.واز ملائکه می خواهد اسماء هؤلاءِ(اینان) را بیان کنند ودر آیه 33 بعد از اقرار ملائکه به عدم توانایی در انباءِ اسماء به آدم(ع)می فرماید که ملائکه را به اسماء آنها (اسمائِهِم)آگاه کند حال سؤال می کنیم که منظور از هؤلاءِ(اینان)در آیه 31 و هِم(آنها- ایشان)که به هؤلاءِ برمی گردد در آیه 33 چه کسانی هستند؟

در روایات به صراحت بیان شده که ملائکه با انوار اهل بیت(ع)که حول عرش در گردش بودند آشنا بودند حتی تسبیح و تحمید و تقدیس خداوند را از آنها فراگرفته بودند ولی با وجوه بالاتر اهل بیت(ع)یعنی وجه اسمائی آنها آشنا نبودند بلکه توان فهم و انباء آنرا نیز نداشتند و آدم(ع)آنها را با این وجوه برتر اهل بیت(ع)آشنا می سازد از مطالب ذکر شده می توان دریافت که یکی از مهم ترین وظایف خلیفه این است که همه انسانها را بلکه ملائکه را با وجوه مختلف اهل بیت(ع)آشنا می سازند و از آن وجوه به مردم خبر دهند.

15- خلیفه کسی است که بتواند موضوعاتی را از عالم غیب در یابد و در عالم شهود انباء کند و خلیفه نبی نیز هست.

چون موضوع اسماء مربوط به عالم غیب است و این موضوع در آیه33 به صراحت بیان شده پس معلوم می شود که خلیفه عالم به غیب بوده و می تواند آنرا در عالم شهود انباء کند حال می توان تعریفی از نبوت را در اینجا مطرح کرد که نبی کسی است که از عالم غیب خبر می دهد و خلیفه،نبی نیز هست.

16- خلیفه به اذن الهی آشکار و پنهان عالم را می داند.

از آنجا که خداوند علم اسماء را که مربوط به غیب عالم است به آدم(ع)می آموزد تصریح وَ اَعلَمُ ما تُبدُونَ وَ ما کُنتُم تَکتُموُن در آیه 33 بر این نکته اشاره دارد که خداوند آشکار و پنهان عالم را نیز به خلیفه اش نشان می دهد.

17- همه ملائک تحت فرمان خلیفه هستند.و خلیفه مربی تمام ملائک است.

بعد از اینکه خداوند توان آدم(ع)را به رخ ملائک می کشد در آیه 34 به آنها امر می کند تا به آدم(ع)سجده کنند(وَاِذقُلنا لِلمُلائِکَهِ اسجُدُوالِآدَم).سجده یعنی اطاعت یعنی در اختیار بودن خداوند با امر به سجده می خواهد این معنا را بفهماند که ای ملائکه خلیفه من مربی شما ست(بر اساس آیات 30-31-32)و شما باید تحت فرمان و اطاعت او باشید.و نیز این مفهوم را نیز می توان برداشت کرد که در قبال خلیفه باید رفتار خاصی از خود نشان داد که در اینجا ملائک امر به سجده می شوند.

18- خلیفه دشمنی دارد به نام ابلیس که خود را برتر از خلیفه می بیند.واین دشمن از فرمان خداوند سرپیچی نموده است.و دشمن قسم خورده انسان است.

بعد از اینکه همه ملائک به آدم(ع)سجده نمودند دیده می شود که موجودی از طایفه جنّ که در بین ملائک می زیسته از سجده بر آدم(ع)اِبا می کند و خود را برتر از او می شمارد(استَکبَرَ)و از کافران می شود(وَکانَ مِنَ اَلکافرِین)سپس خداوند آدم(ع)را و همسرش را در بهشت قرار می دهد و به آنها اجازه استفاده از تمام نعمات بهشتی را می دهد مگر یک چیز که می فرماید به این درخت نزدیک نشوید(وَلا تَقرَبا هذِهِ الشَّجَرَه)که اگر نزدیک شدید از ظالمین خواهید بود(فَتَکوُنا مِنَ الظّالِمین).

اما متأسفانه آدم(ع)و همسرش توسط شیطان که همان ابلیس است وسوسه می شوند و شیطان آن دو را به خوردن آن درخت ممنوعه تشویق و تحریص می نماید و آنها از آن درخت به اندازه چشیدن می خورند بعد از خوردن آن درخت آدم(ع)و همسرش از بهشت اخراج می شوند و در جای دیگری از زمین که خالی از زیباییها و نعمات بهشتی است قرار داده می شوند(فَاَزَ لَّهُمَا الشَیطانُ عَنها فَاَخرَجَهُما کانا فیه)از این آیات و مفاهیم مطرح شده در آن درمی یابیم که موجودی بنام ابلیس یا شیطان از ابتدا با سجده نکردن بر آدم(ع)دشمنی خود را با خلیفه خدا آغاز می کند و بعد از آن باعث اخراج آدم(ع)و همسرش از بهشت می شود.و قرار است انسان و ابلیس تا زمانی معین در زمین با یکدیگر در جنگ و ستیز باشند(وَقُلنَا اهبِطوُا بَعضَکُم لِبَعضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُم فِی الاَرضِ مُستَقَرٌ وَ مَتاعُ اِلی حینٍ)

19- خداوند خلیفه اش را حمایت می کند بلکه او را ارتقا می بخشد و نمی گذارد توسط شیطان ضایع شود.

بعد از اینکه شیطان آدم(ع)را وسوسه کرد و باعث خروج او از بهشت شد و آدم(ع)در فضای بدی در مقایسه با بهشت قرار گرفت خداوند او را رها نکرد بلکه با موضوعی به نام کلمات او را ارتقاءبخشید.

آدم(ع)با وجه اسمائی اهل بیت(ع)آشنا بود و خداوند بعد از هبوط آدم(ع)او را با وجه کلماتی   اهل بیت(ع)آشنا می کند و با کلمات دست او را می گیرد و ارتقا می بخشد و بواسطه کلمات توبه او را می پذیرد(فَتَلَقّی آدَمُ مِن رَبِّه کَلَماتٍ فَتابَ عَلَیهِ اِنَّه هُوَ التََّوّابُ الرَّحیم)

در روایات داریم که جبرئیل به خدمت آدم(ع) رسید و به او کلماتی را آموخت تا به واسطه آن کلمات از خداوند طلب توبه نماید. آدم(ع)گفت:یا حمیدُ به حق محمد- یا عالیُ بحق علی- یا فاطرُ بحق فاطمه- یا محسنُ بحق الحسن- یا قدیمُ الاحسان بحق الحسین و گویا آدم(ع)فقط با وجه کلماتی پنج تن آشنا شد و بواسطه آنان توبه اش پذیرفته شد.

20- خلیفه در زمین تحت هدایت الهی است و وظیفه او تبعیت از این هدایت است.

بعد از هبوط دوم آدم(ع)خداوند می فرماید:قُلنَا اهبِطُوا مِنها جَمیعًا فَاِمّا یَاتِیَنََّکُم مِنّی هُدًی فَمَن تَبِعَ هُدایَ فلاخَوفٌ عَلَیهِم وَ لاهُم یَحزَنُون یعنی:گفتیم همگی از آن جایگاه هبوط کنید پس اگر زمانی از جانب من هدایتی به سوی شما آمد پس هر کس از آن تبعیت کند و هیچ ترس و حزنی نخواهد داشت.

از این آیه که آیه 38 سوره بقره است در می یابیم که علاوه بر القاء کلمات بر آدم(ع)او روی زمین نیز تحت هدایت الهی می باشد.خداوند هیچ وقت خلیفه اش راتنها به حال خود وا نمی گذارد.اما این مطلب را نیز گوش زد می نماید که خلیفه باید اهل تبعیت باشد و همه جانبه از هدایت پیروی کندکه اگر اینگونه رفتار نماید به هیچ ترس و حزن و اندوهی دچار نخواهد شد.

21- انسان برای خلافت آفریده شده است.

زمانی که خداوند در آغاز خلقت انسان از بین تمام واژه ها موضوع خلیفه را برای اولین بشر مطرح می نماید این پیامی است به همه انسانها که باید در جهت خلیفه شدن گام بردارند تا خداوند آنها را خلیفه خودش نماید.

حال با توجه به مفاهیم ارائه شده چه معنای لغوی مناسبی و صحیحی را می توانیم برداشت کنیم که در شأن خلیفه خدا باشد.

یک بار دیگر مفاهیم خلیفه را بصورت اجمالی مرور کنیم.

خلیفه انسانی است که توسط خدا برگزیده و تحت تعلیم و تربیت خدا قرار می گیرد و فقط به اذن الهی رفتار می کند خلیفه عالِم به غیب و شهود عالَم است و ملائکه تحت انقیاد و اطاعت او هستند.

خلیفه وظیفه دارد مردم را با وجوه اهل بیت(ع)آشنا کند بلکه آنها را به سوی اهل بیت(ع)حرکت دهد.خلیفه انسانی است که دشمن سر سختی بنام ابلیس دارد که هر زمان این خلیفه بخواهد با نظر شخصی خود حرکت کند و از تحت اطاعت خداوند خارج شود ابلیس بر او غلبه می نماید ولی زمانی که ابلیس او را از مسیر صراط خارج کرد این خداوند است که خلیفه را تحت حمایت خویش قرار   می دهد و نمی گذارد توسط شیطان ضایع شود بلکه توبه او را پذیرفته و او را نیز ارتقا می بخشد و این ارتقاء یعنی آشنا شدن با وجوه اهل بیت(ع).

خلیفه انسانی است که محصول کارش باید تربیت باشد زیرا قرار است خلیفه رب باشد او مردم را برای خلیفه شدن تربیت می کند و این خلیفه از زمین بر همه عوالم خلافت می نماید.و او اهل فساد و خونریزی نبوده وهمیشه در پی اصلاح است.

در ترجمه لغوی خلیفه در کتاب لغت معانی مختلفی بیان شده که در بین همه آنها معنای جانشینی بسیار مورد توجه قرار گرفته است و اگر ما بخواهیم با توجه به مفاهیم مطرح شده معنای جانشینی را انتخاب کنیم نمی توانیم در این معنا تمام مفاهیم را قرار دهیم زیرا جانشین فرمان رئیس خود را اجرا می کند و خلیفه در مفاهیم ارائه شده مجری نیست بلکه فراتر از مُجری است . مُجری بودن نوعی واسطه و حائل نیز می باشد در صورتیکه هیچ واسطه و حائلی نباید بین خدا و بندگانش باشد و چون خلیفه می خواهد انسانها را تربیت کند نباید این تربیت به صورت واسطه ای جلوه کند و این مشکل نوعی شرک خفّی نیز به شمار می آید.

همچنین درباره خلیفه به معنای جانشین مطرح شده است که خلیفه کسی است که بعد از مستحلف عنه قرار می گیرد و در خَلف و ورای او واقع می شودپس اگر مستحلف عنه همواره حضور داشته باشد  و هرگز غیبت نکند استخلاف و جانشینی نسبت به او معنی نخواهد داشت با توجه به این که خداوند محیط به همه چیز است و همیشه حضور دارد خلیفه بودن انسان به معنای جانشینی معنی نمی دهد پس باید این معنا درباره خداوند توجیه شود.

همانطور که می دانیم همه چیز و همه کس توسط خدا آفریده شده است و این خداست که دارد خدائی می کند و هر چیزی را به سوی هدف تعین شده اش تربیت و هدایت می کند.حال با این نگاه توحیدی معنای خلیفه را اینگونه بیان می داریم که چون خلیفه همه را تربیت و هدایت می نماید و صحیح نیست که خداوند خودش مستقیماً این کار را انجام دهد پس انسان شایسته ای که توان خلیفه شدن را در او قرار داده برمی گزیند و از طریق او و از مجرای او عالم و آدم را تربیت و هدایت می‌نماید و هر فعلی که خلیفه انجام میدهد در حقیقت خدا انجام داده و این خداوند است که از طریق خلفای خود حرف می زند و رفتار می نماید.این معنای از خلیفه به عنوان مجرا می تواند ظرف مناسبی برای همه مفاهیم مطرح شده باشد.

مَجرا محیطی و فضائی است که هیچ چیزی در آن نیست و فقط قرار است چیزی از آن فضای توخالی عبور کند انسانی که قرار است خلیفه و مجرای ربوبیت خدا باشد سعی می کند که چیزی نباشد حتی برای خود در مقابل خداوند احساس شخصیت نیز ننماید چرا که هر مَن گفتنی در نظام الهی یعنی کوچکتر شدن و بالاخره بسته شدن آن مجرا و زمانی که آن مجرا بسته شود دیگر مشیت الهی از آن عبور نمی کند.این معنای از خلیفه درباره اهل بیت(ع)نیز وجود دارد زمانی که در زیارتها و ادعیه دقت می کنیم در میابیم که خود اهل بیت(ع)ما را به سوی واژه بنام باب دعوت می کنند و می گویند ما باب الله هستیم،باب یعنی فضایی که در آن چیزی نیست و حجابی وجود ندارد در دعای ندبه می خوانیم این باب الله اَلذی منه یؤنی خطاب به امام زمان(عج)عرضه می داریم که شما باب الله هستید یعنی خدائی خدا از طریق و مجرای شما صورت می‌پذیرد.البته این نکته نیز باید مطرح شود که مجرا بودن اهل بیت(ع) تا مجرا بودن سایر خوبان بسیار متفاوت است که چون توضیح آن در موضوع این نوشتار نمی گنجد،تشریح آن را به مطلب مستقلی پیرامون آن ارجاء می دهیم.

اکنون باتوجه به مفاهیم مطرح شده در آیات 29 الی 38 سوره بقره درباره خلیفه به این نتیجه رسانده می شویم که بهترین معنابرای این واژه معنای مجرا بودن می باشد و مجرا انسانی است که از طریق او خداوند در روی زمین عالم و آدم را به سوی بهترین مقصد تربیت،هدایت و ولایت می کند.

 

 


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد خلافت انسان در قرآن

تحقیق در مورد خلافت و امامت

اختصاصی از نیک فایل تحقیق در مورد خلافت و امامت دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد خلافت و امامت


تحقیق در مورد خلافت و امامت

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه14

 

فهرست مطالب

 امامت، مهم‏ترین جایگاه بحث‏هاى کلامى

 


2- حقیقت امامت


 

3- وجوب امامت

 

دلایل وجوب امامت

 

سیره‏ى مسلمانان

 


4- اجراى حدود و حفظ نظام اسلامى

 



 

 

 

5- وجوب دفع ضررهاى عظیم

خلافت و امامت در کلام اسلامى


1- امامت، مهم‏ترین جایگاه بحث‏هاى کلامى

بحث و گفت و گو درباره‏ى خلافت و امامت، یکى از مهم‏ترین و دیرین‏ترین بحث‏ها و گفت و گوهایى است که در جهان اسلام، پس از رحلت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله میان مسلمانان مطرح شده است. اگرچه پیش از این مسئله، درباره‏ى مسائل دیگرى اختلاف نظر پیدا شد، اما اختلاف در فلسفه‏ى امامت و خلافت، داراى ویژگى‏هاى بى مانندى بود. عبدالکریم شهرستانى، پس از اشاره به پاره‏اى از اختلافات و مباحثه‏هایى که به هنگام رحلت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و پس از آن، میان مسلمانان رخ داد، مى‏گوید:
پنجمین اختلاف آنان - که بزرگ‏ترین اختلاف میان امت اسلامى به شمار مى‏رود - اختلاف‏شان درباره‏ى امامت‏بود; زیرا، درباره‏ى هیچ یک از قواعد دینى، در هیچ زمانى، چنان نزاع و ستیزى که درباره‏ى امامت در گرفته است، رخ نداده است.
وى، آن گاه به ماجرایى که در سقیفه‏ى بنى ساعده اتفاق افتاد، اشاره کرده، گفته است:
مهاجران و انصار، درباره‏ى امامت، اختلاف کردند. انصار گفتند: «امیرى از ما و امیرى از شما، عهده دار امر خلافت و امامت گردد.» و سعد بن عباده را - که بزرگ و رهبر آنان بود - از طرف خود پیشنهاد کردند. در این هنگام، ابوبکر و عمر، وارد سقیفه شدند. عمر که از پیش، مطالبى را در نظر گرفته بود تا در آن جمع و درباره‏ى امامت ایراد کند، مى‏خواست‏سخن بگوید، ولى ابوبکر مانع شد و خود به سخنرانى پرداخت و پس از حمد و ثناى خداوند، مطالبى را ایراد کرد.
عمر مى‏گوید: «او، همان چیزهایى را گفت که من در نظر داشتم بگویم. گویا، او، از غیب آگاه بود. پس از پایان یافتن سخنان ابوبکر و قبل از آن که انصار مطلبى بگویند، من با ابوبکر بیعت کردم، و مردم نیز با او بیعت کردند و در نتیجه، آتش فتنه خاموش شد. جز این که بیعت‏با ابوبکر، کارى شتاب زده و دور از تدبیر بود که خداوند، مسلمانان را از شر آن حفظ کرد. پس اگر فردى دیگر، آن را تکرار کند، وى را بکشید. پس، هرگاه فردى بدون مشورت با مسلمانان با فرد دیگرى بیعت کند، آن دو، خود را به هلاکت افکنده‏اند، و قتل‏شان واجب است».

شهرستانى، آن گاه به تبیین این مطلب پرداخته است که «چرا انصار بیعت‏با ابوبکر را پذیرفتند و از پیشنهاد خود مبنى بر این که هر یک از مهاجران و انصار، رهبرى داشته باشند، دست‏برداشتند؟» . او مى‏گوید:
انصار، بدان جهت از پیشنهاد خود منصرف شدند که ابوبکر از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله روایت کرد که آن حضرت فرمود: «الائمة من قریش; رهبران امت اسلامى، از قریش‏اند».
آن گاه افزوده است:
این، بیعتى بود که در سقیفه واقع شد. آن گاه، مردم به مسجد آمدند و با ابوبکر بیعت کردند، جز گروهى از بنى هاشم، و ابوسفیان از بنى امیه، و امیرالمؤمنین على بن ابى‏طالب علیه السلام که به تجهیز بدن پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و تدفین او مشغول بود و در این منازعه شرکت نداشت.

اینک، ما، در پى تحلیل و بررسى ماجراى سقیفه‏ى بنى ساعده نیستیم، غرض از نقل این مطلب، بیان اهمیت مسئله‏ى امامت و خلافت از دیدگاه مسلمانان صدر اسلام است.

این که انگیزه‏ى شرکت کنندگان در سقیفه چه بود، در نتیجه‏ى یاد شده، تفاوتى ایجاد نمى‏کند; زیرا، خواه، انگیزه‏ى آنان را حفظ اسلام و جلوگیرى از فتنه‏هاى احتمالى که اسلام و مسلمانان را تهدید مى‏کرد، بدانیم و خواه، مسئله‏ى مقام و ریاست و نظایر آن، در هر دو صورت، رفتار آنان، گویاى این حقیقت است که خلافت و امامت، مسئله‏اى مهم و اساسى است و از مسایل محورى در جهان اسلام به شمار مى‏رود.

شرکت نکردن امام على علیه السلام در سقیفه و وارد نشدن در آن اختلاف، یکى، بدان جهت‏بود که وى، حفظ حرمت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله را در آن زمان بر هر امر دیگرى ترجیح مى‏داد و بر آن بود که در آن فاصله‏ى کوتاه، مسلمانان را خطرى تهدید نخواهد کرد، و دیگرى، این که به اعتقاد او، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در حیات خود، براى چنین مسئله‏ى مهمى چاره اندیشى کرده و جانشین خود را در فرصت‏ها و مناسبت‏هاى مختلف - مانند غدیر خم - تعیین کرده است.

بحث درباره‏ى امامت و خلافت، صرفا، یک بحث تاریخى نیست تا در شرح و تبیین یک رخداد مهم در تاریخ اسلام خلاصه شود; زیرا، امامت، ابعاد و زوایاى مهم دیگرى نیز دارد. این مسئله، با حیات فکرى، اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى، سیاسى امت اسلامى، رابطه‏اى استوار و تعیین کننده دارد. جایگاه مهم و برجسته‏ى بحث امامت در تفکر و تعالیم اسلامى از همین ابعاد اساسى و سرنوشت‏ساز آن، ناشى مى‏شود. با تبیین ماهیت امامت، این مسئله، روشن‏تر خواهد شد.

در این جا یادآورى این نکته لازم است که شیعه، امامت را از اصول دین و عقاید اسلامى مى‏داند، ولى معتزله و اشاعره و دیگر مذاهب کلامى، آن را از فروع دین و احکام عملى اسلام مى‏شمارند. ریشه‏ى این دو دیدگاه، این است که از نظر شیعه، نصب و تعیین امام، از شئون خداوند است و در تعیین امام، به «انتصاب‏» قائل است، ولى مذاهب دیگر، نصب و تعیین امام را از شئون و وظایف مکلفان مى‏دانند و در تعیین امام، به «انتخاب‏» معتقد هستند.

در بحث‏هاى آینده، در این باره، بیش‏تر سخن خواهیم گفت، یادآورى آن در این بحث، براى بیان این مطلب است که دو دیدگاه یاد شده، در لزوم امامت و اهمیت آن، اختلافى ندارند; زیرا، از فروع دینى بودن، سبب نمى‏شود که مسئله‏اى اهمیت‏اش کم باشد. نماز، از فروع دین است، ولى این امر، با جایگاه مهم آن در آیین اسلام، منافات ندارد.

البته، اعتقاد به این که امامت در زمره‏ى اصول عقاید دینى قرار دارد، منزلت و جایگاه بهترى را به مسئله‏ى امامت مى‏بخشد.

2- حقیقت امامت

واژه‏ى امامت، در لغت، به معناى «رهبرى و پیشوایى‏» است و «امام‏» را «مقتدا و پیشوا» گویند، خواه، آن مقتدا و پیشوا، انسانى باشد یا چیزى دیگر. ابن فارس گفته است: «امام، فردى (یا چیزى) است که در کارها به او اقتدا مى‏شود، و پیامبر صلى الله علیه و آله امام و پیشواى همه‏ى امامان است، و خلیفه‏ى پیامبر، امام رعیت و مردم است، و قرآن، امام و پیشواى مسلمانان است‏» .

قرآن کریم، همان گونه که برخى از انسان‏ها را «امام‏» نامیده، کتاب آسمانى حضرت موسى علیه السلام را نیز «امام‏» خوانده است. درباره‏ى حضرت ابراهیم علیه السلام مى‏فرماید: «انى جاعلک للناس اماما»  و درباره‏ى بندگان خاص الهى مى‏فرماید، آنان، از خداوند مى‏خواهند که آنان را پیشواى پرهیزگاران قرار دهد: «واجعلنا للمتقین اماما»  و درباره‏ى کتاب حضرت موسى علیه السلام مى‏فرماید: «و من قبله کتاب موسى اماما و رحمة‏»
قرآن کریم، «لوح محفوظ‏» را نیز «امام مبین‏» دانسته و فرموده است: «وکل شى‏ء احصیناه فى امام مبین‏»

متکلمان اسلامى، امامت را به «ریاست و رهبرى جامعه‏ى اسلامى در زمینه‏ى امور دنیوى و دینى‏» تعریف کرده‏اند. نمونه‏هایى از تعاریف آنان را ذیلا یادآور مى‏شویم:

1-
الامامة رئاسة عامة فی امور الدین و الدنیا بالاصالة فی دارالتکلیف; امامت، رهبرى عمومى و بالاصالة در زمینه‏ى امور دین و دنیا در سراى تکلیف است.

2-
الامامة رئاسة عامة فی امور الدین والدنیا بالاصالة; امامت، رهبرى عمومى و بالاصاله (در مقابل بالنیابة) در امور دینى و دنیوى است.

3-
الامامة رئاسة عامة فی امور الدین والدنیا لشخص من الاشخاص نیابة عن النبى صلى الله علیه و آله; امامت، رهبرى عمومى مسلمانان در اموردینى و دنیوى به عنوان نیابت از پیامبر است.

نیابى بودن امامت نسبت‏به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله وسلم با اصالى بودن آن نسبت‏به دیگر مسلمانان - چنان که در تعریف قبل آمده است - منافات ندارد.

4-
الامامة رئاسة عامة فی امور الدین والدنیا لشخص من الاشخاص;

5-
الامامة خلافة الرسول فی اقامة الدین، بحیث‏یجب اتباعه على کافة الامة. قید اخیر در این تعریف، ناظر به عمومى بودن امامت است.

6-
الامامة رئاسة عامة فی امر الدین والدنیا، خلافة عن النبى صلى الله علیه و آله.

توضیحات

1-
مقصود از قید «بالاصالة‏» در تعریف‏هاى یکم و دوم، احتراز از رهبرى مسلمانان به نیابت‏خاصه یا عامه از جانب امام است، مانند نواب خاصه و عامه‏ى امام عصر علیه السلام و مانند والیانى که از طرف امیرالمؤمنین علیه السلام و دیگر خلفا براى ولایات و مناطق مختلف تعیین مى‏شدند.

2-
مقصود از «دارالتکلیف‏» این است که امامت مصطلح در علم عقاید و کلام، امامت مردم در سراى دنیا است و امامت‏به معنایى که در آیات قرآن درباره‏ى قیامت آمده است، از این بحث‏بیرون است: «یوم ندعو کل اناس بامامهم ».

3-
مقصود از «نیابة عن النبى‏» همان مفهومى است که از کلمه‏ى «خلافت‏» در قید «خلافة عن النبى‏» منظور است; یعنى، هر دو قید، ناظر به این است که امامت، مربوط به زمان پس از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله است و امام، خلیفه و جانشین پیامبر صلى الله علیه و آله به شمار مى‏رود.

البته، واژه‏ى «خلافت‏» از واژه‏ى «نیابت‏» مناسب‏تر است; زیرا، نیابت، معمولا، در جایى به کار مى‏رود که رهبر یک جامعه زنده است، ولى چون خود حضور مستقیم ندارد، فردى را به عنوان نایب و جانشین خود بر مى‏گزیند. مانند نواب خاص امام زمان علیه السلام ولى کلمه‏ى «خلافت‏» که ترجمه‏ى فارسى آن «جانشین‏» است، در هر دو مورد به کار مى‏رود.

4-
از آن چه گفته شد، نادرستى این نظریه که گاهى تفاوت میان دیدگاه شیعه و اهل سنت را در باب امامت، به این صورت بیان مى‏کند که شیعه، قائل به امامت، و اهل سنت قائل به خلافت است، روشن گردید; زیرا، در این باره که رهبر امت اسلامى پس از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به عنوان جانشین آن حضرت، عهده دار امر امامت و رهبرى مسلمانان مى‏شود، میان شیعه و اهل سنت، اختلافى وجود ندارد. خلافت و امامت، دو عنوان براى یک حقیقت‏اند و هر یک به جنبه‏اى از آن نظر دارد. خلافت، ناظر به جنبه‏ى ارتباط آن با خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله است، و امامت، ناظر به جنبه‏ى ارتباط آن با امت اسلامى، است. بدین جهت، هم در روایات و هم در کلمات متکلمان اسلامى، هر دو اصطلاح به کار رفته است.

5-
از تعاریف یاد شده به دست مى‏آید که متکلمان اسلامى، اعم از شیعى و سنى، امامت را صرفا یک مقام و منصب سیاسى که عهده‏دار بر قرارى نظم و امنیت اجتماعى و سامان بخشیدن به امور مادى و مسائل مربوط به حیات دنیوى بشر است، نمى‏دانند، بلکه آن را مقام و منصبى دینى مى‏دانند که اقدام به آن، یک تکلیف دینى به شمار مى‏رود. بر این اساس، قلمرو رهبرى امام، امور دینى و دنیوى، هر دو، است.

آرى، در این که «رسالت امام در حوزه‏ى امور دینى چیست؟ آیا تبیین شریعت نیز از وظایف و شئون امام است‏یا او، صرفا، مسئول اجراى احکام الهى است؟» ، میان متکلمان شیعه و اهل سنت، اختلاف نظر وجود دارد که در آینده بررسى خواهیم کرد.

از این جا، نادرستى دیدگاه کسانى که گمان کرده‏اند از نظر متکلمان اهل سنت، امامت، صرفا، یک مقام و منصب دنیوى است و جنبه‏ى دینى و معنوى ندارد، به دست آمد.

از دیدگاه آنان، امامت، از دو نظر، جنبه‏ى دینى و معنوى دارد: یکى، از این جنبه که امام، خلیفه و جانشین پیامبر صلى الله علیه و آله است و اگر به انتخاب اهل حل و عقد تعیین مى‏شود، انتخاب آنان، جنبه‏ى طریقیت و کاشفیت دارد، مانند اجماع که طریق کشف حکم شرعى است. و دیگرى، از این جنبه که حفظ و اجراى دین، از اهداف و اغراض امامت است.

3- وجوب امامت

اکثریت قاطع مذاهب و متکلمان اسلامى، امامت را واجب مى‏دانند، اگر چه در این که «وجوب امامت وجوب کلامى است‏یا فقهى؟ عقلى است‏یا نقلى؟» ، اختلاف نظر دارند. براى روشن شدن این مطلب، دیدگاه مذاهب کلامى را یادآور مى‏شویم:

1-
مذهب امامیه: از نظر امامیه، وجوب امامت، وجوب کلامى است (وجوب على الله) و نه وجوب فقهى (وجوب على الناس) . مقصود از وجوب کلامى، این است که فعلى، مقتضاى عدل یا حکمت‏یا جود یا رحمت‏یا دیگر صفات کمال الهى است، و چون ترک چنین فعلى، مستلزم نقص در ساحت‏خداوندى و در نتیجه، محال است، پس انجام دادن آن، واجب و ضرورى است. البته، کسى، آن فعل را بر خداوند واجب نمى‏کند، بلکه او، خود، به مقتضاى صفات کمال و جمال‏اش، آن را بر خود واجب مى‏کند، چنان که فرموده است: «کتب ربکم على نفسه الرحمة‏» و نیز فرموده است: «ان علینا للهدى‏» و آیات دیگر. امامیه، امامت را مقتضاى حکمت و لطف خداوند مى‏دانند و بر این اساس، آن را بر خداوند واجب مى‏شمارند.

خواجه نصیرالدین در این باره گفته است:

الامامیة یقولون: «نصب الامام لطف; لانه یقرب من الطاعة و یبعد عن المعصیة واللطف واجب على الله تعالى‏» .  امامیه، مى‏گویند: «نصب امام، لطف است; زیرا، مردم را به طاعت نزدیک مى‏کند و از معصیت دور مى‏سازد و لطف بر خداوند واجب است».

2-
مذهب اسماعیلیه: مشهور این است که اسماعیلیه نیز مانند امامیه، وجوب امامت را وجوب کلامى (وجوب على الله) مى‏دانند، با این تفاوت که از نظر آنان، فلسفه‏ى وجوب امامت، تعلیم معرفت‏خداوند به بشر است. فاضل مقداد گفته است: «اسماعیلیه، امامت را بر خداوند واجب مى‏دانند تا معرفت‏خداوند را به بشر تعلیم دهد.» ، ولى محقق طوسى، این مطلب را نپذیرفته و گفته است:

آنان، به وجوب على الله، اعتقاد ندارند و به حسن و قبح عقلى معتقد نیستند، لکن معرفت‏خدا را واجب مى‏دانند و بر این عقیده‏اند که معرفت‏خداوند، از دو راه حاصل مى‏شود: یکى، نظر و تفکر عقلى، و دیگرى، تعلیم به واسطه‏ى امام. بر این اساس، معرفت امام، واجب، و اطاعت از او لازم است.

وى، در کتاب قواعد العقاید، گفته است، اسماعیلیه، وجوب امامت را «وجوب من الله‏» مى‏دانند، اما در باره‏ى این که «مقصود از وجوب من الله چیست؟» توضیحى نداده است، ولى با توجه به آراى فلسفى اسماعیلیه در باره‏ى سلسله مراتب وجود ممکنات و جایگاهى که امام در این سلسله مراتب دارد، مى‏توان مقصود از «وجوب من الله‏» را به دست آورد.

اسماعیلیه، عالم ممکنات را به دو عالم باطن (امر و غیب) و عالم ظاهر (خلق و شهادت) تقسیم کرده‏اند. عالم باطن یا امر، مشتمل بر عقول و نفوس و ارواح است و نخستین موجود در این عالم، «عقل اول‏» است و سپس عقول دیگر و نفوس قرار دارند. آنان، امام را مظهر عالم باطن یا عالم امر مى‏دانند و رتبه‏اش بر نبى - که مظهر نفس است - برتر است. از این رو، معرفت‏به خداوند، جز توسط امام، حاصل نمى‏شود.  بنابراین، نسبت وجود امام با وجود خداوند، نسبت مظهر و ظهور و مجلى و تجلى است; یعنى، وجود خداوند، در وجود امام، متجلى مى‏گردد. تجلى و ظهور، جز از جانب خداوند نیست و چون این تجلى و ظهور، مقتضاى کمال و جمال ذاتى و صفاتى خداوند است، بنابراین، امامت، وجوب من الله خواهد بود.

3-
مذهب زیدیه: زیدیه، اگرچه به عنوان یکى از فرقه‏هاى شیعه به شمار مى‏رود، ولى در طول تاریخ آن، گرایش‏هاى فکرى و مذهبى گوناگونى پدید آمده است. برخى از آنان، به نص در امامت اعتقاد دارند و امام على علیه السلام را جانشین بلافصل پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏دانند. آنان، امام پس از امیرالمؤمنین علیه السلام را امام حسن مجتبى علیه السلام و امام پس از او را امام حسین علیه السلام مى‏دانند. از نظر آنان، تنها، این سه امام، به صورت خاص به امامت منصوب شده‏اند و دیگر امامان، منصوب به نصب عام‏اند. بدین صورت که هر یک از فرزندان حضرت فاطمه زهرا علیها السلام که عالم و زاهد و شجاع باشد و قیام کند و مردم را به مبارزه با ستمگران دعوت کند، «امام‏» خواهد بود; یعنى، چنین فردى، از سوى خداوند، به امامت منصوب شده است. مطابق این دیدگاه، وجوب امامت، وجوب على الله، خواهد بود. چنان که خواجه نصیرالدین طوسى، زیدیه و کیسانیه  و امامیه را از طرفداران «وجوب على الله‏» در مسئله‏ى امامت‏بر شمرده است.

برخى دیگر از زیدیه، به وجود نص در امامت اعتقاد ندارند و عقیده‏ى آنان در این مسئله، همانند عقیده‏ى معتزله و اهل سنت است. طبعا، این گروه، امامت را واجب على الناس مى‏دانند و نه واجب على الله. مؤلف مواقف گفته است: «زیدیه، به وجوب عقلى امامت معتقد بودند.»

4-
معتزله: اکثریت قاطع معتزله، امامت را واجب مى‏دانند و تنها، دو متکلم معتزلى، یعنى ابوبکر اصم و هشام بن عمرو فوطى، به وجوب امامت اعتقاد نداشته‏اند. ابوبکر اصم، گفته است: «هرگاه عدل و داد در جامعه حکم فرما باشد، نیازى به امام نیست، اما هر گاه ظلم و جور بر جامعه حاکم باشد، امام، لازم است.» . هشام بن عمرو فوطى، دیدگاهى مخالف وى داشته است. به گمان وى، هرگاه عدل و انصاف بر جامعه سایه گستر باشد، امام، لازم است تا احکام شرع را اجرا کند - زیرا، در این صورت، مردم از او اطاعت‏خواهند کرد - اما هر گاه ظالمان و ستمکاران بر جامعه حکومت کنند، جامعه، از امام اطاعت نخواهد کرد، و وجود امام در چنین جامعه‏اى، موجب تعمیق و گسترش نزاع و اختلاف خواهد شد.

اکثریت معتزله - که به وجوب امامت اعتقاد دارند - از نظر عقلى یا نقلى بودن وجوب آن، دو دسته شده‏اند. جاحظ، ابوالقاسم کعبى، ابوالحسین خیاط، ابوالحسین بصرى، وجوب آن را عقلى و دیگران، وجوب آن را نقلى (شرعى) دانسته‏اند. به گفته‏ى علامه حلى، معتزله‏ى بغداد، به وجوب عقلى امامت معتقد بوده‏اند.

در هر حال، وجوب امامت از نظر آنان، «وجوب على الناس‏» است و نه «وجوب على الله‏» . به عبارت دیگر، وجوب امامت از نظر معتزله، وجوب فقهى است و نه وجوب کلامى.

5-
خوارج: اقوال متکلمان درباره‏ى دیدگاه خوارج درباره‏ى وجوب و عدم وجوب امامت، مختلف است. برخى از آنان، اعتقاد به عدم وجوب امامت را، به طور مطلق، به خوارج نسبت داده‏اند. فخر الدین رازى،  محقق طوسى ، عضدالدین ایجى  ، از این دسته‏اند. سعد الدین تفتازانى و فاضل مقداد، قول به عدم وجوب امامت را به فرقه‏ى نجدات (پیروان نجدة بن عامر) نسبت داده‏اند.

علامه حلى، قول به عدم وجوب امامت را به جماعتى از خوارج نسبت داده است.  شهرستانى، نظریه‏ى عدم وجوب امامت را به فرقه‏ى محکمه (نخستین فرقه خوارج که در جریان جنگ صفین پدید آمد) نسبت داده، گفته است: «وجوزوا ان لایکون فی العالم امام اصلا» .

در هر حال، تنها فرقه‏اى که از فرقه‏هاى خوارج باقى مانده است، فرقه اباضیه است و آنان هم به وجوب امامت اعتقاد دارند. على یحیى معمر گفته است: «ولایجوز ان تبقى الامة الاسلامیة دون امام او سلطان  ; جایز نیست که امت اسلامى، بدون امام یا سلطان باشد».

مؤلف کتاب جواهر النظام - از علماى اباضیه‏ى عمان - نیز بر لزوم نصب امام تصریح کرده است.

6-
اشاعره: اشاعره، به وجوب امامت معتقدند، لکن از آن جا که به حسن و قبح عقلى و وجوب على الله اعتقاد ندارند، طبعا، وجوب امامت را وجوب على الناس و نقلى مى‏دانند. قاضى عضد الدین ایجى گفته است: «نصب الامام عندنا واجب علینا سمعا»  . این مطلب، در همه‏ى کتاب‏هاى کلامى اشاعره، بیان شده و مورد قبول همه‏ى آنان است.

7-
ماتریدیه: متکلمان ماتریدى نیز بر وجوب امامت، اتفاق نظر دارند. وجوب امامت از نظر آنان، وجوب فقهى و على الناس است. ماتریدیه، در نقلى بودن وجوب امامت، با اشاعره همداستان‏اند. ملا على قارى، شارح فقه اکبر گفته است: «مذهب اهل سنت و جماعتى از معتزله، این است که نصب امام، بر مسلمانان واجب است و وجوب آن نقلى است.»

دلایلى که متکلمان ماتریدى بر وجوب امامت آورده‏اند، برخى، نقلى، و برخى، عقلى - نقلى است; یعنى، از باب ملازمات عقلیه است.  این نحوه استدلال، در کلمات اشاعره، نیز آمده است. بنابراین، مقصود آنان از نفى عقلى بودن وجوب امامت، دلیل عقلى خالص (مستقلات عقلیه) است.

8-
وهابیت: محور بحث‏هاى کلامى در کتاب‏هاى اعتقادى وهابیت، مسئله‏ى توحید و شرک است و مسائل دیگر، یا مورد توجه قرار نگرفته و یا در حد اشاره و به اجمال مطرح شده است. از این روى، آنان، درباره‏ى خلافت و امامت، بحث قابل توجهى ندارند. یکى از وهابیان معاصر، در شرح کتاب لمعة الاعتقاد (تالیف ابن قدامه مقدسى، متوفاى 620 ه) سخنى دارد که دیدگاه آنان را در این باره روشن مى‏کند. عبارت وى، چنین است:

الخلافة منصب کبیر و مسؤولیة عظیمة و هی تولى تدبیر امور المسلمین بحیث‏یکون هو المسؤول الاول فی ذالک، و هی فرض کفایة; لان امور الناس لاتقوم الا بها;  خلافت، منصبى بزرگ و مسئولیتى عظیم است و آن، عبارت است از عهده دار شدن تدبیر امور مسلمانان به گونه‏اى که وى (خلیفه و والى) مسئول نخستین در این باره به شمار مى‏رود. خلافت، واجب کفایى است; زیرا، امور مردم، بدون آن قوام نخواهد یافت.

عبارت اخیر، این را مى‏رساند که وجوب خلافت و امامت، وجوب عقلى - نقلى است; یعنى، از یک سو، نیاز به خلافت، یک نیاز اجتماعى است و عقل، به روشنى، به آن حکم مى‏کند، و از سوى دیگر، آن چه نیاز ضرورى جامعه‏ى بشرى به شمار مى‏رود، مورد اهتمام شریعت اسلام نیز هست.

دلایل وجوب امامت

ادله‏ى وجوب امامت را مى‏توان به سه دسته تقسیم کرد:

1-
ادله‏ى نقلى محض; یعنى، ادله‏اى که به صورت مستقیم و روشن، از نصوص و ظواهر دینى استفاده مى‏شود.

2-
ادله‏ى عقلى خالص; یعنى، ادله‏اى که همه‏ى مقدمات آن‏ها، از قواعد و اصول عقلى تشکیل مى‏شود (مستقلات عقلیه).

3-
ادله‏ى عقلى - نقلى; یعنى، ادله‏اى که برخى از مقدمات آن‏ها، عقلى، و برخى دیگر، نقلى است (ملازمات عقلیه).
اینک، به تبیین ادله‏ى وجوب امامت مى‏پردازیم و پس از تقریر و تبیین هر دلیل، عقلى یا نقلى بودن آن را بیان خواهیم کرد.
1-
آیه‏ى اولى الامر

قرآن کریم، اطاعت و پیروى از «اولى الامر» را بر مسلمانان واجب کرده و فرموده است: «یا ایها الذین ءامنوا اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولى الامر منکم‏» ;  اى مؤمنان، از خداوند و پیامبر و متولیان امر از خودتان، پیروى کنید.

سعدالدین تفتازانى در کتاب شرح المقاصد این دلیل را یادآور شده و گفته است: «وجوب اطاعت از اولى الامر، مقتضى وجوب تحقق آن است.» .

محقق طوسى نیز در تلخیص المحصل، این آیه را به عنوان دلیل نقلى و شرعى بر وجوب امامت‏بر شمرده است.

ممکن است گفته شود:

از وجوب فعلى بر انسان، نمى‏توان وجوب تحقق بخشیدن و تحصیل موضوع آن را استنباط کرد، همان طور که از وجوب زکات یا خمس، نمى‏توان وجوب کسب مال و ثروتى را که متعلق زکات یا خمس است، نتیجه گرفت، بلکه چنین احکامى، در حقیقت، به صورت قضیه‏ى شرطیه‏اند که بر وجوب تالى در فرض وجود مقدم، دلالت مى‏کنند و نه بر وجود قطعى مقدم; یعنى، اگر کسى، مال زکوى به دست آورد، باید زکات آن را بپردازد. در بحث ما نیز مفاد آیه، چنین خواهد شد که اگر اولى الامر، موجود باشد، باید از آنان اطاعت کرد، اما این که باید اولى الامر موجود باشد یا نه، از این آیه به دست نمى‏آید.

در پاسخ این اشکال، مى‏توان گفت، اگرچه مقتضاى قاعده‏ى اولیه، همان است که گفته شد، ولى در این جا، از قرینه‏ى سیاق، به دست مى‏آید که وجود اولى الامر، مسلم و مفروغ عنه گرفته شده است; زیرا، اولى الامر، بر رسول عطف شده است و مى‏دانیم که نبوت، امرى است قطعى و در وجوب آن، سخنى نیست.

آرى، از این آیه، به دست مى‏آید که وجوب امامت (اولى الامر)، وجوب کلامى است و نه فقهى; یعنى، همان گونه که نصب و تعیین پیامبر، فعل خداوند است، نصب و تعیین امام نیز فعل خداوند است.
ممکن است گفته شود: «کلمه‏ى «منکم‏» بیان کننده‏ى این مطلب است که اولى الامر را خود مسلمانان بر مى‏گزینند، ولى این احتمال، اعتبار و ارزش علمى ندارد; زیرا، درباره‏ى نبوت نیز کلمه‏ى «من انفسهم‏» آمده است. مقصود از این گونه تعابیر، این است که پیامبر و امام، از جنس بشرند و گذشته از این، از میان خود مردم برگزیده شده‏اند. برگزیده شدن پیامبر و امام از میان مردم، غیر از برگزیده شدن آنان به دست مردم است.

2-
حدیث «من مات و لم یعرف امام زمانه...»

در حدیث نبوى معروف آمده است: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة; هر کس بدون این که امام زمان خویش را بشناسد، از دنیا برود، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.» .

سعدالدین تفتازانى، در شرح مقاصد  و شرح عقاید  ، و ملاعلى قارى در شرح فقه اکبر،  و حافظ محمد عبدالعزیز در کتاب النبراس  ، و خواجه نصیرالدین طوسى در تلخیص المحصل  ، این حدیث را به عنوان دلیل نقلى بر وجوب امامت مورد استناد قرار داده‏اند.

وجه استدلال به حدیث، این است که در این حدیث، معرفت امام، به عنوان یک تکلیف دینى، بر هر مسلمانى واجب شده است تا آن جا که نشناختن او، اصل ایمان و اسلام انسان را خدشه دار مى‏سازد. روشن است که چنین حکم قطعى، مستلزم آن است که زمان، هیچ گاه، از امام خالى نباشد.

از این حدیث، نکت

دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد خلافت و امامت